دعای فرج
سوسا وب تولز - ابزار رایگان وبلاگ
شیعیان کیستند؟

شیعیان کیستند؟
نويسندگان
آخرين مطالب
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان شیعیان کیستند؟ و آدرس labbaikyamahdi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





طراح قالب
ثامن تـــم
امکانات وب

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 17
بازدید دیروز : 33
بازدید هفته : 110
بازدید ماه : 109
بازدید کل : 62487
تعداد مطالب : 80
تعداد نظرات : 14
تعداد آنلاین : 2

مأمون گفت: این مرد بهترینِ خلق روى زمین و علمش از همگان بیشتر و عبادتش افزون‌تر و درست و بجاتر است پس آنچه از وى دیده‏‌اى به احدى بازگو مکن تا فضل و بزرگواریش بر کسى ظاهر نگردد مگر از زبان من و از خداوند یارى می‌جویم بر آنچه نیّت کرده‏‌ام که مقام او را بلند کنم و نامش را در همه جا منتشر سازم.
.
709692 288 امام رضا(ع) چگونه نماز می‌‌خواند و ذکر می‌گفت؟ در مناسبت میلاد مسعود حضرت رضا(ع) نیکو دیدیم که جدا از مقام علمی آن امام رئوف این بار از عبادت روزانۀ آن حضرت ذکری شود. لذا به مرور گزارشی میپردازیم که فرستادۀ مأمون در مشاهدات عینی خود از آن امام نقل کرده است.اهمیت این متن در آن است که شیعیان بدانند که شیوه‌ آنها در نمازهای یومیه همان است که از پیامبر اکرم(ص) و امامان معصوم علیهم السلام نقل شده است. همچنین برای مؤمنانی که به انجام دقیق عبادات مشتاقند و به انجام مستحبات و کیفیت نماز شب شایقند این متن گزارش کاملی به دست می‌دهد. به راستی اگر امامان معصوم تا این حد در عبادت خدای تعالی جدّیت داشته و دارند سایر مردم چگونه باید باشند؟

توضیحاً اینکه این متن از فصل ۴۴ کتاب عیون اخبار الرضا(ع) گردآوریِ شیخ صدوق (ابن بابویه) نقل می‌شود.

*****

رجاء بن ابى‌ضحّاک گوید: مأمون مرا فرستاد که على بن موسى علیهما السلام را از مدینه به خراسان نزد او آورم، و سفارش نمود که من شخصاً مراقب او باشم و امر کرد که از راه بصره و اهواز و فارس حرکت دهم، نه راه قم. و شبانه‏‌روز هم از او جدا نشوم و محافظ او باشم تا وى را بر مأمون وارد کنم و من پیوسته از مدینه تا مرو با او بودم و جدا نمى‏‌شدم. به خدا قسم احدى را ندیدم که از او متّقى‌‏تر نسبت به خداى تعالى باشد، و یا از او بیشتر یاد خدا باشد و ذکر خدا گوید در تمامى اوقاتش، و یا خداترس و پارساتر از او باشد.


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
یک شنبه 16 شهريور 1393برچسب:اثبات تشیع, .::. 22:22 .::. منتظر ظهور .::.

ابو نعيم اصفهاني در كتاب «معرفة الصحابه» روايت صحيح السندي را از رسول خدا صلي الله عليه وآله نقل كرده است كه خداوند در شب معراج، سه لقب را براي امير مؤمنان عليه السلام اهداء فرموده است:

(3642)- حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ، ثنا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْحَضْرَمِيُّ، ثنا أَبُو بَكْرِ بْنُ أَبِي شَيْبَةَ، ثنا أَحْمَدُ بْنُ مُفَضَّلٍ، حَدَّثَنَا جَعْفَرٌ الأَحْمَرُ، عَنْ هِلالٍ أَبِي أَيُّوبَ الصَّيْرَفِيِّ، عَنْ أَبِي كَثِيرٍ الأَنْصَارِيِّ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَسْعَدَ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلي الله عليه وسلم: " انْتَهَيْتُ لَيْلَةَ أُسْرِيَ بِي إِلَى السِّدْرَةِ الْمُنْتَهَى، فَأُوحِيَ إِلَيَّ فِي عَلِيٍّ بِثَلاثٍ: أَنَّهُ إِمَامُ الْمُتَّقِينَ، وَسَيِّدُ الْمُسْلِمِينَ، وَقَائِدُ الْغُرِّ الْمُحَجَّلِينَ إِلَى جَنَّاتِ النَّعِيمِ "،

 رَوَاهُ رَبَاحُ بْنُ خَالِدٍ، وَيَحْيَى بْنُ أَبِي كَثِيرٍ، عَنْ جَعْفَرٍ الأَحْمَرِ مِثْلَهُ، وَرَوَاهُ غَسَّانُ، عَنْ إِسْرَائِيلَ، عَنْ هِلالٍ الْوَزَّانِ، عَنْ رَجُلٍ مِنَ الأَنْصَارِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَسْعَدَ، وَقَالَ عَمْرُو بْنُ الْحُسَيْنِ، عَنْ يَحْيَى بْنِ الْعَلاءِ، عَنْ هِلالٍ الْوَزَّانِ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَسْعَدَ بْنِ زُرَارَةَ، عَنْ أَبِيهِ.

عبد الله بن اسعد مي‌گويد:‌ رسول خدا صلي الله عليه وسلم فرمود: شبي مرا به آسمان بردند، به سدرة المنتهي رسيدم، در باره علي به سه چيز براي من وحي شد:

او (علي) پيشواي پرهيزگاران؛

آقاي مسلمانان؛

و رهبر رو سفيدان تا بهشت هاي پر نعمت است.

اين روايت را رباح بن خالد و يحيي بن ابي كثير، از جعفر احمر نقل كرده اند.

در نقل ديگر، روايت را غسان از اسرائيل از هلال وزان از مردي از انصار از محمد بن عبد الرحمن بن اسعد نقل كرده اند.

در نقل ديگر، عمر بن حسين، از يحيي بن علاء، از هلال وزان، از عبدالله بن اسعد بن زراره از پدرش نقل كرده است.

ابي نعيم الأصبهاني (متوفاي430هـ)، معرفة الصحابة، ج3، ص1587، دار النشر :

 

 

 


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
یک شنبه 16 شهريور 1393برچسب:اثبات تشیع, .::. 15:33 .::. منتظر ظهور .::.

توضيح سؤال:

عرضه شدن اعمال امت بر پيامبر(ص) و امامان (ع) چگونه است؟

آيا فقط مربوط به زمان حيات آنان است يا بعد از حياتشان نيز ادامه دارد؟

پاسخ اجمالي:

طبق آيه قرآن كريم، خداوند متعال، رسول خدا (صلي الله عليه و‌آله) و مؤمنان از اعمال و كردار بندگان، آگاه هستند:

وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ سَتُرَدُّونَ إِلى‏ عالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (توبه/105)

بگو: «عمل كنيد! خداوند و فرستاده او و مؤمنان، اعمال شما را مى‏بينند! و بزودى، بسوى داناى نهان و آشكار، بازگردانده مى‏شويد و شما را به آنچه عمل مى‏كرديد، خبر مى‏دهد!»

رواياتي كه در منابع شيعه از رسول خدا و ائمه طاهرين (عليهم السلام) وارد شده، مصداق «مؤمنان» را ائمه طاهرين (عليهم السلام) مي‌دانند. در نتيجه آن بزرگوارن نيز بر اعمال بندگان آگاه هستند.

در روايات صحيح اهل سنت، تصريح شده است كه حتي اعمال زنده ها بر اموات نزديك انسان نيز عرضه مي‌شود و علماي اهل سنت اين مطلب را تأييد كرده و مي‌گويند كه خداوند متعال آنها را از اعمال بندگان آگاه مي‌سازد.

اما در باره چگونگي عرضه اعمال تعبير روايات شيعه مختلف است؛ طبق برخي اخبار، هر روز، طبق دسته ديگر هر پنج شنبه و برخي اخبار هر ماه را زمان عرضه اعمال بيان كرده اند.

پاسخ تفصيلي

عرض اعمال منحصر به زمان حيات پيامبر و ائمه طاهرين (عليهم السلام) نيست؛ بلكه بعد از وفات هم بر ايشان عرضه مي‌شود؛ زيرا بعد از حيات دنيوي نيز آنها زنده هستند.

ادله حيات پس از مرگ، موضوع جدايي است كه در مقاله ديگري به صورت مفصل به آن پرداخته ايم، لطفا براي اطلاع از اين موضوع به اين آدرس مراجعه فرماييد:

http://www.valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=maghalat&id=180

عرضه اعمال در روايات شيعه

عرضه اعمال به محضر رسول خدا (صلي الله عليه وآله)، از مباحث مورد اتفاق شيعه و اهل سنت است و طبق روايات شيعه، اعمال بندگان بر ائمه معصومين (عليهم السلام نيز عرضه مي‌شود؛ اما در روايات اهل سنت بحث عرضه اعمال بر اهل قبور و اموات نزديك بازماندگان نيز مطرح شده است.

 در اين نوشتار به صورت اختصار اين بحث را ابتدا از ديدگاه روايات شيعه بررسي مي‌نماييم.

در اصول كافي باب (عرض الأعمال على النبي صلى الله عليه وآله وسلم والأئمة عليهم السلام) حدود شش روايت در اين زمينه آمده كه برخي از روايات آن معتبر هستند. و در منابع روايي ديگر نيز نظير اين روايات نقل شده كه در مجموع به حد تواتر مي‌رسند. اين روايات به دو دسته تقسيم مي‌شوند:

دسته اول: عرضه اعمال به رسول خدا (ص)

تعدادي از روايات معتبر بيانگر اين نكته هستند كه اعمال بندگان الهي به رسول خدا (صلي الله عليه وآله) عرضه مي‌شود:

روايت اول: (سند صحيح)

امام باقر (عليه السلام) در روايت صحيح در پاسخ سؤال از عرضه شدن اعمال به رسول خدا (صلي الله عليه وآله) فرمودند: اين مطلب قطعي است و ترديدي در آن وجود ندارد:

10- حَدَّثَنَا السِّنْدِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ رَزِينٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الْأَعْمَالِ هَلْ يُعْرَضُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صلي الله عليه وآله قَالَ مَا فِيهِ شَكٌّ قِيلَ لَهُ أَ رَأَيْتَ قَوْلَ اللَّهِ تَعَالَى‏ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ‏ فَقَالَ لِلَّهِ شُهَدَاءُ فِي أَرْضِهِ.

بصائر الدرجات - محمد بن الحسن الصفار - ص 450

محمد بن مسلم مي‌گويد: از امام باقر عليه السلام سؤال كردم آيا به رسول خدا صلي الله عليه و‌آله اعمال عرضه مي‌شود؟ فرمود: در اين مطلب شكي نيست. براي ايشان گفته شد نظر شما در باره آيه : «اعملوا فسيري الله عملكم ورسوله والمؤمنون» چيست؟ فرمود: خداوند در روي زمين شاهداني دارد.

بررسي سند روايت:

اين روايت از نظر سند، صحيح است، براي اثبات اين مطلب لازم است تك تك راويان حديث مورد بررسي قرار گيرد:

1. السندي بن محمد:

اسم اين راوي «ابان» است و از نظر علماي رجال شيعه مورد اعتماد و موثق مي‌باشد. نجاشي درباره او مي‌نويسد:

سندي بن محمد واسمه أبان ، يكنى أبا بشر صليب من جهينة ، ويقال من بجيلة ، وهو الأشهر. وهو ابن أخت صفوان بن يحيى . كان ثقة ، وجها في أصحابنا الكوفيين.

رجال النجاشي - النجاشي - ص 187


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
یک شنبه 16 شهريور 1393برچسب:اثبات تشیع, .::. 15:12 .::. منتظر ظهور .::.

بله، در منابع روايي اهل سنت از طريق عايشه از حضرت زهرا (سلام الله عليها) روايت صحيح السندي نقل شده كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله)،‌ امير مؤمنان (عليه السلام) را نخستين مسلمان معرفي مي‌كند.

دولابي در كتاب «الذرية الطاهرة النبوية» روايت را با اين سند معتبر نقل كرده است:

190 حدثنا أحمد بن يحيى الأودي حدثنا أبو نعيم ضرار بن صرد التميمي حدثنا عبدالكريم أبو يعفور عن جابر عن أبي الضحى عن مسروق عن عائشة قالت حدثتني فاطمة قالت قال لي رسول الله صلى الله عليه وسلم زوجك أعلم الناس علما وأولهم إسلاما وأفضلهم حلما.

الدولابي، الإمام الحافظ ابوبشر محمد بن أحمد بن حماد (متوفاى 310هـ)، الذرية الطاهرة النبوية، ج 1، ص 103، تحقيق: سعد المبارك الحسن، ناشر:الدار السلفية - الكويت، الطبعة: الأولى، 1407هـ.

عايشه مي‌گويد: فاطمه زهرا (سلام الله عليها) فرمود: رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) براي فرمود: ترا به ازدواج فردي درآوردم كه داناترين مردم از جهت علم، نخستين آنها از نظر اسلام ‌آوردن و برترين آنها از نگاه حلم و بردباري است.

بررسي سند روايت

اين روايت از نظر سند حسن است براي اثبات اين مطلب، راويان سند را بررسي مي‌نماييم:

1. أحمد بن يحيى الأودي:

ذهبي پس از معرفي اين راوي ، بر ثقه بودن او تصريح كرده است:

97 أحمد بن يحيى الأودي أبو جعفر العابد ... وعنه النسائي والبزار وابن عقدة ثقة مات 264 س

الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 هـ)، الكاشف في معرفة من له رواية في الكتب الستة، تحقيق: محمد عوامة، 2 جلدي،‌ چاپ اول،‌ جدة (عربستان)،‌ دار القبلة للثقافة الإسلامية، مؤسسة علو ،‌ 1413هـ - 1992م ، ج 1، ص 204.

احمد بن يحيي ادوي ... از نسائي و بزار و ابن عقده روايت نقل كرده و ايشان ثقه است.

مزي در «تهذيب الكمال»، توثيقات ابن حبان و نسائي را در باره او ذكر مي‌كند:

 124- س : أحمد بن يحيى بن زكريا الأَودِيّ، ... قال أبو حاتم: ثقة. وَقَال النَّسَائي : لا بأس به.

المزي،‌ يوسف بن الزكي عبدالرحمن أبو الحجاج، (متوفاي 742 هـ) ، تهذيب الكمال، تحقيق : د. بشار عواد معروف ، 35 جلدي ،‌ چاپ اول ، بيروت، مؤسسة الرسالة، 1400 هـ - 1980م، ج 1، ص 518.

احمد بن يحيي ادوي .. ابو حاتم گفته: وي موثق است و نسائي‌ گفته: روايت او اشكالي ندارد.

ابن حجر عسقلاني نيز او را توثيق كرده و مي‌نويسد:

 124 أحمد بن يحيى بن زكريا الأودي أبو جعفر الكوفي العابد ثقة ...

العسقلاني، أحمد بن علي بن حجر (متوفاي 852 هـ)، تقريب التهذيب ،‌ تحقيق : محمد عوامة، 1 جلدي، چاپ اول، ‌سوريه، دار الرشيد ،  1406 هـ‌ - 1986 م ، ص 85.

ابن حجر هيثمي نيز در ذيل روايتي، وي را فردي مورد وثوق و اطمينان مي داند:

أحمد بن يحيى الأودي وهو ثقة.

الهيثمي، علي بن أبي بكر (متوفاي: 807 هـ) ، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، 10 جلدي،‌ القاهرة , بيروت ،‌ دار الريان للتراث / ‏دار الكتاب العربي ،‌ 1407هـ ، ج 8 ، ص 291.

2. ابو نعيم ضرار بن صرد التميمي:

اين راوي را برخي علماي رجال اهل سنت تضعيف و برخي توثيق كرده اند. ابن جزري در توثيق وي مي‌نويسد:

ج ‌ ضرار بن صرد بن سليمان أبو نعيم التميمي الكوفي ثقة صالح.

ضرار بن صرد ... ثقه و صالح است.

ابن الجزري، شمس الدين أبو الخير ، محمد بن محمد بن يوسف (متوفاى 833هـ) غاية النهاية في طبقات القراء، ج1، ص 148

مزي نيز مي‌نويسد:

وَقَال أبو أحمد بن عدي : وضرار بن صرد هذا من المعروفين بالكوفة، وله أحاديث كثيرة، وهو من جملة من ينسب إلى التشيع بالكوفة.

المزي،‌ يوسف بن الزكي عبدالرحمن أبو الحجاج، (متوفاي 742 هـ) ، تهذيب الكمال، تحقيق : د. بشار عواد معروف ، 35 جلدي ،‌ چاپ اول ، بيروت، مؤسسة الرسالة، 1400 هـ - 1980م، ج 13، ص 306

ابو احمد بن عدي گفته: ضرار بن صرد از معروفين در كوفه بوده و روايات زيادي دارند و او از جمله كساني است كه در كوفه به شيعه منسوب است.


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
جمعه 14 شهريور 1393برچسب:اثبات تشیع, .::. 13:15 .::. منتظر ظهور .::.

مقدمه:

اميرمؤمنان عليه السلام فضائل بي‌شماري دارد كه در قرآن و روايات صحيح و معتبر فريقين بيان شده است.

يكي از فضيلت بي‌نظير آن حضرت نخستين مسلمان بودن ايشان است كه اين موضوع را در مقاله جدا تحت عنوان «امير المؤمنين عليه السلام نخستين مسلمان»‌ مفصل بحث كرده ايم و روايات صحيح آن را از بيان رسول خدا صلي الله عليه وآله، صحابه و تابعان ذكر كرده ايم.

آنچه در مقاله فوق به اثبات رسيده، پيشگامي آن حضرت بر ديگر صحابه در صدر اسلام است؛ اما اين نوشتار بر اساس روايات معتبر شيعه و اهل سنت،‌ موضوع پيشگامي آن حضرت را بر پيشينيان (تمامي مخلوقات در امت هاي پيشين) و آيندگان مطرح و اثبات مي‌كند. ‌

بخش اول: بررسي روايات فريقين

در اين بخش متن روايات را از منابع شيعه و اهل سنت نقل مي‌كنيم:

الف: روايات شيعه:

روايت اول از طريق امام باقر (عليه السلام):

مرحوم كليني در كتاب شريف كافي به نقل از امام باقر عليه السلام با سند صحيح از زبان امام حسن مجتبي عليه السلام نقل كرده كه ايشان بعد از شهادت پدرشان سخنراني نموده و چنين فرمودند:

[8] مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ جَمِيعاً عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام قَالَ لَمَّا قُبِضَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام قَامَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ عليه السلام فِي مَسْجِدِ الْكُوفَةِ فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ وَ صَلَّى عَلَى النَّبِيِّ صلي الله عليه وآله ثُمَّ قَالَ أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّهُ قَدْ قُبِضَ فِي هَذِهِ اللَّيْلَةِ رَجُلٌ مَا سَبَقَهُ الْأَوَّلُونَ وَ لَا يُدْرِكُهُ الْآخِرُونَ إِنَّهُ كَانَ لَصَاحِبَ رَايَةِ رَسُولِ اللَّهِ صلي الله عليه وآله عَنْ يَمِينِهِ جَبْرَئِيلُ وَ عَنْ يَسَارِهِ مِيكَائِيلُ لَا يَنْثَنِي حَتَّى يَفْتَحَ اللَّهُ لَهُ ....

امام باقر عليه السلام فرمود: چون امير المؤمنين عليه السلام وفات كرد: حسن بن على عليه السلام در مسجد كوفه به پا خاست و حمد و ثناى خدا گفت و بر پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله درود فرستاد. سپس فرمود: اى مردم در اين شب مردى وفات كرد كه پيشينيان بر او سبقت نگرفتند و پسينيان باو نرسند. او پرچمدار رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله بود كه جبرئيل در طرف راست و ميكائيل در طرف چپش بودند. از ميدان بر نمي ‌گشت جز اينكه خدا به او فتح و پيروزى مي‌داد....

الكافي - الشيخ الكليني - ج 1 ص 457

بررسي سند روايت:

اين روايت را كه از اصول كافي نقل كرديم، دو سند صحيح دارد و تفكيك آن چنين است:

سند اول: محمد بن يحيى عن أحمد بن محمد عن ابن محبوب عن أبي حمزة عن أبي جعفر ع قال لما قبض أمير المؤمنين ع قام الحسن بن علي ع في مسجد الكوفة فحمد الله و أثنى عليه ...

سند دوم: علي بن محمد عن سهل بن زياد عن ابن محبوب عن أبي حمزة عن أبي جعفر ع قال لما قبض أمير المؤمنين ع قام الحسن بن علي ع في مسجد الكوفة فحمد الله و أثنى عليه...

هرچند هردو سند صحيح است؛ اما براي اثبات صحت و پرهيز از طولاني شدن مطالب، تنها سند اول را بررسي مي‌كنيم:

1. محمد بن يحيى:

محمد بن يحيي عطار قمي را بزرگان رجال شيعه توثيق كرده اند. نجاشي در باره ايشان مي‌نويسد:

محمد بن يحيى أبو جعفر العطار القمي، شيخ أصحابنا في زمانه، ثقة، عين، كثير الحديث.

محمد بن يحيي ، كنيه اش ابو جعفر و مشهور به عطار قمي، بزرگ اماميه در زمان خودش، مورد اعتماد، بزرگ قوم و داراي روايات فراوان بود.

رجال النجاشي – النجاشي، ص 353

 2. أحمد بن محمد :

ايشان همان احمد بن محمد بن عيسي اشعري قمي است كه از بزرگان علماي شيعه مي‌ّباشد. او نيز مورد توثيق علماي رجال است. نجاشي در باره ايشان مي‌نويسد:

أحمد بن محمد بن عيسى ... الأشعري. .... يكنى أبا جعفر، وأبو جعفر رحمه الله شيخ القميين، ووجههم، وفقيههم،

احمد بن محمد بن عيسي اشعري، كنيه اش ابو جعفر است. و ابوجعفر رحمة‌ الله عليه بزرگ قمييان و داري جايگاه در ميان آنها و فقيه آنان است.

رجال النجاشي - النجاشي - ص 82.

 تعبير «وجه» درباره يك راوي از سوي علماي علم رجال، دلالت بر وثاقت آن شخص دارد و اگر اين تعبير درباره فردي ‌آورده شود،‌ معنايش اين است كه او بي‌نياز از توثيق است؛ چنانچه پدر بزرگوار شيخ بهايي در كتاب «وصول الاخيار» در اين زمينه مي فرمايد: «أما نحو (شيخ هذه الطائفة) و (عمدتها) و (وجهها) و (رئيسها) ونحو ذلك فقد استعملها أصحابنا فيمن يستغنى عن التوثيق لشهرته، ايماءا إلى أن التوثيق دون مرتبته». تعبيرهاي: «شيخ هذه الطائفه، عمدتها و وجهها... و مانند آنها را علماي اماميه در باره كسي به كار مي‌برند كه به خاطر شهرتش بي‌نياز از توثيق است، و اشاره به اين است كه شأن او اجل از توثيق كردن (مقام او بالاتر از اين است كه كسي بيايد او را توثيق كند). وصول الأخيار إلى أصول الأخبار - والد البهائي العاملي، ص 192.

تعبير «عين»‌ نيز در اصطلاح علماي رجال، دلالت بر توثيق راوي مي‌كند. مرحوم نوري در «خاتمة المستدرك» از محقق كاظمي در اين زمينه نقل مي‌كند: «قال السيد المحقق الكاظمي في عدته، في ذكر جملة ما يفهم منه التوثيق: وكذا قولهم: عين من عيون هذه الطائفة، ووجه من وجوهها». «سيد محقق كاظمي در كتاب «عده» خودش در بيان الفاظي كه مفيد توثيق است، گفته است: همچنين است (يعني توثيق فهميده مي‌شود از) قول علماء مي‌گويند: عين من عيون هذه الطائفه (فلاني چشم چراغي  اين گروه است) يا وجهي از وجوه اين طائفه است». خاتمة المستدرك - الميرزا النوري، ج 4، ص47.

بنابراين، با توجه به تعبير نجاشي، احمد بن محمد بن عيسي اشعري، بي‌نياز از توثيق است.

3. ابن محبوب:

اسم ايشان حسن بن محبوب سراد و از سوي علماي رجال شيعه توثيق شده است. مرحوم شيخ طوسي درباره اش مي‌نويسد:

الحسن بن محبوب السراد، ويقال له: الزراد، ويكنى أبا علي، مولى بجيلة، كوفي، ثقة . ... وكان جليل القدر، ويعد في الأركان الأربعة في عصره.

حسن بن محبوب سراد،‌ كه به او « زراد» مي‌گويند، كنيه اش ابو علي ، اهل كوفه و مورد وثوق و اعتماد است. وي انسان عاليقدري است و در زمان خودش از اركان اربعه شمرده مي‌شد (يکي از برترين علماي چهارگانه عصر خويش بود).

الفهرست - الشيخ الطوسي - ص 96

 4. أبي حمزة:

اسم ايشان ثابت بن دينار است كه شيخ طوسي ايشان را توثيق كرده و مي‌نويسد:

ثابت بن دينار ، يكنى أبا حمزة الثمالي ، ... ثقة .

ثابت بن دينار، كنيه اش ابو حمزه ثمالي ... ثقه است.

الفهرست - الشيخ الطوسي - ص 90

نجاشي هم در باره ايشان مي‌نويسد:

ثابت بن أبي صفية أبو حمزة الثمالي... كوفي ، ثقة ، .. وكان من خيار أصحابنا وثقاتهم ومعتمديهم في الرواية والحديث .

ثابت بن ابي صفيه ابو حمزه ثمالي از اهل كوفه و موثق است. وي از بهترين شيعيان بود و در نقل روايت و حديث در ميان شيعه مورد وثوق و اعتماد مي باشد.

رجال النجاشي - النجاشي - ص 115

افرادي كه در سند اين روايت هستند،‌ از سوي علماي رجال و بزرگان شيعه توثيقات فراوان دارند. جهت رعايت اختصار تنها به بررسي يك سند و ذكر توثيق از سوي يكي از علماي رجال درباره هر كدام از راويان فوق، اكتفا كرديم و در نتيجه روشن شد كه اين روايت صحيح است.


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
یک شنبه 12 مرداد 1393برچسب:اثبات تشیع, .::. 1:13 .::. منتظر ظهور .::.

ظرف روزهای گذشته عراق با بحران حمله گروه تکفیری داعش به مناطق شمالی خود روبرو گردیده که رویای تسلط بر بغداد و تشکیل “دولت اسلامی عراق و شام” را در سر خود دارند. گروه موسوم به دولت اسلامی عراق و شام که به اختصار داعش نامیده می شود یکی از خطرناکترین گروه های سلفی است که تا پیش از این اقدامات خود را در جبهه سوریه دنبال می کرد اما با تغییر استراتژی روند تحرکات خود را هم اکنون در عراق متمرکز نموده است.

 

 620549 571 اتحاد علمای تشیع و اهل سنت در مقابله با فتنه بعثی تکفیری

پرچم گروه تکفیری داعش

رهبر این گروه ابراهیم عواد ابراهیم البدری السامرایی معروف به ابوبکر البغدادی و تعداد اعضای اصلی و آموزش دیده آن در حدود ۱۸ هزار نفر و همراه با سایر مزدوران این گروهک تا ۷۰ هزار نفر تخمین زده می شود. هدف ترویست های داعش تشکیل خلافت و حکومت اسلامی است که مرزهای آن جغرافیای سوریه ، لبنان، عراق، فلسطین، اردن و حتی کویت را نیز در بر می گیرد.

620541 571 اتحاد علمای تشیع و اهل سنت در مقابله با فتنه بعثی تکفیری


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
سه شنبه 3 تير 1393برچسب:اثبات تشیع, .::. 1:56 .::. منتظر ظهور .::.

رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم، در باره امير مؤمنان عليه السلام روايات بي‌شماري دارند كه مقام و عظمت آن حضرت را در عالم هستي و جايگاه ايشان را در نزد پيامبر خدا بيان مي‌كند.

در روايات صحيح آمده است كه رسول خدا فرموده است:

هر كه علي را دشنام دهد، مرا دشنام داده است.

متن روايت به نقل حاكم نيشابوري:

(4615)- أَخْبَرَنَا أَحْمَدُ بْنُ كَامِلٍ الْقَاضِي، ثنا مُحَمَّدُ بْنُ سَعْدٍ الْعَوْفِيُّ، ثنا يَحْيَى بْنُ أَبِي بُكَيْرٍ، ثنا إِسْرَائِيلُ، عَنْ أَبِي إِسْحَاقَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الْجَدَلِيِّ، قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى أُمِّ سَلَمَةَ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهَا، فَقَالَتْ لِي: أَيُسَبُّ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ فِيكُمْ؟ فَقُلْتُ: مُعَاذَ اللَّهِ، أَوْ سُبْحَانَ اللَّهِ، أَوْ كَلِمَةً نَحْوَهَا، فَقَالَتْ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ يَقُولُ: "مَنْ سَبَّ عَلِيًّا فَقَدْ سَبَّنِي".

 هَذَا حَدِيثٌ صَحِيحُ الإِسْنَادِ، وَلَمْ يُخَرِّجَاهُ، وَقَدْ رَوَاهُ بُكَيْرُ بْنُ عُثْمَانَ الْبَجَلِيُّ، عَنْ أَبِي إِسْحَاقَ بِزِيَادَةِ أَلْفَاظٍ.

ابو عبد الله جدلي مي‌گويد: بر ام سلمه وارد شدم. به من گفت: آيا كسى در ميان شما هست كه پيامبر خدا صلى الله عليه وآله را سب كند و دشنام دهد؟ گفتم: پناه بر خدا... فرمود: از رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم شنيدم كه فرمود: هر كس على (عليه السلام) را سب كند، به درستى كه مرا سبّ كرده است.

اين روايت سندش صحيح است در حالي‌كه بخاري و مسلم آن را نياورده اند. اين روايت را بكير بن عثمان بجلي از ابو اسحاق با اضافه تعبيرات ديگر روايت كرده است.

المستدرك على الصحيحين  ج 3 ،  ص 130

متن روايت با عكس كتاب

عکس 1

 

 

عکس 2

 

عکس 3

 

تصحيح روايت توسط ذهبي

همانگونه كه در متن فوق، ديده مي‌شود، در پاورقي كتاب تصحيح ذهبي نيز نقل شده است:

4615- قال في التلخيص: صحيح

نكته:

روايت فوق، با سند هاي صحيح ديگر نيز در منابع اهل سنت نقل شده است كه در مقاله جداگانه آنها را بررسي كرده ايم . براي اطلاع بيشتر به اين آدرس مراجعه فرماييد:

http://www.valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=question&id=15825

موسسه تحقیقاتی ولی عصر (عج


برچسب‌ها:
سه شنبه 27 خرداد 1393برچسب:اثبات تشیع, .::. 12:38 .::. منتظر ظهور .::.

براي دانلود فايل pdf اين مقاله روي لينک ذيل کليک کنيد:

 

http://www.valiasr-aj.com/image_user/vasaeq/emamat-dar5.pdf

فهرست مطالب

 

اثبات امامت در پنج دقيقه

چرا بايد از مذهب تحقيق كنيم؟

بشارت خداوند به بندگاني که بهترين راه را انتخاب مي‌کنند

لزوم تحقيق در مذهب، در روايات:

أدله شيعه بر فرقه ناجيه بودن خود

خلافت حضرت علي (ع) از كتب اهل سنت

ولاية علي بن أبي طالب در قرآن

ولايت علي بن ابي طالب درسنت

ادله اهل سنت بر خلافت ابوبكر

خلافت عمر بن خطاب

شوراي 6 نفره خلافت عثمان توسط مردم انتخاب شدند يا توسط شخص عمر

مقدمه:

به دنبال برنامه هاي جذاب حضرت آيت الله قزويني در شبکه ولايت در باره امامت، بينندگان عزيز اين شبکه درخواست کردند که اين مطالب به صورت خلاصه شده در سايت قرار گيرد تا آنان بتواند به راحتي از اين مطالب در مناظرات و مباحثات با مخالفان استفاده کنند.

بدين منظور بر آن شديم که مقاله ذيل تقديم شيعيان و دوست داران اهل بيت عصمت و طهارت شود.

در اين مقاله مختصر به چند مطلب اساسي پرداخته مي‌شود:

1. چرا مسلمان ها بايد درخصوص مذهب خود تحقيق کنيم؛

2. ادله شيعه براي بر حق بودن خود، چيست؟

3. ادله شيعه بر خلافت بلافصل اميرالمومنين طبق قرآن و تفاسير اهل سنت چيست؟

4. ادله شيعه بر خلافت بلافصل اميرالمومنين طبق سنت صحيح پيامبر (ص) چيست؟

5. ادله خلافت ابي بکر از ديدگاه اهل سنت چيست؟

چرا بايد از مذهب تحقيق كنيم؟

آيا تحقيق در باره مذهب ضروري است؟ چرا بايد مسلمانان در مذهب خود تحقيق کنند؟ مگر همه ما مسلمان نيستم و همه مسلمانان در صراط مستقيم الهي نيستند و به بهشت نخواهند رفت؟

در اين بخش به اين سؤال پاسخ داده خواهد شد.

بشارت خداوند به بندگاني که بهترين راه را انتخاب مي‌کنند

در قرآن کريم آيات متعددي وجود دارد که لزوم تحقيق و تفحص در عقيده را براي مسلمانان گوشزد مي‌کند که ما به جهت اختصار به يک آيه اشاره مي‌کنيم.

خداوند رحمن و رحيم در قرآن کريم مي‌فرمايد:

{فَبَشِّرْ عِبَادِي الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُوْلَئِكَ الَّذِينَ هَدَاهُمْ اللهُ وَأُوْلَئِكَ هُمْ أُوْلُوا الاَلْبَابِ}. الزمر: 17 – 18

بنابراين بندگان مرا بشارت ده، کساني که سخنان را مي‌شنوند و از نيکوترين آنها پيروي مي‌کنند، آنها کساني هستند که خدا هدايتشان کرده، و آنها خردمندانند.

لزوم تحقيق در مذهب، در روايات:

در روايات شيعه و سني نيز بر اين مطلب تأکيد شده است که هر مسلماني بايد در عقيده خود تحقيق کرده و بهترين راه و مذهب را بيابند و بر اساس آن زندگي نمايند که ما به يک روايت بسنده مي‌کنيم:

حديث افتراق امت به 73 فرقه

حديث افتراق امت، از احاديث متواتري است که شيعه و سني آن را در کتاب‌هاي خود با سندهاي صحيح نقل کرده‌اند؛ از جمله ترمذي در سنن خود آورده است که پيامبر (ص) فرمودند:

وَتَفْتَرِقُ أُمَّتِي عَلَى ثَلَاثٍ وَسَبْعِينَ فِرْقَةً....

قَالَ أَبُو عِيسَى: هَذَا حَدِيثٌ حَسَنٌ غَرِيبٌ مُفَسَّرٌ.

سنن الترمذي: ج4، ص134 ح 2778.

وصحّحه الحاكم المستدرك: ج 1 ص 6

امت من به هفتاد سه فرقه تقسيم خواهد شد.

ترمذي از علماي بزرگ اهل سنت بعد از نقل حديث مي نويسد: سند روايت حسن (معتبر) است و حاكم نيشابوري هم بر صحت روايت شهادت مي دهد.

و يا در روايت ديگري ميفرمايد:

وَتَفْتَرِقُ أُمَّتِي عَلَى ثَلَاثٍ وَسَبْعِينَ مِلَّةً كُلُّهُمْ فِي النَّارِ إِلَّا مِلَّةً وَاحِدَةً.

سنن الترمذي: ج 4 ص 135 ح 2779.

امت من به هفتاد و سه فرقه تقسيم خواهد شد که تمام آنها اهل آتش جهنم هستند بجز يک فرقه.

از اين رو، بر ما لازم است راجع به مذهب صحيح و فرقه ناجيه در کلام رسول الله صلي الله عليه واله وسلم بحث و تحقيق بکنيم تا بتوانيم بهترين فرقه را انتخاب کرده و از آن پيروي کنيم.

أدله شيعه بر فرقه ناجيه بودن خود

تمام مذاهب اسلامي، ادعا کرده‌اند که آن‌ها فرقه ناجيه هستند و ديگران فرقه باطل. اما در اين ميان تنها مذهبي که براي اثبات ادعاي خود از قرآن و سنت؛ حتي از کتاب‌هاي مخالفان خود دليل و مدرک معتبر دارد، مذهب اماميه اثني عشريه است. هر چند که اين ادله بسيار گسترده است؛ اما به دليل اختصار تنها به چند دليل بسنده مي‌کنيم:

من مات بلا إمام مات ميتة جاهلية (هر کس بدون امام بميرد به مرگ جاهلي مرده است)

در صحيح مسلم از كتابهاي معتبر دست اول اهل سنت آمده که رسول خدا (ص) فرمود:

وَمَنْ مَاتَ وَلَيْسَ فِي عُنُقِهِ بَيْعَةٌ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً.

 صحيح مسلم: ج 6 ص 22 ح 4686.


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
سه شنبه 27 خرداد 1393برچسب:اثبات تشیع, .::. 12:23 .::. منتظر ظهور .::.
غزالي، دانشمند پرآوازه اهل تسنن در قرن ششم در باره تبريك و تهنيت خليفه دوم و پيمانى كه در آن روز بست و فقط چند روز بعد آن را فراموش كرد، مى‌نويسد:
واجمع الجماهير على متن الحديث من خطبته في يوم عيد غدير خم باتفاق الجميع وهو يقول: «من كنت مولاه فعلي مولاه» فقال عمر بخ بخ يا أبا الحسن لقد أصبحت مولاي ومولى كل مولى فهذا تسليم ورضى وتحكيم ثم بعد هذا غلب الهوى تحب الرياسة وحمل عمود الخلافة وعقود النبوة وخفقان الهوى في قعقعة الرايات واشتباك ازدحام الخيول وفتح الأمصار وسقاهم كأس الهوى فعادوا إلى الخلاف الأول: فنبذوه وراء ظهورهم واشتروا به ثمناً قليلا.
از خطبه‌هاى رسول گرامى اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم) خطبه غدير خم است كه همه مسلمانان بر متن آن اتفاق دارند. رسول خدا فرمود: هر كس من مولا و سرپرست او هستم، على مولا و سرپرست او است. عمر پس از اين فرمايش رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) به على (عليه السلام) اين گونه تبريك گفت: «تبريك، تبريك، اى ابوالحسن، تو اكنون مولا و رهبر من و هر مولاى ديگرى هستي.» اين سخن عمر حكايت از تسليم او در برابر فرمان پيامبر و امامت و رهبرى على (عليه السلام) و نشانه رضايتش از انتخاب على (عليه السلام) به رهبرى امت دارد؛ اما پس از گذشت آن روز‌ها، عمر تحت تأثير هواى نفس و علاقه به رياست و رهبرى خودش قرار گرفت و استوانه خلافت را از مكان اصلى تغيير داد و با لشكر كشى‌ها، برافراشتن پرچم‌ها و گشودن سرزمين‌هاى ديگر، راه امت را به اختلاف و بازگشت به دوران جاهلى هموار كرد و از مصاديق اين سخن شد: (فنبذوه وراء ظهورهم واشتروا به ثمناً قليلا). پس، آن [عهد] را پشتِ سرِ خود انداختند و در برابر آن، بهايى ناچيز به دست آوردند، و چه بد معامله‏اى كردند.
الغزالي، أبو حامد محمد بن محمد، مجموعة رسائل الإما الغزالي. ص483.
 تصاویر کتب:
 
                               
 
 
 
 
 
                            
 
 
 
 
 
شرح حال أبو حامد غزالي : علامه شمس الدين ذهبي در ترجمه او مي‌نويسد :
الغزالي الشيخ الإمام البحر حجة الإسلام أعجوبة الزمان زين الدين أبو حامد محمد بن محمد بن محمد بن أحمد الطوسي الشافعي الغزالي صاحب التصانيف والذكاء المفرط ... ثم بعد سنوات سار إلى وطنه لازما لسننه حافظا لوقته مكبا على العلم.
غزالي استاد پيشوا و درياي علم ، نشانه اسلام ، اعجوبه زمان ، صاحب كتاب‌ها وانساني با هوش فراوان و زيرك... بود .  پس از سال‌ها به زادگاهش بازگشت و به استفاده از وقت ، فرصت وعلم ودانش روزگار را سپري كرد ... .
سير أعلام النبلاء ، ج 19 ، ص 322 ، تحقيق : شعيب الأرناؤوط , محمد نعيم العرقسوسي ، ناشر : مؤسسة الرسالة - بيروت ، الطبعة : التاسعة ، 1413هـ .  
و در جلد 14 ، ص 202 از همين كتاب با استفاده از حديث نبوي او را يكي از احياگران دين مي‌داند و مي نويسد :  
وقال الحاكم سمعت حسان بن محمد يقول كنا في مجلس ابن سريج سنة ثلاث وثلاث مئة فقام إليه شيخ من أهل العلم فقال أبشر أيها القاضي فإن الله يبعث على رأس كل مئة سنة من يجدد يعني للأمة أمر دينها وإن الله تعالى بعث على رأس المئة عمر بن عبدالعزيز وبعث على رأس المئتين محمد بن إدريس الشافعي ... قلت وقد كان على رأس الأربع مئة الشيخ أبو حامد الاسفراييني وعلى رأس الخمس مئة أبو حامد الغزالي وعلى رأس الست مئة الحافظ عبد الغني ...
حاكم مي گويد : از حسان بن محمد شنيدم كه مي گفت : در سال 303هـ در مجلس ابن سريج بودم ، پير مردي دانشمند بر خواست و گفت :  بشارت اي قاضي ! خداوند در هر صد سال كسي را مي فرستد كه احياگر دين است ، عمربن عبد العزيز اولين است و در صد سال دوّم محمد بن ادريس شافعي است... من مي گويم در صد سال چهارم ابو حامد اسفراييني است و در صد سال پنجم غزالي و در صد سال ششم حافظ عبد الغني است ، و...
**************
 
شرح و  توضيح با خود خوانندگان شيعه و سني.
موسسه تحقیقاتی ولی عصر (عج)

برچسب‌ها:
سه شنبه 27 خرداد 1393برچسب:اثبات تشیع, .::. 12:13 .::. منتظر ظهور .::.

فهرست مطالب:

طرح شبهه

نقد و بررسي

روايت اول: «الحق مع ذا»

روايت دوم: «أَنْتَ مَعَ الْحَقِّ وَالْحَقُّ مَعَكَ حَيْثُ مَا دَارَ»

روايت سوم: «علي مع القرآن والقرآن مع علي»

روايت چهارم: «اللهم ادر الحق  مع علي»

پاسخ به شبهات دلالي

حق با عمار است و عمار با حق

حق با عمر است، هر جا كه باشد!!!

نتيجه گيري نهائي

يكى از رواياتى كه عصمت مطلق اميرمؤمنان عليه السلام و برترى بى‌چون و چراى آن حضرت را بر تمام اصحاب و بلكه بر تمام امت ثابت مى‌كند، روايت مشهور «علي مع الحق والحق مع علي» است.

چرا كه طبق اين روايت، اميرمؤمنان عليه السلام همواره با حق است و هرگز از حق جدا نخواهد شد و حق گرداگرد آن حضرت مى‌چرخد، هر جا كه على بن أبى طالب عليه السلام باشد. و اين همان عصمت مطلقى است كه شيعيان قائل هستند؛ زيرا معناى عصمت مطلق، چيزى غير از «همراهى هميشگى با حق و صواب، و عدم اشبتاه در گفتار و كردار» نيست و زمانى كه رسول خدا صلى الله عليه وآله شهادت دهد كه اميرمؤمنان در همه حالات و همواره با حق است و هيچگاه از حق جدا نمى‌شود، عصمت مطلق آن حضرت ثابت مى‌شود؛ زيرا كردار و گفتار انسان خطا كار، همواره با حق نيست و ممكن است گاهى بر خلاف حق باشد؛ چون امكان خطا و اشتباه براى افراد غير معصوم همواره وجود دارد.

مبغضان و منكران فضائل اهل البيت عليهم السلام وقتى با اين روايت و با چنين مضمونى رو برو شده‌اند، به شدت در برابر آن موضع گيرى كرده‌اند؛ از جمله ابن تيميه حرانى، همان كسى كه در انكار فضائل اهل البيت عليه السلام يد طولائى دارد، با چشمان بسته ادعا كرده كه اين روايت نه سند صحيح دارد و نه حتى سند ضعيف !!!

ما در اين مقاله به صورت مختصر أسناد اين روايت را در كتاب‌هاى اهل سنت بررسى خواهيم كرد تا صداقت گفتار امثال ابن تيميه بيش از پيش سنجيده شود.

طرح شبهه:

ابن تيميه در كتاب منهاج السنة مى‌نويسد:

الوجه السادس قولهم إنهم رووا جميعا أن رسول الله صلى الله عليه وسلم قال على مع الحق والحق معه يدور حيث دار ولن يفترقا حتى يردا على الحوض من أعظم الكلام كذبا وجهلا

فإن هذا الحديث لم يروه أحد عن النبي صلى الله عليه وسلم لا بإسناد صحيح ولا ضعيف فكيف يقال إنهم جميعا رووا هذا الحديث وهل يكون أكذب ممن يروى عن الصحابة والعلماء أنهم رووا حديثا والحديث لا يعرف عن واحد منهم أصلا بل هذا من أظهر الكذب ولو قيل رواه بعضهم وكان يمكن صحته لكان ممكنا فكيف وهو كذب قطعا على النبي (ص).

بخلاف إخباره أن أم أيمن في الجنة فهذا يمكن أنه قاله فإن أم أيمن امرأة صالحة من المهاجرات فإخباره أنها في الجنة لا ينكر بخلاف قوله عن رجل من أصحابه أنه مع الحق وأن الحق يدور معه حيثما دار لن يفترقا حتى يردا على الحوض فإنه كلام ينزه عنه رسول الله (ص)

أما أولا فلأن الحوض إنما يرده عليه أشخاص كما قال للأنصار..

وأيضا فالحق لا يدور مع شخص غير النبي صلى الله عليه وسلم ولو دار الحق مع على حيثما دار لوجب أن يكون معصوما كالنبي صلى الله عليه وسلم وهم من جهلهم يدعون ذلك ولكن من علم أنه لم يكن بأولى بالعصمة من أبي بكر وعمر وعثمان وغيرهم وليس فيهم من هو معصوم علم كذبهم.

وجه ششم: اين گفته آن‌ها (شيعيان) كه همگى روايت كرده‌اند كه رسول خدا (ص) فرموده: «على با حق است و حق با او است و همواره حق بر مدار على مى‌چرخد، و اين دو هرگز از همديگر جدا نمى‌شوند در كنار حوض (كوثر) بر من وارد شوند» از بزرگترين دروغ‌ها و نادانى است.

زيرا اين حديث را هيچ كس از رسول خدا (ص) نقل نكرد است،‌ نه با سند صحيح و نه با سند ضعيف؛ پس چگونه شيعيان ادعا مى‌كنند كه همگى اين روايت را نقل كرده‌اند.

دليل ديگر بر بطلان ادعاى شيعيان اين كه: حق بر مدار هيچ كسى جز رسول خدا (ص) نمى‌چرخد و اگر حق بر مدار على (عليه السلام) بچرخد، واجب است كه او همانند رسول خدا (ص) معصوم باشد. و اين از نادانى شيعيان است كه چنين چيزى را ادعا مى‌كنند؛ اما آن‌هايى كه دانا هستند مى‌دانند كه على (عليه السلام) سزاوارتر از ابوبكر، عمر، عثمان و ديگران در عصمت نيست و چون در ميان نامبردگان كسى معصوم نيست؛ پس دروغ بودن ادعاى شيعيان فهميده مى‌شود.

ابن تيميه الحراني الحنبلي، ابوالعباس أحمد عبد الحليم (متوفاى 728 هـ)، منهاج السنة النبوية، ج4، ص238ـ239، تحقيق: د. محمد رشاد سالم، ناشر: مؤسسة قرطبة، الطبعة: الأولى، 1406هـ.

 


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
دو شنبه 26 خرداد 1393برچسب:اثبات تشیع, .::. 1:31 .::. منتظر ظهور .::.

علامه محمد مرعی : در قرآن کریم آیات بسیاری، صحت مذهب شیعه را تایید می کند که علما و دانشمندان شیعه و سنی آنها را موافق عقیده ی شیعه تفسیر کرده اند:

آیه ی ولایت: یکی از آیات، آیه ی « ولایت » است که در سوره ی مائده، آیه ی55می خوانیم:

« اِنَّما وَلِیُّکُمُ الّلهُ وَ رَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا الذّینَ یُقِیمُونَ الصَّلوهَ وَ یؤتُونَ الزَّکوهَ وَ هُمْ راکِعُونَ؛ جز این نیست که ولی و صاحب اختیار شما خدا و رسول او و افراد با ایمانی هستند، که نماز می خوانند و در حال رکوع صدقه می دهند.»

همه ی امامان اهل بیت و علمای تفسیر و حدیث از شیعه به اتفاق و بسیاری از مفسران سنی، بلکه همه ی آنها می گوینند: این آیه در شان حضرت علی (ع) در موقعی که انگشتر خود را در رکوع نماز در مسجد النبی به مستمندی داد، نازل شد؛ به طوری که این مطلب نزد همه ی اصحاب و تابعین ( مسلمانان پس از اصحاب) و شعرای صدر اسلام مسلّم بود، آن چنان که آن را در اشعار خود منعکس کردند، و عده ی زیادی از علمای اهل تسنن بر این مطلب تصریح کرده اند که در اینجا به گفتار چند نفر از آنها اشاره می کنیم:

سیوطی از ابن عباس نقل می کند: حضرت علی (ع) در رکوع نماز، انگشترش را به سائل بخشید. پیامبر (ص) به سائل فرمود: چه کسی این انگشتر را به تو داد؟ عرض کرد: این شخصی که در حال رکوع است؛ ( یعنی علی (ع) ) در این هنگام آیه ی فوق نازل شد.

طبرانی و ابن مردویه از عمار یاسر نقل می کنند که گفت: حضرت علی (ع) در رکوع نماز بود، سائلی در مقابل علی (ع) توقف کرد، آن حضرت انگشترش را در آن حال به سائل داد. سائل نزد پیامبر آمد و جریان را گفت؛ در عمین موقع آیه ی فوق نازل شد. رسول خدا (ص) آن آیه را برای اصحابش خواندند، و سپس فرمودند:« کسی که من مولی او هستم علی مولی اوست ، پروردگارا دوست بدار بدار کسی که علی را دوست بدارد، و دشمن بدار کسی را که علی را دشمن بدارد.»

و در روایت دیگر است: وقتی رسول خدا سائل را دید، به او گفت: آیا کسی چیزی به تو داد؟ عرض کرد: آری. فرمود: آن کس چه کسی بود؟ عرض کرد: همین مردی ( اشاره به علی (ع) ) که استاده است. فرمود در چه حالی به و داد؟

عرض کرد در حال رکوع. فرمود: این شخص علی، فرزند ابوطالب است. در این موقع پیامبر تکبیر گفت و سپس فرمود:

« وَ مَنْ یَتَوَلَّ اللهَ وَ رَسُولَهُ‌ وَ الَّذِینَ آمَنُوا فَاِنَّ حِزْبَ اللهِ هُمُ الغالِبُونَ؛ و کسانی که ولایت خدا و رسول و مردان با ایمان را بپذیرند ( پیروزند زیرا) حزب و جمعیت خدا غالب و پیروز خواهد بود.»

سپس اشعار حسان بن ثابت را در این مورد خواند:

« اَبَا حسن تُفدیکَ نفسی و مهجتی

                                  و کلُّ بطییءٍ فی الهدی و مسارع

   و انت الَّذی اعطیتَ اذ انت راکع

                                   فداک نفوس  القوم  یا  خیر راکع

    فَاَنزلَ    فیکَ  اللهُ    خیر ولایه                            

                                    واثبتها  فی  محکمات  الشرائع

ای علی! جانم و قلبم و هر کسی که سریع یا کند در راه هدایت گام برمی دارد به فدای تو، تو آن کسی هستی که در رکوع بخشش کردی، ارواح همه به فدایت ای بهترین رکوع روندگان! که پس از این بخشش خداوند در شان تو آیه ی ولایت را نازل کرد و آن را در قرآنش ثابت و جاوید گذاشت.»

در این مورد به همین مختصر اکتفا می کنیم.

بنابراین طبق آیه ی فوق، روشن و واضح می شود که امام و خلیفه بعد از رسول خدا (ص) حضرت علی (ع) است، آنجا که خداوند در آیه ی ولایت او را مقارن ولایت خدا و رسول قرار داده است، وبا کلمه ی« اِنَّما» که به اتفاق علمای ادب، دلالت برحصر ( ولایت وختص اینان است بنابراین نمی توان آن را به معنی دوست دانست زیرا ممکن است فردی افراد دیگری را نیز دوست خود بداند و آنان را دوست بدارد در حالی ک در آن صورت از آیه چنین برداشت می شود که تنها دوست شما خدا و... ) دارد، دانسته می شود که ولایت و امامت برمردم منحصر به خدا و رسول و علی (ع) است.

منظور از کلمه ی ولی در آیه ی مذکور، اولی به تصرف ( صاحب اختیاران ) است، کسی اولی به تصرف نیست مگر اینکه خلیفه و امام باشد و این معنی برای کلمه ی «ولی» از نظر دانشمندان لغت شناس، معروف است؛ و همین طور این معنی از نظر علمای شرع مشهور است، که در گفتار خود می گویند: سلطان و ولی کسی است که ولی ندارد، یا می گویند: ولی بچه یا ولی میت و... .

 و پس از آن خداوند می فرمایند که کسانی هم که این ولایت و را می پذیرند غالبون اند و باتوجه به دو آیه ی قبل آنان از سرزنش هیج سرزنش کننده ای هم نمی ترسند.همچین در آیه ی 57 از سوره ی مائده مشخص می شود درصورتی که کسی ولایت علی (ع) را نپذیرد به ناچار به ولایت اهل کتاب و کفار رو می آورد چرا که می فرماید:

یَاّیُّها الَّذينَ ءَامّنواْ لا تَتَّخِذُواْ الَّذینَ اتَّخّذُوا دینَکُم هُزُوًا وَ لَعِبًآ مِّنَ الَّذینَ اُوتُوا الکِتَبَ مِن قَبلِکُم وَالکُفّارَ اَولِیاءَ وَ اتَّقوا الله ان کُنتُم مومِنینَ؛ ای کسانی که ایمان آورده اید! افرادی که آیین شما را به باد استهزاء و بازی می گیرند- از اهل کتاب و مشرکان- ولی خود انتخاب نکنید؛ و تقوای الهی پیشه کنید اگر ایمان دارید‍!.»

همچنین باتوجه به اینکه طبق فرموده ی یکی از معصومین که صلاه حقیقی همان ولایت و امامت اهل بیت است و نیز باتوجه به آیه ی 58 سوره ی مائده که می فرمایند:

«وَ اِذَا نَادَیتُم اِلي الصَّلَوةِ اتَّخَذُوها هُزُوًا وّ لَعِبًا ذّلِکَ بِاّنَّهُم قَومٌ لا یّعقِلونَ؛ آنها هنگامی که به نماز فراخوانده می خوانید، آن را به مسخره و بازی می گیرید؛ این به خاطر آن است که آنها جمعی نابخردند.»

پس می توان با توجه به این آیه متوجه شد که جمعی هستند که زمانی که آنان را به پذیرش ولایت و امامت علی (ع) و اولادش و صلاه حقیقی فرامی خوانند آن را به مسخره و بازی می گیرند و آن را نمی پذیرند و با توجه به این آیه اینان جمعی هستند نابخرد که از قوه ی عقل خود این پیامبر درونی استفاده نمی کنند چرا که علم بر افضلیت علی (ع) در همه ی مسلمین بود. چه کسی نمی دانست که امام علی (ع) افقه است، اعدل است، اعلم است، اشجع است، انسب است ( از همه به پیامبر نزدیک تر است) و هزاران فضیلت امیر المومنین که رسول الله (ص) می فرمایند: علی جان اگر مردم مشرک نمی شدند و مانند یهود و نصارا عزیر و مسیح را فرزند خدا بدانند فضائل تو را می گفتم.آری علم بر افضلیت امیرالمومنین در همگان بود اما عقل پذیرش آن خیر.

وقتی که طبق ادله ی سنی و شیعه که خاطر نشان ساختیم، منظور از آیه ی ولایت، علی (ع) است، روی این اساس مقدم داشتن غیر علی از علی (ع) روا نیست، همانگونه که مقدم دانستن احدی بر پیامبر (ص) جایز نیست، زیرا که خداوند متعال محمد (ص) و علی (ع) را در ولایت شریک هم قرار داده است.

اما مخالفان ما گرچه این حقیقت آشکار را درباره ی حضرت علی (ع) دریافته اند، و گفتار بی اساس معاندان را می دانند ولی در عین حال، معنی آیه را طبق مقتضای اهداف و هواهای خود، معنی و تفسیر به رای می کنند.

همچنین لازم به ذکر است که رسیدن و پیوستن به ولایت امیرالمومنین به تمامی مسلمین، در قرآن دستور داده شده است.از آنجا که سوره ی بقره زود تر از سوره ی مائده نازل شده است و به نقلی سوره ی مائده از آخرین سوره هاست، در سوره ی بقره آیه ی 43 خداوند می فرمایند:

«وَاَقِیمُواْ الصَّلَوةَ وَءَاتُواْ الزَّکَوةّ وَ ارکَعُواْ مَعَ الرَّکِعینَ؛ و نماز را به پا دارید، و زکات را بپردازید، و همراه رکوع کنندگان رکوع کنید.»

بنابراین خداوند با انزال این آیه دستور به رکوع وفتن با رکوع کنندگان را به مسلمین دادند و نیز این سوال را در ذهن آنان ایجاد کردند که این رکوع کنندگان کیستند که آنان نیز باید با آنان به رکوع بروند، اما با نازل شدن آیه ولایت پاسخ این سوال آشکار شد که این رکوع کنندگان همان علی بن ابی طالب (ع) است که همه باید خود را به ولایت او و فرزندانش برسانند.


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
یک شنبه 25 خرداد 1393برچسب:اثبات تشیع, .::. 3:14 .::. منتظر ظهور .::.
 
 
آیا تا به حال تفکر کرده‌اید که اگر حضرت علی(ع) جانشین بلافصل رسول خدا(ص) می‌شد چه اتفاقی می‌افتاد؟ این سؤال مهم، می‌تواند کلید بسیاری از علوم و معارف اسلامی است. ما در این مقال قصد داریم در این خصوص اندکی تأمل کنیم.

 

********
  به فرمان خدای تعالی، پیامبر اکرم(ص) در غدیر خم حضرت علی(ع) را به عنوان وصیّ خود معرفی فرمود و او را امیرالمؤمنین (رهبر مؤمنان) خواند و سپس فرمان داد تا حاضران، با علی بیعت کنند و آنها چنین کردند. اما هفتاد روز بعد وقتی که رسول خدا(ص) از این جهان رفت، فرصتی به دست برخی از شیوخ افتاد تا به آرزوهای خود برسند و سفارش اکید خدا و رسول را زیر پا بگذارند.

 

«وصیّ»، کسی است که شخص متوفّی، اختیار اموال و امور ناتمام خود و از جمله کار تدفین خود را به او می‌سپارد. حتی اگر کسی پیام روز غدیر را نشنیده باشد از وقایعی که بعد از رحلت رسول خدا(ص) رخ داد می‌توانست وصیّ او را بشناسد. علی بن ابیطالب در خانه مشغول شست‌وشو و تدفین پیامبر(ص) بود و شیوخ بر سر جانشینی پیامبر(ص) نزاع می‌کردند. مگر رسول خدا بجز علی به کسی دیگر وصیت کرده بود؟! مگر آن حضرت طبق ثبت شیعه و سنی، نفرموده بود که جانشینان من تا آخر دنیا فقط دوازده نفرند؟

وقتی بعد از ۲۵ سال، حکومت به اولین وصیّ پیامبر رسید بسیاری از مردم که در این مدت از چرب و شیرین دنیا خورده بودند عدالت امیر المؤمنین(ع) را تاب نیاوردند. زبیر بن عوام که به دلیل مجاهدت‌هایش از رسول خدا(ص) لقب سیف الاسلام گرفته بود اولین جنگ را با طلحه و عایشه، علیه حکومت امیر المؤمنین به راه اندخت. معاویه نیز که حدود بیست سال حاکم شام بود ولایت آن وادی را رها نکرد و با آن حضرت جنگید. خوارج که عملاً جنگ صفین را به شکست کشانیده بودند کمی بعد در نهروان جنگی دیگر علیه مولا(ع) به راه انداختند و جان خود را باختند.

و شد آنچه شد. دیگر بعد از رحلت امیرالمؤمنین(ع) حکومت به آل‌علی نرسید. امام حسن(ع) برای حفظ اسلام مجبور به صلح با معاویه شد، بیعت کنندگان کوفی به امام حسین(ع) خیانت کردند و آن حضرت به مسلخ رفت. امامان دیگر نیز هر یک به زهر جفا، به غیر اجل خود از این دنیا رفتند و خداوند وصیّ آخر را پنهان کرد. او روزی خواهد آمد تا حق حکومت را به جایگاه خودش بازگرداند.   تلاش مردم نیز جزئی از تقدیر خدا است

 
سؤال مهم این است که اگر امیرالمؤمنین(ع) جانشین بلافصل رسول خدا(ص) می‌شد مسیر تاریخ چگونه بود؟ می‌دانیم که خدای تعالی وصایت علی(ع) را تقدیر کرده بود و موضوع روز غدیر در واقع علنی کردن این خواست خداوند بود. لکن اعراب متأسفانه کوتاهی کردند و شیوخ قومشان را بر علی ۳۳ ساله ترجیح دادند.

 

شاید نیازی به توضیح نباشد که خداوند انسان‌ها را مختار آفریده و بهترین تقدیرها را برای جوامع آنها و خود ایشان رقم زده است و به توسط انبیاء اقوام را بدان سمت هدایت فرموده است. لذا انسان‌ها باید برای رسیدن به تقدیرات نیک، اندکی تلاش کنند تا در وقت نائل شدن به مقصود، قدر نعمت‌های الهی را بدانند. داستان بهشت آدم(ع) برای ما درس‌آموز خواهد بود اگر از این منظر، در آن تأمل کنیم. خدای تعالی اولین انسان را در جایی آفرید که نه مرگی بود و نه کار و زحمتی. همه چیز با اراده برای آدم و همسرش مهیا می‌شد. اما شیطان آنها را به میوه ممنوعه وسوسه کرد و از آن خوردند و به این دنیا هبوط نمودند و مرگ نیز برای آدمیزاد معین شد. ما نیز که فرزندان آنها هستیم با خطای پدرمان به این برهوت آمدیم.

بگذارید مثال دیگری بیاورم. تقدیر خداوند آن بود که یوسف(ع) جانشین پدرش یعقوب(ع) شود. اما این پیامبرزاده‌ها که موضوع را فهمیده بودند قصد کردند یوسف را بکشند و مخالفت یکی از برادران به نام یهودا، باعث شد به فروختن او رضایت دهند. لهذا خداوند ارداده خود بر سیادت یوسف را به نحو دیگری اجرا کرد. خداوند یوسف(ع) را در مصر به مقام وزارت فرعون رسانید و سپس قحطی فرستاد و رزق برادران را در دست او نهاد. آنها مسافت هجده روز راه را طی می‌کردند  تا از یوسف مقداری گندم بخرند. او در سفر سوم خودش را به برادرانش شناساند و به آنها خبر داد که این قحطی تا پنج سال دیگر ادامه دارد. پس با خانواده خود به اینجا مهاجرت کنید. جمع هفتاد نفره خاندان یعقوب(ع) به مصر کوچ کردند. چندی بعد، آن حضرت در مصر از دنیا رفت و برادران با خانواده‌شان در سایه یوسف(ع) با خوشی زندگی کردند. با این تفاوت که خداوند برای پاک کردن گناه برادران در دنیا، بازگشت آنها به فلسطین را حرام فرمود. لذا بنی‌اسرائیل نه تنها بعد از پایان قحطی، بلکه تا دویست و پانزده سال بعد نیز حق بازگشت به فلسطین را نداشتند. در آن زمان بود که خداوند حضرت موسی(ع) را فرستاد تا نسل چهارم آنها را به فلسطین بازگرداند. نکته آنکه وقتی خداوند زمین فلسطین را به پاداش بت‌شکنی ابراهیم(ع) به او عطا کرد همانجا خبر داد که نسل تو از اینجا تبعید خواهند شد و در پشت چهارم به اینجا برخواهند گشت. این پیشگویی در تورات کنونی به درستی آمده است [سفر پیدایش ۱۵/ ۱۳ تا ۱۶].  

خواست خداوند، خلافت بلافصل امام علی(ع) بود
 
اگر برادران یوسف، تقدیر خداوند حکیم را می‌پذیرفتند یوسف(ع) در همان فلسطین بر آنها حکمرانی می‌کرد و آنها نیز از نعمت و رحمت الهی، روزی فراوان می‌بردند و به مشقّات عدیده و قحطی و غربت مصر، دچار نمی‌شدند. به همین قیاس، اگر بیعت روز غدیر با امیرالمؤمنین(ع) حفظ می‌شد و آن حضرت به حکومت می‌رسید، همه چیز در جای خود قرار داشت. نعمت و رحمت از آسمان و زمین بر آنها می‌بارید و دین اسلام طبق بشارت تمام انبیاء [نگا. آل‌عمران/ ۸۱ تا ۸۳] با عدالت وافر در جهان گسترش می‌یافت. در نهایت امیرالمؤمنین بعد از صد یا دویست سال، به اجل خود از این دنیا می‌رفت و حکومت را به امام حسن(ع) می‌سپرد و سپس امام حسین(ع) به خلافت می‌رسید. لهذا نه امام حسن(ع) با معاویه صلح می‌کرد و نه امام حسین(ع) و امامان دیگر شهید می‌شدند و نه حضرت صاحب الزمان(عج) غایب می‌گشت. در این صورت، آن وعده‌های صلح و رحمت و عدالتی که ما در خصوص دوران امام زمان(عج) شنیده‌ایم از همان زمان حکومت امیرالمؤمنین(ع) نازل می‌شد و دنیا و آخرت مردم آباد می‌شد.

 

هر مملکتی حاکم می‌خواهد و خداوند انبیاء خود را از ابتدا برای آباد کردن دین و دنیای مردم و حکومت بر آنها برگزیده و تربیت کرده است. حکومت کردن، هم حقّ انبیاء است و هم تکلیف آنها. حکومت، «حق» آنها است چون خداوند آنها را برای این کار تربیت کرده است. انبیاء نه تنها به علوم مختلف مجهزند بلکه حتی مردمانی را که به سویشان مبعوث شده‌اند را تک به تک می‌شناسند و از احوال آشکار و پنهان آنها باخبرند. و البته حکومت کردن، «تکلیف» آنها است زیرا فرد دیگری بهتر از آنها وجود ندارد. و لذا اگر آنها کوتاهی کنند خداوند از آنها مؤاخذه خواهد کرد.


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
جمعه 23 خرداد 1393برچسب:اثبات تشیع, .::. 18:41 .::. منتظر ظهور .::.

وجود مقدس امام زمان (عج) عباسی گفت : اعلی حضرت توجه بفرمایند که شیعه ادعا میکند : مهدی از سال 255 هجری قمری تاکنون زنده مانده ودر پس پرده غیبت بسر می برد آیا این حرف معقول واصلا می تواند مورد قبول باشد ؟ میگویند که در آخر الزمان ظاهر میشود وزمین را پس از دورانی سراسر ظلم وستم پر از عدل و داد خواهد نمود. شاه خطاب به علوی : راستی شما چنین اعتقادی دارید ؟

علوی: آری کاملا !  واین خود از فرمایشات رسول خدا (ص) می باشد و راویان شیعه وسنی هردو آن را نقل نموده اند . شاه : چطور ممکن است یک انسان این همه مدت طولانی زنده بماند ؟ علوی : تاکنون از عمر حضرت مهدی (عج) هنوز یک هزار سال تمام نگذشته است . (14) ودرصورتی که خداوند در قرآن مجید  راجع به حضرت نوح می فرماید :  او هزار سال ، پنجاه سال کم یعنی 950 سال درمیان قوم خود زیست نمود ، آیا خدا قدرت ندارد که یک انسان را این مدت زنده نگه بدارد ؟ آیا مگر مرگ و زندگی بدست خدا نیست  وخدا بر هرچیزی توانا نمی باشد ؟ از طرفی این مطالب را حضرت رسول صادق و راستگو فرموده وخداوند متعال آن راتایید نموده است . شاه خطاب به وزیر : راجع به مهدی آیا پیامبر خبرداده ؟ آیا این سخن صحت دارد ؟
وزیر : بلی قربان  (15)
شاه خطاب به عباسی : در این صورت شما چرا حقایقی را که در نزد ما سنی ها ثابت شده منکر می شوید ؟
عباسی گفت : از ترس اینکه مبادا اعتقادات مردم عوام متزلزل شده به شیعه گرایش پیدا نمایند!
علوی : پس در اینصورت تو آقای عباسی مصداق بارز آیه 159 سوره بقره خواهی بود که خداوند می فرماید :
آن کسانیکه آیات و دلایل روشنی را که ما جهت هدایت خلق فرستادیم کتمان نموده پس از آنکه برای مردم در کتاب آسمانی بیان کردیم آنها را خدا لعن میکند  ونیز جن وانس و فرشتگان آنها را لعن می نمایند ، وبدین ترتیب لعنت خدا شامل حال تو گردید!
علوی سپس اضافه کرد : اعلی حضرت از این عباسی سئوال بفرمایند :
آیا وظیفه عالم این است که باید از کتاب خدا وفرمایشات پیامبرش نگهبانی وحراست کند یا از عقاید گمراه ومنحرف عوام مردم پشتیبانی نماید ؟
بدعت گذار چه کسی است ؟
عباسی : من از عقیده عوام  مردم دفاع میکنم تا گرایش به شیعه پیدا نکنند زیرا شیعه ها اهل بدعت می باشند .
علوی گفت : کتابهای معتبر شما برای ما نقل میکنند که پیشوای شما عمر نخستین کسی بود که بدعت در اسلام گذاشت. و این گفته خود اوست که درباره نماز تراویح آشکارا میگوید :
این بدعت من خوب بدعتی است (16)
او دستور دادکه نافله را به جماعت بخوانند با علم به اینکه خدا ورسولش جماعت نافله را حرام کرده اند واین بدعت عمر مخالفت صریح با خدا و پیامبرش بود . علاوه بر این مگر عمر نبود که با حذف عبارت (( حی علی خیرالعمل )) از اذان و زیاده کردن جمله (( الصلاه خیر من النوم ))  در اذان صبح ، بدعت در دین گذاشت ؟
آیا عمر با حذف سهم ذکات ( مولفه قلوبهم ) برخلاف دستور خدا ورسول بدعت گذار در دین نشد ؟
آیا این عمل او که حکم متعه حج را برخلاف حکم خدا و رسول باطل کند بدعت نبود ؟
آیا حذف حکم متعه ( صیغه ) زنها که بر خلاف امر الهی و رسول است بدعت نیست ؟
آیا جاری نکردن حد شرع مقدس را بر خالدبن ولید زنا کار جنایت پیشه و حدود الهی را بر خلاف دستورات خدا و رسولش متوقف و زیر پا گذاشتن آن بدعت نبوده است ؟
و بدعتهای بیشمار دیگری که خود شما ها - پیروان عمر - در دین گذاشتید .
حال ببینم آیا شما اهل بدعت و بدعتگذاران هستید یا ما شیعیان ؟
شاه خطاب به وزیر : این بدعتهایی که علوی برای عمر می شمارد آیا صحت دارد؟
وزیر : آری قربان ! جماعتی از علما آنرا در کتابهای خود نقل نموده اند . (17)
شاه : در اینصورت چگونه ما ازکسی پیروی میکنیم که بدعتگذار در دین بود ؟!
علوی گفت : به همین دلیل است که ما متابعت کردن از چنین کسی را حرام میدانیم .
پیامبر عظیم الشان (ص) فرموده است :
هر بدعتی گمراهی است وهرگمراهی جایگاهش در آتش است . (18 )
بنابراین کسانیکه با علم به بدعتهای عمر از او تبعیت میکنند قطعا اهل جهنم خواهندبود.
عباسی گفت : ولی کارهای عمر را پیشوایان مذاهب ما مورد تایید قرار داده اند.
علوی : اعلیحضرت  ملاحظه می فرمایند که این خود یک بدعت دیگری است !
شاه پرسید : چطور ؟
علوی گفت : پیشوایان مذاهب اربعه که عبارتند از ابوحنیفه ومالک بن انس و شافعی و احمدبن حنبل هیچکدام زمان حضرت محمد (ص) را درک نکرده اند ونبوده اند ودر فاطله صد تا دویست سال بعد از رحلت حضرتش ظاهر شده اند وما می پرسیم : آیا آن مسلمانی که در فاصله زمانی پس از پیامبر (ص) تا زمان آینها زیست میکرده اند همه آنها در ضلالت وگمراهی بوده اند ؟
وانگهی به چه دلیل مذاهب باید فقط منحصر به این چهار نفر باشد و پیروی از فقهای دیگر جایز نباشد ، آیا پیامبر (ص) قبلا چنین چیزی را سفارش داده یا وصیت کرده بود ؟
شاه پرسید :  آقای عباسی شما چه میگویید ؟
عباسی : علم این چهار نفر از دیگران بیشتر بود و به اصطلاح اعلم از همه بوده اند.
شاه گفت : مگر چشمه علوم - به استثنای این چهار نفر - برای دیگران خشک شده بود ؟!
عباسی : خود شیعیان هم پیرو مذهب جعفر صادق هستند.
علوی : ما اگر از مذهب امام جعفر صادق (ع) تبعیت می کنیم بدین جهت است مذهب ایشان همان مذهب رسول خدا (ص) می باشد و خود از خاندان عصمت پیامبر گرامی و اهلبیت است که خداوند درباره ایشان در آیه 33 سوره احزاب می فرماید:  بدرستی که خداوند ، پلیدی از شما خاندان پیامبر دور ساخته و شما را پاک و مطهر گردانیده است.(19)
ما در واقع از همه 12 گانه تبعیت می کنیم آما از آنجایی که امام صادق (ع) نسبت به سایر ائمه اطهار (ع) در زمان خود آزادی عمل بیشتری پیدا کرد ودر این فرصت مغتنم توانست علوم وتفسیر و احادیث شریفه را نشر و بسط دهد تا حدی که درمجلس درس ایشان چهار هزار شاگرد تلمذ می نمودند وحضرت در این برهه از زمان توانستند علوم اسلامی را که اموی ها و عباسی ها همواره در محو و نابودی آن شدیدا موشا بوده اند زنده نمایند از این جهت شیعه را بخاطر انتسابشان به مجدد مذهب خود امام جعفر صادق (ع) جعفریه گفته اند.
شاه خطاب به  عباسی : چه جوابی دارید آقای عباسی ؟
عباسی : تقلید از پیشوایان مذاهب اربعه ، این یک رسم و عادت دیرینه ما سنی ها است .
علوی گفت : بلکه بهتر است بگویید این سلاطین و زمامداران شما هستند که ابتدا پدران شما را به این اعتقاد و داشته اند. بعد شما بدون برهان و دلیل کور کورانه از آنها تبعیت نموده اید .
عباسی در اینجا سرش را به زیر انداخت و خاموش ماند.
وجوب شناخت امام زمان (عج)
علوی رو به شاه کرد و گفت : اعلیحضرتا ! من اکنون گواهی میدهم چنانچه عباسی بر همین منوال و اعتقاد بمیرد مسلما اهل جهنم خواهد بود.
شاه : شما از کجا فهمیدید که او اهل جهنم است ؟
علوی : از رسول خدا (ص) روایت شده که فرمود >> کسی که بمیرد و امام زمان خود را نشناسد بسان جاهلیت قبل از اسلام مرده است . اعلی حضرت از عباسی سئوال بفرمایند امام زمان او چه کسی است ؟
عباسی : این حدیث از پیامبر نرسیده است .
شاه خطاب به وزیر : آیا این حدیث صحت دارد و از پیامبر خدا روایت شده است ؟
و زیر : بلی قربان ! روایت شده است . (19)
دراینجا شاه درغضب شده و با حالت خشمگینی گفت : عباسی ! من تاکنون تورا شخصی موثق ومورد اعتماد میدانستم ولی حالا دروغ و تزویر تو برمن آشکار گردید .
عباسی گفت : ولی قربان من امام زمان خود را می شناسم .
علوی پرسید : او چه کسی است ؟
عباسی گفت : او اعلی حضرت همایونی است .
علوی : اعلی حضرت  مستحضر باشند که این شخص آدمی دغلکار است و دروغگو واین مطالب را صرفا جهت تملق و چاپلوسی اظهار میدارد.
ملکشاه : آری ! میدانم که سخنان  او عاری از حقیقت است ومن خودم را بهتر می شناسم که صلاحیت  این را ندارم که امام زمان مردم باشم ، زیرا که من چیزی  نمیدانم و بیشتر اوقات خود را به شکار وبعضی امور مملکتی میگذرانم .
شاه سپس گفت : آقای علوی ! در اینصورت امام زمان به نظر شما چه کسی است ؟
علوی : مامعتقدیم که امام زمان حضرت مهدی (عج)  میباشد و طبق مفاد حدیث شریف نامبرده است . هرکس وی را شناخته و به امامتش معترف گردد بر دین حق و اسلام خدا  را ملاقات کرده و گرنه بر آیین جاهلیت مرده ودر دوزخ با مردم جاهلیت محشور خواهد بود.
پایان خوش  فرجام (( مناظره ))
دراین هنگام چهره ی شاه که حاکی از آسایشی عمیق و قناعت یک وجدان  سلیم بود شکوفا شده ونشانه های سرور و انبساط بر آن نمایان گردید ، آنگاه رو به حاضرین کرد وگفت :
آقایان ! نتیجه ای که از این مناظره ها وگفتگو ها که روی هم رفته دراین مدت سه روز بدست آورده ام و هیچ گونه نقطه ابهامی برایم باقی نگذاشته ، آن  است که ثابت و مبرهن شد تنها مذهب حق همان مذهب شیعه است ، تمام گفته های  ایشان منطقی و اعتقاداتشان صحیح وحقیقت محض می باشد ودرمقابل ، مذهب سنی و جماعت مذهبی است باطل ومنحرف و پیروان آن در اعتقادات خود گمراه و بیراهه میروند ومن امروز به همه اعلام میدارم که می خواهم از آن کسانی  باشم که به جاده هدایت و صواب رسیده و به آن اذعان و تسلیم گردیده است و از آن گروهی نباشم  که در این دنیا به راه ضلالت و گمراهی رفته ودر آخرت آتش جاویدان برای خود خریده باشم.
آری ! من اکنون تشیع خود را در برابر شما رسما اعلام میدارم و هرکس خواست با من ودرکنار من باشد با کمال شهامت تشیع خویش را بر ملا نماید ، باشد تا رضا وعنایت ایزد منان شامل حال همگی ما شده و از وادی ضلالت رهایی یافته و به نور حق و ایمان آراسته گردیم.
پس از سخنان شاه و اعلام تشیع ملکشاه کبیر ، نظام الملک وزیر از جای برخاست و چنین اظهار داشت :  اینجانب که از مدتها پیش صحت وحقانیت مذهب شیعه در نزد من ثابت ومحقق شده بود واز همان آغاز تحصیلاتم شیعه را بر حق میدیدم اذعان میدارم که تنها مذهبی که همیشه مورد قبول من بوده و هست همانا مذهب استوار تشیع می باشد ،  اینک من نیز تشیع خود را اعلام می نمایم.
با کشف حقیقت و درخشش انوار تابناک هدایت بر حضار مجلس به ویژه در پیرو سخنان واعترافات شاه و وزیر آگاهش بیشترین علمای آن روز و  وزراء و رجال مملکت حاضر درآن مجمع که قریب به 70 نفربودند به مذهب حقه ی شیعه اثنا عشری درآمدند و از آن روز به بعد با انتشار خبر رسمی تشیع ملکشاه ونظام الملک وزیر و دیگر صاحب منصبان ، رفته رفته در سراسر کشور عده ی کثیری  از مردم آیین برحق شیعه را اختیار نمودند وجناب نظام الملک دستور داد که از آن تاریخ اساتید ومدرسان نامی شیعه فقه مذهب تشیع را رسما در مدارس نظامیه بغداد تدریس نمایند.


برچسب‌ها:
پنج شنبه 22 خرداد 1393برچسب:اثبات تشیع, .::. 2:39 .::. منتظر ظهور .::.

مناظره :  ایمان ابوطالب (ع)
علوی گفت : اگر سنی ها با حضرت علی (ع) دشمنی نداشتند چرا با کسانیکه حق اورا غصب کردند آنهمه مدیحه سرایی وتعریف وتمجید نمودند و به دور دشمنانش گرد آمدند و فضایل ومناقب اورا انکار نمودند  وکینه وعداوت آنها نسبت به حضرتش به حدی رسید که گفتند : ابوطالب ( پدر حضرت علی (ع)  کافر بود و کافر از دنیا رفت وحال آنکه ابوطالب  مردی بزرگوار مومن ومسلمان بود وهمو بود که اسلام را درسخت ترین شرایط و احوال یاری کرد و از رسول خدا (ص) و رسالتش دفاع واجانبداری نمود.


شاه : ابوطالب مگر مسلمان شده بود ؟


علوی : ابوطالب از آغاز کافر نبود که مسلمان شده باشد او فرد موحد مومنی بود که ایمان خود را پنهان میداشت و زمانی که رسول خدا (ص) به رسالت مبعوث گردید ابوطالب بدست حضرتش اسلام خود را علنی نمود و در واقع او سومین کسی بود که از سابقین در اسلام بشمار میرفت .


نخستین آنان حضرت علی (ع) و دومی خدیجه کبری (س) همسر پیامبر(ص)  وسومی ابوطالب (ع) بود .


شاه خطاب به وزیرش :  این مطالب علوی راجع به ابوطالب صحت دارد ؟


وزیر : آری قربان ! بعضی از تاریخ نویسان آنرا نوشته اند .


شاه گفت : پس چرا در میان اهل سنت مشهور است که ابوطالب کافر از دنیا رفته است ؟


علوی گفت : علت این است که چون ابوطالب پدر حضرت علی (ع) بود بغض وکینه اهل سنت نسبت به حضرت امیر مستلزم این بود که به او تهمت وافترا بزنند و بگویند که پدرش کافر از دنیا رفته است و دو فرزندش امام حسن وامام حسین (ع) دو سرور جوانان اهل بهشت را به شهادت برسانند چنانکه در کربلا که برای کشتن امام حسین (ع) جمع شده بودند آشکارا و با کمال بی شرمی به حضرت گفتند : > ما به جهت آن عداوت وکینه ای که نسبت به پدرت در دل داریم و از آنچه که در جنگهای بد و حنین بر سر بزرگان ما آورده با تو می جنگیم !


شاه  خطاب به وزیر : آیا قاتلین امام حسین (ع) چنین مطالبی را گفته اند ؟


وزیر : بلی قربان ! بعضی از مورخین آنرا نقل کرده اند(1)


شاه رو به عباسی  کرد و گفت : راجه به داستان خالدبن ولید آیا جوابی دارید ؟


عباسی پاسخ داد: ابوبکر مصلحت را در آن دید که چنین عمل کند !


علوی باتعجب گفت : سبحان الله ! عجبا ! این چه مصلحتی بود که اقتضا میکرد خالد افراد مسلمان بی گناه را بکشد و سپس با ناموس آنها زنا کند و به جای آنکه بر او حد خدا جاری شود  و به سزای عمل ننگینش برسد ، به پاس این کردار شرم آورش به فرماندهی سپاه منصوب میگردد و ابوبکر به او لقب شمشیر خدا را میدهد !


شگفتا ! آیا شمشیر خدا کفار را باید بکشد یا مومنین را ؟


آیا شمشیر خدا باید ناموس مسلمانان را از تعرض مصون و محفوظ نگه بدارد یا خود به آنها تجاوز کند و عمل شنیع فحشا را مرتکب گردد ؟!


عباسی : حالا فرض کن - آقای علوی - که ابوبکر اشتباه کرده اما در عوض عمر اشتباه اورا جبران نمود.


علوی : جبران خطای ابوبکر این بود که عمر می بایست ابتدا خالد را به جهت زنا شلاق بزند بعد به خاطر کشتن مردم بی گناه وی را به قتل برساند  وحال آنکه عمر این کار را هم نکرد پس در حقیقت عمر هم در اینجا ستمگر و شریک جرم ابوبکر بود !


آزارها و جسارتها نسبت به مقام شامخ حضرت فاطمه زهرا (س)


شاه  خطاب به علوی :  آقای علوی شما در آغاز سخنان اشاره کردید(( درمناظره برخی تجاوزات ابوبکرآمده است  )) که ابوبکر نسبت به فاطمه زهرا (س)  خصومتها و اذیتهایی داشته بفرمایید آن اذیتها چه بود ؟ علوی : زمانی که ابوبکر با زور و تهدید ونیروی شمشیر از مردم برای خود بیعت گرفت عمر را با تنفیذ و خالدبن الولید و ابو عبیده جراح و عده دیگری از منافقین و اوباش جهت گرفتن بیعت برای خود به سوی خانه علی و فاطمه (ع)  روانه کرد در آنجا عمر مقداری هیزم در برابر خانه فاطمه انباشته نمود و با ارعاب وتهدید در را به آتش کشید و این همان دری است که رسول خدا هروقت می خواست از آن داخل شود می فرمود :


(( السلام علیکم یا اهل بیت النبوه ))  (1) یعنی >> سلام بر شما باد خاندان نبوت .


و تااذن دخول نمی گرفت وارد خانه ایشان نمی گردید . وقتی حضرت فاطمه (س) پشت در آمد تا از ورود عمر و دارو دسته اش ممانعت کند عمر آنچنان حضرت را بین در و دیوار فشار سختی داد که جنین خود را سقط نمود ومیخ در به سینه اش فرو رفت .


با این جنایت عظما که ناله حضرت بلند شد و فریا بر آورد:


بابا  یا رسول الله بنگر که بعد از تو از دست پسر خطاب (عمر)  وپسر ابی قحافه (ابوبکر ) چه ها بر سر  ما میآید


در این هنگام عمر به دار و دسته اش دستور داد فاطمه (س) را بزنند !  که با فرمان او ناگهان تازیانه ها بر آن  پاره تن رسول خدا از هرسو باریدن گرفت  وآنقدر حبیبه ی خدا را زدند که بدن نازنینش را مجروح وخون آلود ساختند. (2)


فشار در و دیوار آن روز و ضرباتی که بر حضرتش وارد آمد آنچنان شدید و جانگداز بود که اثرات شوم آن در بدنه آن مظلومه عمیقا کار گر افتاد . (3)  و از آن پس حضرت همیشه بیمار و علیل وغمگین بود تا بالاخره پس از روزهایی  چند که از رحلت پدر بزرگوارش میگذشت با همان حال به شهادت رسید و بدین ترتیب فاطمه زهرا(س)  شهید خاندان نبوت شد وعمر خطاب باعث قتل آن حضرت گردید .


شاه به وزیر : آیا این حرفها صحت دارد ؟


وزیر : آری قربان ! در کتابهای تاریخ دیده ام که صحت گفته های علوی را گواهی میدهد(4)


علوی :  وبدین علت است که شیعه ابوبکر و عمر را هرگز قبول نداشته واز آنها تبری وبیزاری می جویند.


علوی آنگاه به دنبال سخنان خود اظهار داشت : تاریخ نویسان آورده اند که حضرت فاطمه (س) درحالی که بر آن دو غضبناک  و از آنها ناراضی بود از دنیا رحلت فرمود و این خود دلیل آشکاری بر جنایت ابوبکر وعمر بشمار می آید و پیامبر(ص) در چندین حدیث فرموده است : خدا با رضای فاطمه راضی است وبا غضب او غضبناک می باشد(5)  والبته اعلی حضرت ، مستحضر هستند کسی که مغضوب خدا باشد چه خواهد بود ؟


شاه خطاب به وزیر : آیا این حدیث صحیح است و فاطمه زهرا هنگامی که از دنیا رفت بر ابوبکر وعمر غضبناک و از آنها ناراضی بود ؟


وزیر : بلی قربان !  راویان حدیث و تاریخ این مطلب را درکتابهای خود یاد آور شده اند. (6)


علوی گفت : دلیل بر صحت گفتارم - اعلی حضرت - این است که حضرت فاطمه به علی (ع) وصیت کرد که ابوبکر وعمر و تمام کسانیکه نسبت به او ظلم وستم روا داشته اند در تشییع جنازه اش شرکت ننمایند و بر او نماز نخوانند و شبانه اورا دفن نماید (7)  وقبر او را علی (ع) چنان مخفی نگه بدارد تا بر سرتربتش حاضر نگردند و حضرت امیر نیز وصیت ایشان را عملی فرمود.


شاه : واقعا چیز غریبی است  آیا این معنا از فاطمه وعلی بیان شده است ؟


وزیر : بلی قربان ! این را مورخین نوشته اند (8)


علوی گفت : >> ابوبکر وعمر اذیت دیگری نیز به حضرت فاطمه (س) رسانیده اند .

عباسی : دیگر چه اذیتی ؟؟ 
علوی : ملک  فدک  او را غصب و تصاحب عداونی نمودند.
عباسی دلیل شما برغصب فدک چیست ؟
علوی : در کتابهای تاریخ آمده است که حضرت محمد (ص) فذک را به فاطمه بخشیده اند (9)  وتازمانی که آن حضرت زنده بود در تصرف آن بانو بود.
هنگامی که پیامبر رحلت فرمود ابوبکر وعمر عده ای را به آنجا فرستادند وکسانی که درآنجا از طرف حضرت فاطمه (س) کار میکردند به زور شمشیر بیرو راندند وحضرت پس از آن با ابوبکر وعمر احتجاج نمود وحق خود را مطالبه نمود اما آنها نه فقط به داد خواست او اعتنا نکردند بلکه حضرتش را با جسارت واسائه ادب از خود دور نمودند و از باز پس گرفتن حقش ممانعت کردند(10)  وبه این جهت بود که حضرت از آن به بعد دیگر با آنها سخن نگفت  وزمانی که از دنیا رحلت فرمود بر آن دونفر غضبناک و از آنها ناراضی بود .
عباسی : ولی عمر بن عبدالعزیز ، فدک را در زمان خلافتش به اولاد فاطمه برگردانید.
علوی :  اما چه سود ؟ شما اگر کسی بیاید و خانه و زندگیت را از شما بگیرد و شما را آواره نماید آنگاه پس از آنکه مردید شخص دیگری بیاید و خانه و کاشانه شما را به فرزندنت برگرداند آیا این عمل دومی گناه اولی را می شوید و او را از تصرف عدوانیش پاک می نماید؟
شاه : از گفته های شما آقای عباسی و آقای علوی چنین بر می آید که همگی بر این معنا اتفاق دارند که ابوبکر و عمر فدک را غصب کرده اند؟
عباسی گفت : آری تاریخ اینطور به ما میگوید (11)
شاه پرسید:  اینها چرا این کار کردند؟
علوی پاسخ داد: آنها چون می خواستند که خلافت را به ناحق تصرف کنند و فهمیدند که چنانچه فدک بدست فاطمه (س) باقی بماند حضرت درآمد بزرگ آنرا که به قول بعضی تاریخ نویسان در حدود یکصد و بیست هزار دینار طلا برآورد میشود میان مردم توزیع میکرد و با اینکار مردم گرد علی (ع)  جمع میشدند  واین همان چیزی است که ابوبکر وعمر از آن هراس داشتند وهرگز نمی خواستند که واقع شود .
شاه :  اگر این حرفها درست باشد کار این افراد عجیب است وخلافت این سه نفر چنانچه به ناحق باشد دراینصورت چه کسی باید خلیفه رسول اکرم (ص) باشد ؟
خلفای پیامبر (ص) به تعداد 12 نفر نقبای بنی اسرائیل
علوی : حضرت رسول (ص) برطبق روایتی که درکتابهای حدیث آمده بدستور خداوند شخصا خلفای بعد از خود را معین فرمودند چنانکه می فرماید : >> خلفا وجانشینان من به تعداد نقبای بنی اسرائیل 12 نفرند و تماما از قریش می باشند.
شاه خطاب به وزیر : آیا پیامبر چنین مطلبی را گفته اند ؟  وزیر بلی قربان (12)
شاه : آن 12 نفر کدامند ؟
عباسی : 4 نفر از آنها مشخص هستند و عبارتند از ابوبکر وعمر وعثمان وعلی
شاه پرسید : بقیه کیانند؟
عباسی :  دربقیه میان علما اختلاف نظر وجود دارد .
شاه : آنها را نام ببرید.
عباسی : خاموش  ماند ونتوانست پاسخی بگوید .
علوی اظهار داشت : اعلی حضرتا !  بر طبق نوشته اهل سنت پیامبر(ص) ایشان را معرفی فرموده ومن یک یک آنها را برای شما نام می برم .
ایشان عبارتند از :
علی - حسن - حسین - علی - محمد - جعفر- موسی - علی - محمد - علی - حسن و مهدی (عج) 13


برچسب‌ها:
پنج شنبه 22 خرداد 1393برچسب:اثبات تشیع, .::. 2:36 .::. منتظر ظهور .::.
مناظره پانزدهم : برخی از مخالفتهای عمر شاه :  و آیا عمر هم با پیامبر مخالفت کرده است ؟ وزیر : ما این را از خود آقای علوی می پرسیم ، مقصود ایشان از این عبارت چیست ؟ علوی : آری !  علمای اهل سنت در کتابهای معتبرشان نقل میکنند که عمر در موارد بسیاری در برابر رسول خدا (ص) قد علم کرده وعلنا با ایشان مخالفت نموده است از جمله هنگامی که حضرت رسول (ص)  می خواست بر جنازه  عبدالله بن ابی نماز بگذارد عمر شدیدا به این کار اعتراض نمود وحضرت از او متاذی شد. (1) درحالی که خدا درآیه 61 سوره توبه می فرماید : کسانی که رسول خدا را اذیت می نمایند عذاب بس درد ناکی خواهند داشت .
دیگر دروقتی است که حضرت رسول (ص) دستور داد میان عمره ی تمتع و حج تمتع فاصله بیندازند ونزدیکی میان زن وشوهر را میان عمر تمتع وحج تمتع جایز شمرد عمر رسما به مخالفت برخاست (2)  وبا وقاحت این عبارت ناهنجار را بر زبان راند :  >> ماچگونه احرام ببندیم وحال آنکه هنوز از آلت مامنی می چکد؟ (3) حضرت در جوابش فرمود : > تو از همان آغاز هرگز به این دستور من ایمان نداشته ای (4 ) ...  و حضرتش با این بیان درشت وی را از آن کسانی معرفی  نمود که به فرموده خدا در آیه  150 سوره نساء > بعضی از احکام را باور دارد وبرخی دیگر راندارد. دیگر آنجایی است که متعه ازدواج موقت زنها را برداشت وآنرا حرام کرد(5)  و زمانی که متصدی حکومت شد وکرسی خلافت را غصب نمود گفت : (6) >> دومتعه در زمان پیامبر  حلال بود  ومن امروز آنها را حرام میکنم ومرتکبین آنها را به کیفر می رسانم ، و حال آنکه خداوند متعال درآیه 24 سوره نساء  می فرماید : >> آنچه از زنها متعه (صیغه )کردید مهر وکابین آنها را بپردازید:  ومفسیرن شان نزول آیه را درباره جواز متعه ( صیغه )  وازدواج موقت ذکر نموده اند (7) مسلمانان  تا زمان عمر  به این دستور عمل میکردند ، هنگامی که عمر آن را حرام کرد و از آن منع نمود زنا وفحشا در میان مردم رواج پیدا کرد و عمر با این عمل خود حکم خدا ورسولش را ابطال نمود وسبب شیوع فحشا گردید(8) : ومشمول این سه آیه سوره مائده  شد > آیه 45   ومن لم یحکم بما انزل الله فاولئک هم الظالمون ... آیه 47 فاولئک هم الفاسقون وآیه  فاولئک هم الکافرون یعنی >> هرکس بدستور خدا حکم نکند و ( برخلاف آن دستور بدهد ) او از ستمکاران واز فاسقان واز کافران خواهد بود .
دیگر از مخالفتهای عمر داستان سرپیچی او از دستور پیامبر در صلح حدیبیه بود چنانکه بدان اشاره کرده ایم ( بحث بی ایمانی خلفای سه گانه ) و درموارد بسیاری دیگر که با رسول خدا مخالفت می ورزید وحضرتش را با الفاظ درشت وناهنجارش آزار میداد. منبع : >> 1- منزل العمال متقی هندی ج 1 ص 247 - صحیح بخاری ج 4 ص 18  - کتاب اللباس- الفصول المهمه شرف الدین چاپ صیدا ص 106 - امام طبرسی در مجمع البیان هود در سوره توبه آیه 84 2- ارشاد الساری قسطلانی ج 4 ص 169 - تفسیر ابن کثیر ج 1 ص 233 - فتح الباری ج 4 ص 339 - صحیح مسلم ج 1 ص 474 - سنن دارمی  ج 2 ص 35 کتاب الام شافعی ج 7 ص 199 -و..... 3- سنن ابوداود در حاشیه شرح موطا زرقانی ج 2 ص 103 4-تفسیر مجمع البیان سوره بقره آیه 196 5- صحیح بخاری باب التمتع - صحیح مسلم ج 1 ص 395 و 396 - مسند احمد ج 4 ص 436 و ج 3 ص 356 - الموطا مالک  ج 2 ص 30 - سنن بیهقی ج 7 ص 206 - تفسیر طبری ج 5 ص 9 - تفسیر رازی ج 3 ص 201 - تاریخ الخلفا ص 93 6- تفسیر فخر رازی ج 2 ص 167 و ج 3 ص 200 و 202 کنزالعمال متقی هندی ج 8 ص 293 و 294  - صحیح مسلم ج 1 ص 395 و 396 و 467 و 472 - تفسیر طبری ج 5 ص 9 7- شرح تجرید قوشچی - المستبین طبری - النص و الاجتهاد ص 201 8- تفسیر طبری ج 5 ص 9 و 130 و 132 - تفسیر رازی ج 3 ص 200 -  مسند احمد ج 4 ص 436
مناظره شانزدهم : متعه ( صیغه ) و اثرات آن شاه گفت : حقیقت امر این است که من موضوع متعه (صیغه ) زنها را نمی توانم قبول کنم ! علوی گفت : آیا اعلی حضرت قبول دارند که این دستور یک حکم تشریعی و اسلامی است ؟ شاه : خیر قبول ندارم.  
علوی : پس در این صورت معنای آیه 24 سوره نساء  چیست ؟  واین گفته عمر : ( متعتان کانتا ... یعنی دو متعه در زمان پیامبرد ...  ) چه معنی دارد ؟ آیا معنای گفته عمر این نیست که متعه زنها در زمان حضرت رسول و حکومت ابوبکر ومقطعی از حکومت او جایز ومهمول بود بعدا عمر از آن جلوگیری کرد ومانع اجرای حکم خدا گردید ؟ و حالا گذشته از ادله کثیری که در این باره  وجود دارد بعرض اعلی حضرت برسانم که خود عمر زنها را متعه میکرد وعبدالله بن الزبیر از طریق متعه بدنیا آمده است . (1)
 
شاه :  وزیر شما چه میگویید ؟      وزیر : دلیل آقای علوی کاملا صحیح ومنطقی است اما چون عمر آنرا منع کرده بر ما واجب است که از او اطاعت نماییم. علوی گفت : >> آیا ما باید از خدا و رسولش  اطاعت کنیم یا از عمر ؟  آقای وزیر آیا کلام خدا در سوره حشر آیه 7 نخوانده اید که میفرماید : هرچه پیامبر بشما دستور میدهد باید آنرا بپذیرید وعمل نمایید. و درسوره مائده آیه 92 میفرماید:  از پیامبر اطاعت کنید و درسوره احزاب آیه 21 میفرماید  شما با پیروی از رسول خدا خیر وسعادت خواهید داشت . علاوه برحدیث مشهوری که میفرماید: >> حلال محمد (ص) تا قیامت حلال وحرامش تا قیامت حرام خواهد بود؟ (2) شاه گفت : من به تمام دستورات اسلام ایمان دارم اما هنوز علت تشریع متعه را نفهمیده ام آیا کسی از شما حاضر است دختر یا خواهر خود را یک ساعت در اختیار مردی قرار بدهد تا از او تمتع ببرد ؟ آیا این کار قبیح نیست ؟ علوی اظهار داشت : من هم از اعلی حضرت سئوال میکنم آیا کسی حاضر است دختر یا خواهر خود را به عقد دایمی مردی درآورد درحالی که میداند تا یک ساعت بعد که از او کام گرفت و به مرادش رسید او را طلاق خواهد داد دراین باره چه می فرمایید؟  
  شاه :>> نه مسلما من تن به اینکار نخواهم داد. علوی : ولی اهل سنت وجماعت این عقد دایم را جایز می شمارند و طلاق پس ازآنرا نیز صحیح میدانند بنابراین فرقی میان عقد متعه وعقد دایم نیست جز اینکه درعقد متعه با پایان مدتش پایان می یابد ودرعقد دایم با طلاق از بین میرود بعبارت دیگر عقد  متعه به منزله اجاره وعقد دایم به منزله مالکیت است بدین معنی که دراجاره مدت که منقضی شد اجاره باطل ودرمالکیت مثلا با فروش از بین میرود بنابراین  حکم متعه ( ازدواج موقت ) درست وصحیح بوده ویکی از نیازمندیهای انسان را رفع می نماید  همانگونه که حکم عقد دایم نیز با  طلاق ، باطل  ودرعین حال صحیح ومنطقی ویکی از نیازمندیهای بدن را برطرف می نماید.  از آن گذشته ، من از اعلی حضرت می پرسم :  نظرشان درخصوص بیوه زنانی که شوهران خود را از دست داده اند وکسی حاضر نشود با آنها ازدواج کند چیست ؟  آیا این عقد موقت متعه تنها راه جلوگیری از فحشا و انحراف نیست ؟ از طرفی دباره جوانان مجرد ومردانی که امکانات ازدواج دایم برای ایشان فراهم نیست چه می فرمایید؟  آیا متعه تنها راه حل خلاصی از نیروی سرکش جنسی ورهایی از فسق وهرزگی نمی باشد ؟ آیا متعه بهتر از زناو لواط وعادت مخفیانه ( استمنا) نیست ؟ 
به عقیده من اعلی حضرت ، هرگناه زنا ولواط واستمنایی که گریبانگیر جامعه میشود  تماما به گردن عمر بن الخطاب بوده و عمر با همه آنها در این گناه شریک وسهیم می باشد زیرا او  بوده که متعه را حرام کرد و با قاطعیت  هرچه تمامتر از آن جلوگیری نمود ودر روایتهای زیادی آمده است که از آن هنگامی که عمر متعه را حرام کرد زنا و فحشا در میان مردم شیوع پیدا نمود( 3) و اما آینکه می فرمایید که از متعه خوشم نمی آيد اسلام کسی را بر این عمل اجبار نکرده همانطور که شما را هم اجبار ننمود که دختر خودتان را به عقد کسی در بیاورید که میدانید یک ساعت بعد او را طلاق خواهد داد ، گذشته از اینکه عدم خواسته شما و یا مردم نسبت به چیزی نمی تواند دلیلی بر حرام شدن آن چیز باشد زیرا حکم خدا ثابت و لایتغیر بوده وبا هوی وهوس ونظریات شخصی مردم دستخوش تبدیل ویا بطلان نخواهد گردید. شاه خطاب به وزیرش : دلیل آقای علوی راجع به متعه قوی وکاملا منطقی است . وزیر معروض داشت : ولی قربان علما از عمر پیروی کرده اند ونظر او را تایید می نمایند.
علوی گفت : >>  اولا : این تمامی علمای اهل سنت هستند که به قول عمر عمل کرده اند نه همه علما ثانیا : آیا حکم خدا و رسولش را باید پذیرفت وعمل کرد یا قول عمر ؟ ثالثا : خود علمای سنی هم قول عمر را نقض کرده اند وبرخلاف این تشریع او عمل نموده اند! وزیر : چطور؟ این در کجا است ؟ علوی : > عمر گفته است :  دو متعه در زمان رسول خدا حلال بود و من آن دو را حرام میکنم : > یکی متعه حج ودیگری متعه زنها است .  عمر اگر راست گفته چرا علمای شما دستور او را دباره متعه حج عمل نمیکنند ؟  آنها با عمر در این قسمت مخالفت نموده اند وگفته اند متعه حج را هرچند عمرآنر حرام کرده ولي حکم آن باقی است و اگر گفته عمر باطل بوده چرا علمای سنی متعه زنها را که حرام کرده حکم اورا قبول نموده اند ؟ وزیر خاموش ماند وچیزی نگفت . شاه رو به حاضرین کرد وگفت : چرا جواب علوی را نمیدهید ؟ یکی دیگر از علمای شیعه بنام شیخ حسین قاسمی اظهار داشت : اعلی حضرتا !  ایراد بر عمر و پیروانش وارد است  از این روایتها نمی توانند پاسخ جناب علوی - ایده الله - را بدهند. شاه : بسیار خوب ، روشن شد از این بحث بگذرید . منبع >> 1- فکیکی درکتاب ( المتعه واثرها فی الاصلاح الاجتماع ص 25 میگوید : مادر عبداله بن الزبیر ، اسماء بنت ابوبکر است . زبیر اورا متعه کرد وعبداله را آورد . 
راغب درکتاب محاضرات خود  ج 2 ص 94 مب نویسد : یک وقت عبدالله بن الزبیر از ابن عباس خورده گرفت چرا صیغه را حلال میداند ، ابن عباس درپاسخ گفت : برو از مادرت بپرس ! پسر زبیر نزد ماردش رفت وحقیقت امر را جویا شد مادرش گفت : آری بخدا سوگند که من تورا از راه صیغه وضع حمل نموده ام.  مسلم در صحیح خود ج 1 ص 345 و طیالسی در مسند خود ص 227 هم چنین مطلبی نوشته اند. 2- تحریر المجله مجموعه فتاوای حنفیه ج 1 ص 34 ماده 39 3- حضرت علی (ع) فرمود : اگر عمر از متعه جلوگیری نمی کرد کسی جز آدم شقاوتمند وتبهکار زنا نمی کرد : تفسیر طبری ج 5 ص 9 - تفسیر ثعلبی - تفسیر رازی ج 3 ص 200 - تفسیر ابوحیان ج 3 ص 218 - الدر النثور ج 2 ص 140 و ...
مناظره هفدهم : جنگهای دفاعی یا کشور گشایی ؟ عباسی گفت : این شیعه ها ادعا میکنند که عمر فضیلتی نداشت درحالی که همین بس که فتوحات اسلامی بدست او انجام شد.  علوی : این ادعا چند جواب دارد : > اولا : فتوحات وکشور گشایی پادشاهان و زمامداران صرفا جهت سلطه جویی وتوسعه مملکت وسرزمین خود می باشد آیا این کار برای آنها فضیلتی بشمار می آید ؟ ثانیا : برفرض قبول که این فتوحات برای او فضیلتی باشد آیا این کار می تواند غصب خلافت او را شرعی نماید و به آن صورت قانونی بدهد ؟ و حال آنکه رسول اکرم (ص) وی را جهت خلافت نامزد نکرد و این حضرت علی (ع) رابرای این منصب معین فرمود ومن از اعلی حضرت سئوال میکنم : هرگاه کسی را جانشینی خود معین نمودند وبعد دیگری آمد و این مقام را از جانشین منتخب ایشان به زور گرفت وبه جای او نشست بعد فتوحاتی کرد وکارهای خوبی هم انجام داد آیا اعلی حضرت از این فتوحات و سرزمین گشایی او راضی خواهند بود، یا بر عکس چون منصب ایشان را از خلافت خلع وبه قهر وغلبه به جای او نشست مغضوب اعلی حضرت خواهد بود ؟ شاه : مسلما چنین شخصی مورد غضب ما واقع گشته وفتوحات او نمی تواند آن گناه بزرگش را بشوید.
علوی : عمر هم این چنین بود ، خلافت را غصب کرد وبدون اجازه پیامبر خود را جانشین او ساخت ! ثالثا : اتفاقا تمام فتوحات عمر اشتباه بود ونتایج منفی و معکوسی به بار آ<رد ، زیرا پیامبر (ص)  برکسی حمله ویورش نبرد وجنگهای حضرت صرفا جنبه دفاعی داشت وبه همین دلیل مردم که اسلام را دین صلح وصفا دیدند بسوی آن رو  آوردند وگروه گروه به آغوشش درآمدند (1) اما عمر بر آنها حمله بر وبه زور شمشیر آنها را به اسلام خواند ، مردم نسبت به اسلام احساس نفرت کردند وبجای آنکه آنرا دین منطق وصلح ومسالمت بدانند بنام دین زور و شمشیر متهم نمودند . (2) وهمین سبب شد که بر تعداد دشمنان اسلام افزوده گردید. خلاصه آنکه فتوحات عمر اسلام را لکه دار نمود ونتایج معکوسی ببار آورد و چنانکه ابوبکر وعمر وعثمان خلافت را از صاحب شرعی آن یعنی امام علی (ع) غصب نمی کردند ومیگذاشتند که حضرتش امور خلافت را بعد از پیامبر (ص) بدست بگیرد محققا به سیره ی  پیامبر عمل می نمود وبر منهاج قومیش قدمی می نهاد وسبب میشد که مردم مشتاقانه آیین اسلام را بپذیرند و رفته رفته شعاع اسلام  توسعه می یافت وجهان بشریت را فرا میگرفت ، اما افسوس و صدها افسوس ، باید به خدا پناه ببریم .
علوی دراینجا از صمیم دل آه عمیقی کشید و از آنچه بر اسلام پس از رحلت رسول اکرم (ص)  وارد آمد وخلافت به حق مولا علی (ع) مورد غصب وتجاوز واقع گردید افسوس می خورد وبه نشانه سوز وتاثر دست رو دست می زد. شاه رو به عباسی کرد و گفت : جواب علوی را چه میدهید ؟ عباسی گفت : من تاکنون چنین مطالبی را از کسی نشنیده بودم ! علوی اظهار داشت : حالا که شنیدی وحق را دیدی دست از خلفایت بردار و از خلیفه رسول خدا (ص) حضرت علی (ع) متابعت کن . علوی سپس  اضافه کرد : راستی کار شما سنی ها شگفت آور است از اصل دست کشیده اید و به فروعات چسبیده اید. عباسی چطور ؟ کدام فروعات ؟     علوی : شما مرتب فتوحات وکشور گشایی عمر را به رخ همه می کشید وحال آنکه فتوحات علی (ع) را از یاد برده اید ! عباسی : مگر علی فتواحاتی داشت ؟ کدام فتوحات ؟ علوی : بیشتر فتوحاتی که پیامبر (ص) به ظهور رسانید مثل بدر وخیبر و احد وخندق و حنین و ... بدست امام علی (ع) انجام گردید . (3) و چنانچه فتوحات نامبرده که اساس و پایه اسلام بشما می آمد تحقق نمی یافت دیگر نه عمری بود ونه اسلام ونه ایمان : دلیل برآن همان فرمایش رسول اکرم (ص) در جنگ احزاب (خندق ) بود هنگامی که علی (ع) به جنگ عمروبن عبدود میرفت حضرت فرمود : >> اکنون تمامی ایمان در برابر تمامی شرک قرار گرفت بارالها ! اگر نمی خواهی که معبود باشی این خود بدست توست !
کنایه از این است که چنانچه علی کشته شود مشرکان رادعی برکشتن من وتمامی مسلمانان نخواهند داشت آنگاه نه اسلامی باقی خواهد ماند ونه ایمان :  ونیر فرموده است > ضربت زدن علی ( عمرو را ، سرکرده مشرکین ) در روز خندق از عبادت جن وانس افضل وبالاتر است ،(4و5) در این صورت صحیح تست که بگوییم اسلام توسط پیامبر تاسیس وپی ریزی شد وبوسیله حضرت علی (ع) پا برجا ماند واین از برکت خدا و وجود مولا علی (ع) بود که اسلام باقی و استوار مانده است .
ادامه دارد...
 

برچسب‌ها:
پنج شنبه 22 خرداد 1393برچسب:اثبات تشیع, .::. 2:28 .::. منتظر ظهور .::.

مناظره چهاردهم :  انحصار صلاحیت واهلیت خلافت امیرالمومنین حضرت امام علی (ع)
علوی :>> یکی از اشتباهات وخطاهای اهل سنت این بود که از حضرت علی بن ابیطالب(ع) پیروی نکردند وديگران را بر او مقدم داشته اند. عباسی : >> دلیل اشتباه آنها چیست؟؟  علوی : > آنست که حضرت رسول (ص)  حضرت علی (ع) را وصی وجانشین خود قرارداد نه  ان سه نفر را ، بعد رو به شاه کرده گفت : اعلی حضرتا !  شما کسی را که به جانشینی خود معرفی نموده اید وبه ولایتعهدی منصوب فرموده اید آیا فرمان شما بر دولت وهیئت وزیران ومردم لازم الاجرا است یا نه وآیا این حق رابخود میدهند که خودسرانه جانشین شما را معزول وشخص دیگری را بجای او بگمارند؟   شاه گفت : البته بر آنها لازم است از آنکس که من معین وجانشین خود نموده ام پیروی نمایند نه خواسته ی خودشان .  علوی گفت : این تنها شیعه بود که این دستور را اجرا کرد وبدنبال خلیفه ای رفتند که رسول اکرم (ص) به فرمان خدا او را جانشین خود نمود و او مولا امام علی بن ابیطالب (ع) بود که تنها وی را پذیرفتند وسایرین را واگذاشتند.

عباسی گفت : >>  ولی علی بن ابیطالب (ع) بعلت اینکه کم سن وسال بود اهلیت خلافت را نداشت درصورتیکه ابوبکر مردی مسن وسالخورده بود ، علاوه بر آن علی بن ابیطالب(ع) بزرگان وگردنکشان عرب را در جنگها کشته بود وعربها دلخوشی از او نداشتند درحالی که ابوبکر اینطور نبود. علوی : اعلی حضرت توجه فرمودند عباسی چه میگوید ؟ او میگوید که مردم در تعیین افراد لایق وصلاحیت دار از خدا ورسولش داناتر وفهمیده تر هستند !  آقای عباسی کار به نصب حضرت علی (ع)  از طرف خدا پیامبرش(ص) ندارد ایشان فقط گفته ی بعضیها را که ابوبکر لیاقت دارد ملاک خود میداند گویی که خداوند حکیم بنده افضل واصلح خود را نمی شناسد وباید یک مشت مردم جاهل و نادان بیایند وافراد صلاحیت دار  رابرگزینند ، آیا مگر خدا در آیه 36 سوره احزاب  نمی فرماید: >> زمانی که خدا ورسولش حکمی را صادر کنند وامری را اختیار نمایند هیچ مرد مومن وزن مومنه ای حق ندارند در برابر حکم آنان بایستند وخودسرانه عمل کنند وهرکس از فرمان خدا ورسولش سرپیچی نماید یقینا وبطور آشکار گمراه گردیده است ؟؟ آیا خدا  در آیه 24 سوره انفال نفرموده است : >> ای کسانیکه ایمان آورده اید به آنچه راکه خدا ورسولش شما را می خوانند تا به شما حیات وزندگانی ببخشندپاسخ مثبت بدهید واطاعت نمایید ؟؟ عباسی گفت : خیر ، من نگفتم که مردم از خدا وپیامبرش داناتر هستند ، 

علوی : >> بنابراین حرف شما معنا ندارد زیرا زمانی که خدا ورسولش کسی را جهت خلافت وامامت منصوب فرموده اند برشما واجب است که از ایشان متابعت نمایید مردم خواه راضی باشند یا نباشند. عباسی : ولی شرایط صلاحیت خلافت در علی ابن ابیطالب ناقص وآنقدرها جمع نبود . علوی : معنای ایراد شما این است که خدا ، امام علی (ع) را کاملا نمی شناخت ونمی دانست که شرایط خلافت در او جمع نیست با وجود این وی را خلیفه نمود ! واین همان کفر صریح و آشکار است . علاوه آنکه برعکس ایراد شما دلایل اهلیت وصلاحیت حضرت علی (ع) جهت خلافت وامامت آنقدر زیاد است که جز او کسی دارای آنهمه شرایط این مقام نبوده ودیگران هرگز به پای حضرتش نمی رسیدند . عباسی : آن دلایلی که میگویید کدامند ؟!   علوی : >  دلایل اهلیت خلاف و صلاحیت امامت ایشان بسیار است از جمله : اولا: خدا ورسولش اورا به این سمت برگزیده اند. دوما : او از تمام صحابه مطلقا اعلم وداناتر بود (1) چنانکه پیامبر (ص) در حق او  فرموده است : > من شهر علم وحکمتم وعلی است دروازه ومدخل آن ، هرآنکس که طالب شهر وحکمت باشد باید از راه آن وارد گردد.(2) و خود امام علی (ع) هم فرمودند: >> پیامبر (ص) هزار باب از علم به من آموخت که از هربابی هزار باب دیگر گشوده گردید ، همچنین پیامبر (ص) فرمود : >> اقضاکم علی >>(3و4) صحیح ترین قضاوتها ، قضاوت علی است .

  و عمر همواره میگفت : اقضانا علی >> درمیان ما صحیح ترین قضاوتها ، قضاوت علی است . و این بدیهیست که عالم برجاهل مقدم وبرتر می باشد وخدا در آیه 9 سوره  زمر می فرماید : >  آیا دانایان با نادانان برابر ویکسانند؟سوما :  علی (ع)  از همه بی نیاز بود ، درحالی که دیگران - بدون استثنا - به او نیازمند بودند. آیا مگر همین ابوبکر نبود که به عدم شایستگی خود اعتراف می نمود و میگفت: >> مرا از این منصب (خلافت ) به کنارم بگذارید زیر ا با وجود علی درمیان شما من شایسه این مقام نیستم ؟  (5) و نیز میگفت : >> من شیطانی دارم که همواره مرا اغوا میکند (6) آیا مگر عمر دربیشتر از هفتاد مورد نگفت : لولا علی لهلک عمر (7)  اگر علی نبود به تحقیق عمر به هلاکت میرسید ؟  ویا اینکه می گفت :  لا ابقانی الله لمعضله لست فیها یا ابالحسن (8)  >> خدا مرا با هیچ مشکلی برخورد ننماید وتو ابوالحسن (ع) درآنجا حضور نداشته باشی ؟ و نیز می گفت : >>  لا یفتین احدکم فی المسجد وعلی حاضر (9)  تا زمانی که علی در مسجد حضور داشته باشد هیچ کسی حق فتوا دادن را ندارد ؟ و همگی  اینها دلالت برعدم لیاقت وجهل ونادانی آنها به احکام دین دارد. رابعا : علی (ع) هرگز معصیت خدارا نکرد وبجز خدا برای کسی بندگی وبرای هیچ بتی سجده نکر درحالی که آن سه نفر خدا را معصیت کرده اند و برای غیر خدا عبادت می نموده اند وبتها را سجده میکرده اند .

وخداونددر آیه 124 سوره بقره می فرماید : >> پیمان _ نبوت وخلافت ) ما هرگز به ستمکاران نمی رسد واین واضح است که انسان معصیت کار ستمکار بوده ولیاقت عهد وپیمان خدا را که مقصود نبوت وخلافت است نخواهد داشت . خامسا : علی (ع) دارای فکری سلیم وعقلی بزرگ ورای صائبی بود که از بطن اسلام سرچشمه میگرفت وحال آنکه آن سه نفر رای ضعیف وسخیفی داشتند که از شیطان الهام میگرفتند وچنانکه ابوبکر میگفت :>>  ان لی شیطانا یعترینی > یعنی : شیطانی ملازم خود دارم که همواره مرا غوا میکند. (10)   وعمر در بسیاری موارد با پیامبر مخالفت ودر برابر حضرتش موضع گیری کرد وعثمان سست عنصر بود وفکر ضعیفی داشت که حاشیه نشینان بدکردارش از قبیل مروان بن الحکم آن وزغ وزغ زاده ای که پیامبر اکرم (ص) او ونسل او را جز تعداد مومنی که اندکی بیش نبودند لعنت فرموده است . (11) ویا مانند کعب الاحبار یهودی و بسیاری افراد دیگر در او اعمال نفوذ میکردند .

ملکشاه خطاب به وزیرش : به راستی حقیقت دارد که ابوبکر گفت : من شیطانی ملازم خود دارم که همواره مرا اغوا میکند ؟    وزیر : بلی قربان در کتابهای تاریخ وحدیث این عبارت موجود است . منبع :>> 1- مستدرک الصحیحین ج 3 ص 499 - مسند احمد ج 5 ص 26 - شرح ابن ابی الحدید باب 56 ص 235 و 254 2- مستدرک حاکم ج 3 ص 126 تا 128 - تاریخ ابن کثیر ج 7 ص 358 - 3- و 4  تفسیر فخر رازی درذیل سوره آل عمران آیه 33 - کنز العمال ج 6 ص 220 -- منتخب کنز العمال متقی هندی درحاشیه مسند احمد ج 5 ص 43 -  الفاضل مبرد ص 3 چاپ دارالکتب مصر - شرح ابی ابی الحدید ج 2 ص 235 و236 - تاریخ دمشث ابن عساکر ج 2 ص 97  چاپ بیروت - 5-  تاریخ طبری ج 3 ص 210 و 211 - کنز العمال ج 3 ص 126 و 135 6- تاریخ طبری ج 3 ص 210 و 211 - کنزالعمال ج 3 ص 126 و 135 و ... 7- شرح ابن ابی الحدید ج 1 ص 6 - مستدرک حاکم ج 2 ص 59 و ج 4 ص 275 و 389  الاصابه ابن حجر ص 509 - مسند احمد ج1 ص 140 و 154 8- الاصابه ابن حجر ج 2 ص 509 - الاستیعاب حاشیه الاصابه ج 3 ص 39 - مستدرک حاکم نیشابوری ج 1 ص 457 -    شرح ابن ابی الحدید ج 3 ص 122 9- شرح ابن ابی الحدید ج 1 ص 6 چاپ قاهره - احقاق الحق قاضی تستری شهید ج 8 ص 25 10 - تاریخ طبری ج 3 ص 210 و211 - شرح النهج ابن ابی الحدید ج 3 ص 8 و ج 4 ص 167 و ج 1 ص 134 11- مستدرک حاکم  ج 4 ص 48 و 479 و 481 و 487 - تفسیر قرطبی ج 16 ث 197  - تفسیر کشاف ج 3 ص 99  - تفسیر فخر رازی ج 7 ص 491 - تفسیر طبری ج 15 ص 77 

وبسیاری دیگر وزغ به معنای >> رعشه ولرزش است ، حکم پدر مروان که به قول دمیری (( درکتاب حیات الحیوان ج 1 ص 194 )) کارش اخته کردن گوسفندان بودپیامبر (ص)  را مسخره میکرد وبا انگشت وچشمک زدن پشت سر رسول خدا حرکات دلقکی میکرد وحضرت را به باد استهزاء میگرفت ، پیامبر او را نفرین نمود وفرمود:  اللهم اجعل به وزغا یعنی >> خداوندا حکم را به رعشه مبتلاکن ، و او در دم رعشه گرفت وبه همان حال ماند تا به درک رفت و پیامبر او را از مدینه به طائف تبعید کرد وفرمود :  این ملعون در مدینه نماند، ودر آنجا بود تا زمان عثمان که اورا بر خلاف دستور خدا وپیامبرش به مدینه بازگردانید و از او  وفرزندش مروان  و خاندانش تجلیل بسیار نمود و100 هزار درهم به او انعام داد  و اموال زیادی بخشید چنانکه قبلا در احوالات عثمان گذشت و همه مردم واصحاب ، عثمان را براین عمل ننگین مواخذه ونکوهش نمودند ،  به هر حال پیامبر آنها را لعنت فرموده است : درکتاب کنزالعمال ج 6 ص 90 - مستدرک حاکم ج 4 ص 48 و 479 و 481  وغیره ... یک شب پیامبر(ص) خواب دید که فرزندان حکم ( مروان ونسل او )  به شکل بوزینه بر روی منبرش بالا میروند ، حضرت غمگین از خواب بیدار شد وآیه 60 سوره مبارکه  اسراء نازل گردید که اینان ملعونه میباشند>> ترجمه:: و خداوند آنها را لعنت فرموده است از آن روز  به بعد کسی دیگر پیامبر را خندان ندید تا از دنیا رحلت فرمود:  تفسیر طبری ج 15 ص 77 - مستدرک حاکم ج 4 ص 48 -  تاریخ طبری ج 11 ص 356
ادامه دارد...


برچسب‌ها:
پنج شنبه 22 خرداد 1393برچسب:اثبات تشیع, .::. 2:24 .::. منتظر ظهور .::.

مناظره سیزدهم : خلافت سه گانه
یکی از علمای سنی مذهب عباسی : عباسی بحث ایمان خلفای سه گانه را به میان کشید وگفت : شیعه منکر ایمان خلفای ثلاثه است واین صحیح نیست زیرا آنها اگر مومن نبودندچگونه پیامبر(ص) با آنها وصلت نمود وبا دامادی با آنها تن داد؟

علوی شیعه : شیعه معتقد است که آن سه نفر به ظاهر مسلمان بودند وحضرت محمد (ص) رسول مکرم اسلام هرکسی را که شهادتین برزبان می راند هرچند او منافق واقعی باشد ، می پذیرفت وبا آنها مانند سایر مسلمانان رفتار می نمود ، در موضوع وصلت پیامبر با آنها یا وصلت آنها با پیامبر از همین قبیل بوده است . عباسی : دلیل شما بر بی ایمانی ابوبکر چیست ؟

علوی : خیلی زیاد ، او در بسیاری از مناسبتها به رسول خدا (ص) خیانت کرد از جمله تخلف وسرپیچی او از شرکت در سپاه اسامه بن زید بود ودستور پیامبر را اجرا ننمود ، قرآن کریم کسانی را که با رسول خدا (ص) مخالفت ورزند فاقد ایمان میداند خداوند متعال در آیه 65 سوره نساء می فرماید : نه چنین است ، سوگند به خدای تو که اینان به حقیقت ، اهل ایمان نمی شوند مگر آنکه در خصومت ونزاعشان تنها تورا حاکم کنند وآنگاه به هرگونه حکم کنی ( که به سود یا زیان آنها باشد ) هیچ اعتراضی در دل نداشته کاملا از دل وجان تسلیم فرمان تو باشند ونیز در آیه 36 سوره ی احزاب می فرماید : هرکسی به خدا ورسولش مخالفت ورزد محققا آشکارا گمراه شده وبه ضلالت رفته است .

بنابراین ابوبکر با دستور رسول خدا (ص) مخالفت کرد ومشمول آیه نامبرده شدکه ایمان را درآنجا از مخالف پیامبر (ص) نفی می نماید ، علاوه براین حضرت رسول (ص) کسانی را که در سپاه اسامه شرکت نکردند لعنت فرموده است وقبلا گفتیم که ابوبکر از شرکت در سپاه اسامه خودداری نموده است آیا پیامبر آدم مومن را لعنت میکند ؟ مسلما نه !

شاه گفت در این صورت علوی راست می گوید که ابوبکر ایمان نداشته است .

وزیر اظهار داشت : اهل سنت وجماعت این مخالف ابوبکر را تفسیر می نمایند.

شاه گفت : مگر تاویل وتفسیر می تواند این مشکل را حل کند ؟ ما اگر این راه را بازکنیم وهرچیزی را که باب میل ما نبوده به رای خودمان تفسیر وتوجیه نماییم در اینصورت برای هر جنایتکار وخطایشه ای فتح بابی نموده ایم وبرای جنایات خود توجیهاتی خواهد ساخت ؟! فردا دزد خواهد گفت : من دزدی کردم چون فقیر بودم ، مشروب خوار میگوید : من شراب را خوردم چون ناراحتی داشتم ، زنا کار چنین وچنان خواهد گفت وهکذا ... وبدین ترتیب نظام جوامع بشری واسلامی به هم خورده مردم بر ارتکاب گناه ومعصیت جسور وگستاختر خواهند گردید ، خیر ، هرگز ، ... توجیه وتفسیر معنی ندارد.

دراین میان چهره عباسی ناگهان سرخ گردید ومتحیر ماند در جواب چه بگوید ؟ بالاخره با صدای بریده اظهار داشت : راجع به عمر وبی ایمانی او چه دلیل دارید ؟

علوی : دلیلهای بی شمار! یکی از آنها دلیل فوق وتخلف از شرکت در لشکر اسامه ودیگری تصریح خود عمر برعدم ایمان اوست .

عباسی : با تعجب این تصریح در کجاست ؟! علوی : در آنجایی است که آشکارا گفت :

(( ماشککت فی نبوه محمد (ص) مثل شکی یوم الحدیبیه ))

یعنی به اندازه روز حدیبیه تا این حد به پیامبری محمد (ص) شک نکرده بودم! واین سخن او بالاترین دلیل است براینکه او همیشه در نبوت و پیامبری حضرت رسول اکرم (ص) شک وتردید داشته لکن این شک او در روز حدیبیه زیادتر وقویتر از شکهای دیگرش بوده است ، اکنون آقای عباسی ! شما را سوگند میدهم به خدا بگو : کسی که در نبوت و پیامبری حضرت محمد (ص) شک داشته باشد آیا این شخص ایمان دارد وآیا شما اورا مومن میدانید ؟ >> در اینجا عباسی خاموش ماند وسر خود را بزیر انداخت.

شاه خطاب به وزیرش گفت : آیا این صحیح است که عمر چنین چیزی گفته ؟؟

وزیر : آری قربان ! برخی راویان آنرا نقل کرده اند. (( تفسیر ثعالبی درسوره فتح - مناقب ابن مغازلی شافعی - سیره حلبی ج3 ص 19 - جمع بین الصحیحین حمیدی- تفسیرالدرالمنثورسیوطی درسوره فتح شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج 1 ص 61 تاریخ الطبری ج2 ص 78 و 79 ))

شاه : واقعا عجیب است ، چقدر جای شگفتی است من تاکنون فکر میکردم عمر یکی از افراد سابقین در اسلام است وایمان او را ایمان نمونه میدانستم اما اکنون برایم ثابت شد که در اصل ایمانش شک وتردید داشته است .

عباسی با ناراحتی خطاب به شاه : اعلی حضرت تامل بفرمایند از عقیده برنگردند این علوی دروغگو شما را فریب ندهد. شاه روی خود را از عباسی برگردانید وبا عصبانیت گفت : وزیر ما نظام الملک سخنان آقای علوی را تصدیق میکند وگفته های عمر در کتابها ثبت وضبط شده درحالی که این نفهم ( یعنی عباسی ) ادعا میکند که علوی دروغگو است آیا این عین عناد نیست ؟

سکوت مرگباری برمجلس سایه افکند ، شاه غضبناک و از سخنان عباسی عصبانی است ، عباسی ودیگر علمای سنی سرها را به زیر انداخته اند و وزیر خاموش مانده است واین تنها علوی شیعه مذهب بود که سرش را بلند کرده به چهره پادشاه خیره شده بود تا نتیجه را ببیند. لحظات حساس وسختی بر عباسی عباسی گذشت از شدت شرم وناگواری مجلس آرزو داشت زمین در زیر پایش شکافته ودر آن فرو می رفت ویا عزرائیل فورا آمده همانجا راحتش میکرد.
شاه اورا جهت سوال وجواب و تمییز دادن حق از باطل احضار کرده است ، بالاخره ناچار شد دست وپای خودراجمع نموده روبه علوی کرد وگفت : آما آقای علوی ! شما ادعا میکنید که عثمان قبا ایمان نداشت درحالی که پیامبر (ص) دوتن از دختران خود را بنامهای رقیه و ام کلثوم به ازدواج او درآورده و دامادی وی را برای خویشتن پذیرفت .
علوی : دلیلهای بسیاری بر عدم ایمان عثمان وجود دارد وهمین بس که مسلمانان از جمله پیامبر (ص) بر علیه او شوریدند و وی را به قتل رسانیدند وشما خودتان از رسول خدا (ص) نقل می کنید که فرمود : (( لا تجتمع امتی علی خطا )) یعنی امت من بر خطا واشتباه اجماع نمی کنند.
آیا مسلمانان که صحابه نیز درمیان آنها بودند برقتل یک مومن اجماع کرده وهمگام می شوند درحالی که خود اهل قرآن بودند ومی دانستند که قتل مومن کیفر نابخشودنی دارد وخداوند در آیه 93 سوره مبارکه نساء می فرماید : هرکس مومنی را عمدی بکشد کیفر او آتش جهنم است که درآن عذاب جاویدان خواهد داشت وخدا بر او خشم ولعن کند وعذاب بسیار شدید در انتظار او خواهد بود> وعثمان اگر مومن بود اورا نمی کشتند. مگر همین عایشه نبود که عثمان را به یهودیان تشبیه میکرد ودستور قتلش را میداد و میگفت : (( اقتلو نعثلا فقدکفر، اقتلوا نعثلا قتله الله ، بعدا لنعثل وسحقا )) یعنی >>نعثل را نام مرد یهودی بود وعثمان را با او همانند میکرد )) بکشید که کافر شده ، بکشید نعثل را که خدا اورا بکشد ، نفرت ونفرین بر نعثل باد!()
() منبع وماخذ >> تاریخ طبری ج 4 ص 477 و ج 5 ص 172 چاپ قاهره - تاریخ ابن اعثم ص 155 - تاریخ ابن اثیر ص 80 و 87 - شرح ابن ابی الحدید ج2 ص 77
از سوی دیگر ، عثمان عبداله بن مسعود صحابی بزرگ را آنقدرکتک زد تا دچار فتق شد وزمین گیر گردید تا بالاخره با همان حال مرد.
ابوذر غفاری رحمت اله علیه آن صحابی نامی رسول الله (ص) است که پیامبر درحقش فرموده بود> آسمان در زیر سایه خود ، وزمین بر روی هموار خود کسی راستگوتر از ابوذر جای نداده است .
منبع >> کتاب طبقات ابن سعد ج4 ص 167و 168 - کتاب صحیح ترمذی ج2 ص 221 - مسند احمد ج 2 ص 163 و 175 و223 و ج 5 ص 197 وج 6 ص 442 - مستدرک حاکم ج 3 ص 342 و ج4 ص 480
ابوذر را یکبار یا دوبار از مدینه طیبه به شام و بار آخر به ربذه که یک زمین خشک وبی آّ وعلف میان مکه ومدینه بود تبعید نمود تا بالاخره در ربذه تشنه وگرسنه از دنیا رفت و حال آنکه عثمان در همان وقت بیت المال مسلمین را چپاول وتاراج خود وامویان خویش قرارداده بود واموال ملت مسلمان را برخویشان ونزدیکان اموی ومروانی خود تقسیم نمود .
شاه خطاب به وزیرش >> آیا سخنان علوی صحت دارد ؟ وزیر : آری ! تاریخ نویسان این چنین نقل کرده اند. شاه : دراین صورت به چه علت مسلمانان اورا خلیفه میدانند؟
وزیر : به جهت آن است که شورا او را به خلافت برگزیده بود.
منبع >> شرح ابن ابی الحدید ج 1 ص 240 و ج 2 ص 375 و 387 و ج2 ص 376 - مسند احمد ج 5 ص 144 و 156 - روضه الصفا ج 2 ص 227 - کنزالعمال -
علوی : خواهش میکنم آقای وزیر تند نروید وچیزی که اصل وحقیقت ندارد بر زبان نیاورید .
ملکشاه : شما چه میگویید آقای علوی ؟
علوی : ای وزیر اشتباه کرده اند حقیقت امر این است که عثمان تنها با وصیت وسفارش عمر و با رای سه نفر از همدستانش به حکومت رسید و آنها عبارت بودن از طلحه و سعدبن ابی وقاص و عبدالرحمن بن عوف ، آیا این سه نفر نماینده تمام مسلمانان بوده اند ؟ گذشته از اینها تاریخ نویسان برای ما نقل میکنند هنگامی که این سه نفر ( انتخاب کننده ) نیز بعدا دیدند که عثمان طاغی و یاغی شده و صحابه رسول خدا را هتک حرمت می نماید ودر امور مسلمانان با کعب الاحبار یهودی مشورت میکند و بیت المال مسلمین را یغما وتاراج مروانیان قرار میدهد همان افراد از او دست برداشته وخود از نخستین کسانی بودند که علیه او شوریدند ومردم را برکشتنش برانگیختند.
شاه خطاب به وزیر : این مطالب علوی صحت دارد ؟ وزیر بلی ! تاریخ نویسان اینها را نوشته اند.
شاه : پس چگونه گفتید که عثمان از رای شورا خلیفه شد؟ وزیر : مقصود من از شورا همین سه نفر بود! شاه : مگر با رای سه نفر شورا درست میشود؟
وزیر : قربان حقیقت این است که پیامبر این سه نفر را از اهل بهشت خوانده و به ایشان مژده بهشتیان را داده است . علوی >> کمی آهسته تر آقای وزیر ! مطالبی که مدرک ندارد و فاقد اصل و ارزش است اظهار ننمایید آن حدیث العشره المبشره بالجنه یعنی ده نفری که پیامبر به آنها مژده بهشت داده ساختگی و کذب محض بوده وتهمت به رسول الله (ص) است .
عباسی : این حدیث را چگونه دروغ وافترا میدانید درحالی که راویان موثقی آنرا روایت کرده اند ؟
علوی : ما دراینجا دلایل بسیاری بر بطلان این حدیث داریم که برای شما سه نمونه از آنها ذکر می کنم :
اولا : آنکه چگونه تصور کنیم کسی که مثل طلحه پیامبر را اذیت کرده باشد رسول اکرم (ص) به او مژده بهشت داده باشد ؟ برخی از مفسران وتاریخ نویسان از قول طلحه نقل کرده اند که گفته است سوگند یاد می کنم زمانی که محمد مرد ما زنهای اورا تزویج خواهیم کرد و یا در عبارت دیگر با عایشه ازدواج خواهیم نمود . رسول خدا از این گفته طلحه متاذی شد وخداوند آیه 53 سوره احزاب را درحق او نازل فرمود: (( یعنی شما حق ندارید رسول خدا را اذیت کنید وهمسران اورا بعد از خودش به نکاح خویش دربیاورید همانا که این عمل در نزد خدا گناهی بس عظیم وبزرگ بشمار می آید.
ثانیا : طلحه و زبیر هردو با حضرت علی (ع) جنگ نمودند(1) درحالی رسول اکرم (ص) فرموده است ( یاعلی حربک حربی و سلمک سلمی(2 ) یعنی >> علی جان جنگ با تو جنگ بامن است وپیروی از تو همانا پیروی از من است ، ودرجای دیگر فرمود ( من اطاع علیا فقد اطاعنی ومن عصی علیا فقد عصانی ) (3) هرکس از علی اطاعت کند از من اطاعت کرده وهرکسی با او مخالفت ورزد با من مخالفت نموده است . ونیز می فرماید ( علی مع القرآن و القرآن مع علی لن یفترقا حتی یردا علی الحوض )(4) یعنی >> علی همواره با قرآن وقرآن با علی است هرگز از یکدیگر جدا نخواهند شد تادرکنار حوض کوثر به من ملحق شوند. همچنین مي فرمایند >> علی برحق وحق با علی است هرآنجا که علی باشد حق نیز درهمانجا خواهد بود . (5)
منابع >> 1- مستدرک حاکم ج 3 ص 366 و 118 - کتاب نصربن مزاحم ص 472 - شرح ابن ابی الحدید ج1 ص 102 و 103 وج 2 ص 81 و 289 - کتاب الامامه السیاسه ج 1 ص 55 تا 59 العقد الفرید ج 2 ص 278و279
2- مناقب ابن مغازلی واسطی ص 5 - شرح ابن ابی الحدید ج4 ص 221 و 520 چاپ قاهره - مناقب خوارزمی ص 23 و25 و76 کتاب بحرالمناقب ابن حسنویه حنفی ص 45 و 58
3 - کتاب مستدرک حاکم ج 3 ص 121 و 128 چاپ حیدرآباد - کنز العمال حدیث 1213 - دخائرالعقبی طبری ص 65
4- مستدرک حاکم نیشابوری ج 3 ص 124 - کفایت الطالب گنجی شافعی ص 253 - تلخیص المستدرک ذهبی در ذیل مستدرک ج 3 ص 124 چاپ حیدرآباد - تاریخ الخلفاء سیوطی ص 67 - منتخب کنز العمال متقی هندی درحاشیه مسند احمد حنبل ج 5 ص 31
5- مستدرک حاکم ج 3 ص 124 و ج 6 ص 124 - تاریخ بغداد ج 14 ص 321 - صحیح ترمذی ج 2 ص 213 شرح ابن ابی الحدید ج 1 ص 122 وج 2 ص 592 و ج 4 ص 221 و 422
حالاباید پرسید کسی که با رسول خدا جنگ کرده ومخالفت نموده آیا اهل بهشت است ؟ ویاکسی که محارب با حق و قرآن شد او مومن خواهد بود؟
ثالثا : طلحه وزبیر هردو در قتل عثمان دست داشته اند آیا امکان دارد هم عثمان وهم طلحه وزبیر که با یکدیگر مقاتله نموده اند همه آنها اهل بهشت باشند ؟
ملکشاه با تعجب پرسید : آیا این مطالب صحیح است ؟ وزیردر اینجا خاموش ماند وچیزی نگفت ، عباسی نیز با همراهانش سکوت اختیار نمودند ولبها را فروبستند آنها چه بگویند ؟
آیا حقیقت را اعتراف نمایند ؟ مگر شیطان اقرار به حق را اجازه میدهد ؟
آیا مگر نفس اماره به این زودی واقعیت را می پذیرد ؟ آیا ما گمان می کنیم حرف حق شنیدن وزیر بار حق ومنطق رفتن کار سهل وآسانی است ؟ ای کار بدون تردید لازمه اش این است که انسان دست از تعصبات جاهلیت بردارد و با هوی وامیال نفسانی خویش مخالفت ورزد.
علوی بالاخره سکوت را شکست وچنین اظهار داشت : اعلی حضرتا ! جناب وزیر وعباسی وتمام علمایی که درمجلس ما حضوردارند به صحت ودرستی همه گفته ها وحدیثهای من اذعان و اعتراف دارند وچنانچه آنها را رد یا انکار نمایند در همین شهر بغداد علما ودانشمندانی هستند که عرایضم را تصدیق خواهند نمود ودر کتابخانه همین مدرسه کتابها ومدارکی وجود دارد که بر صحت گفتار من گواهی میدهند.
شاه از وزیر پرسید : آیا تمام مطالب علوی صحت دارد واین کتابها ومدارک ادعای او را ثابت می نماید؟؟
وزیر بلی قربان ! شاه : پس چرا این مطلب را از اول اظهار نکردید وساکت ماندید ؟
وزیر : حقیقت این است چون دوست نداشتم از صحابه رسول خدا (ص) مذمت وبدگویی کرده باشم .
علوی : عجبا ! شما از اینکه می بایست حقیقت امر را بگویید کراهت داشتید و ناراحت بودید وآنرا کتمان نمودید وحال آنکه خدا ورسولش آشکارا بدان تصریح فرموده اند ، خداوند برخی از صحابه را منافق خوانده وبه رسولش دستور داده با آنها مانند کفار جهاد ومحاربه نماید وپیامبر (ص) خود بعضی از آنها را لعنت فرموده است . وزیر : آقای علوی شما مگر گفته علما را نشنیده اید که می گویند: تمامی اصحاب پیامبر افرادی عادل ، برجسته ودرستکار می باشند ؟
علوی : آری شنیده ام وتردید ندارم که آن یک دروغ محض و ادعای پوچی بیش نیست ، آخر چگونه ممکن است که همه صحابه حضرت ، عادل وافراد پاک ودرستکاری باشند درحالی که خدا بعضی از آنها را لعنت کرده ، پیامبر لعنت کرده وخودشان یکدیگر را لعنت نموده اند وبه هم فحش وناسزا گفته اند بلکه یکدیگر را هم کشته اند؟!
عباسی که خودرا دراینجا ناتوان واز جواب عاجز مانده دید خواست از راه دیگر خلط مبحث نماید رو به شاه کرد وگفت : اعلی حضرت به این علوی بفرمایند چنانچه این خلفا مومن ومسلمان نبوده اند پس چگونه مسلمانها آنها را خلیفه میدانند واز ایشان پیروی نموده اند ؟؟
علوی پاسخ داد : اولا : تمام مسلمانها آنها را خلیفه نمی دانند وتنها این اهل سنت هستند که آنها را قبول دارند ، ثانیا : اینها که ایشان خلیفه میدانند دو دسته هستند : یک دسته نادان وجاهل ودسته ی دیگر لجوج ومعاند. آنهایی که جاهل هستن از خباثت وحقیقت باطنی خلفایشان بی خبرند ومعتقد هستند که آنها افرادی پاک ومومن می باشند واما آنهایی که عناد دارند چون بر لجاجت خود پافشاری می نمایند زیر بار هیچ دلیل وبرهانی نمی روند همانگونه که خداوند درباره آنها در آیه 146 سوره اعراف میفرمایند : هر دلیل ومعجزه ای را که ببینند ایمان نخواهند آورد و در آیه 10 سوره یس میفرمایند : آنها را چه بیم دهی یا ندهی برای آنها یکسان است وایمان نخواهند آورد.
و ثالثا : اینهایی که آن سه نفر را خلیفه می دانند را ه خطا را پیموده اند وچنانچه مسیحیان ویهودیان نیز به خطا رفته اند ومسیح وعزیر را هریک پسر خدا خوانده اند وحال آنکه مسلمان باید از خدا ورسولش اطاعت و پیروی کند و بدنبال حق وحقیقت برود ، نه اینکه تابع مردم وعوام الناس باشد هرچند بخطا رفته باشند خداوند در آیه 59 سوره نساء می فرماید : از خدا و رسولش اطاعت نمایید .
شاه : بسیار خوب ، مطلب دیگری را عنوان نمایید.
ادامه دارد...


برچسب‌ها:
پنج شنبه 22 خرداد 1393برچسب:اثبات تشیع, .::. 2:1 .::. منتظر ظهور .::.

مناظره دهم : شک شخص پیامبر(ص) در نبوت خود (العیاذبالله) !
علوی به سخنان خود ادامه داد وگفت : مطالب دیگرآنکه سنی ها می گویند که پیامبرگرامی اسلام (ص) درنبوت ورسالت خویش شک وتردید داشته است !
عباسی : خیر ، هرگز چنین نیست ، این دروغ است ، یکدروغ شاخدار!
علوی : آیا شماها روایت نکرده اید که رسول خدا (ص) فرموده است : هر زمان که جبرئیل در نزول وحی برمن درنگ میکرد گمان میکردم که بجای من بر عمربن الخطاب نازل شده است ، باتوجه به اینکه در آیه های بسیاری از قرآن می فرماید که خداوند بر نبوت ورسالت پیامبرش حضرت محمد (ص) از حبیب ورسول خود عهد وپیمان گرفته است .
ملکشاه خطاب به وزیر : آیا گفته علوی حقیقت دارد ؟ آیا این حدیث در کتاب اهل سنت آمده است ؟
وزیر : آری قربان این مطلب در برخی از کتابهایشان مانند کتاب شرح النهج ابن ابی الحدید ج 12 ص 178 کتاب المسترشد طبری ص 185 - کتاب روائع من حیات الائمه (ع) علی محمد علی دخیل ج 2 ص 72 وجود دارد.
شاه با ناراحتی این عین کفر است دراین صورت ما چگونه به پیامبری که خود به رسالت خویش شک وتردید داشته ایمان داشته باشیم ؟! عباسی : این روایت را باید تفسیر کرد . علوی : چگونه می توان این روایت راتفسیر نمود؟
مناظره یازدهم : پیامبروتماشای نوازندگان و رامشگران در مسجد ؟
علوی اضافه کرد : دیگرآنکه اهل سنت درنوشته هایشان نقل میکنند که پیامبر(ص) عایشه را بردوش خود تکیه میداد ونوازندگان ورامشگران رادر مسجد خود تماشا میکردند آیا این عمل واین حرکت درخور شان ومقام رسول خداست ؟! آنهم درخانه خدا؟! عباسی : >> این کار چه عیبی دارد ؟ > علوی : ببینم تو که یک فرد عادی هستی این کار را میکنی ؟ آیا همسر وناموست را جهت تماشای رقاصان وطبل زنان در منظر عام مردم آنهم در مسجد بر دوش خود تکیه میدهی ودربغل میگیری ؟
شاه : مسلما کسی که یک ذره حیا وغیرت داشته باشد راضی به این حرکت شنیع وشرم آور نمی شود چه رسد به رسول الله (ص) که مجسمه غیرت وایمان است ، چگونه چنین عملی از آن وجود مقدس صادر میگردد؟ آیا در کتابهای اهل سنت به آن تصریح شده ؟ وزیر : بلی قربان در برخی از کتابهایشان این مطلب آمده است .(( کتاب صحیح بخاری - کتاب العیدین باب دوم در کتاب الجهاد والسیرباب الدرق - مسند احمد ج 6 ص 84 مشکل الآثار طحاوی ج1 ص 117 و غیره ... ))
علوی : اعلی حضرت توجه فرمودند چگونه اهل سنت به این قبیل خرافات معتقد و پایبند هستند؟
عباسی : این کدام خرافات ؟ علوی : > برای شما ثابت کردم که شما ها معتقدید که : اولا - خدا مانند انسان دارای دست وپا وحرکت وسکون می باشد ثانیا : قرآن تحریف شده و کم زیادی دارد ثالثا : پیامبر (ص) گاهی العیاذ بالله کارهای بچگانه میکرد که حتی از مردم عادی سر نمی زند وسر عایشه را در برابر مردم بر شانه خود دربغل میگرفت وباهم نوازندگان را تماشا میکردند. را بعا: پیامبر(ص) در پیامبری خود شک وتردید داشت خامسا : تمامآن کسانی که پیش از حضرت علی (ع) به حکومت رسیدند با زور وشمشیر به این مقام دست یافتند وهیچ کدام کارشان شرعی نبود.
سادسا : کتابهایتان از امثال ابوهریره ی دروغگو ولاف زن و هم قماشهای او نقل حدیث میکنند وبسیاری از یاوه های دیگر.
مناظره دوازدهم : نسبتهای ناروا به خاتم انبیاء (ص)
علوی گفت : وانگهی به شخص حضرت محمد (ص) نسبتهای ناروایی میدهند که اینگونه نسبتها به افراد عادی دادن هم جایز نمی باشد . عباسی :>> مثلا چه نسبتهایی ؟؟ علوی :> مثلا میگویند که سوره عبس وتولی درشان حضرت محمد (ص) نازل شده است . (( تفسیرالدرالمنثور سیوطی وسایرتفاسیراهل سنت ذیل سوره مبارکه ))
عباسی : این چه اشکالی دارد ؟ علوی : > اشکال آنجا است که خداوند متعال که درباره پیامبر خود در سوره (ن) آیه 4 یا رسول الله توخلق عظیم وبس بزرگی داری ونیز در آیه 107 سوره انبیاء می فرماید: ماتورا تنها رحمتی جهت عالمیان برانگیخته ایم.
آیا این معقول است پیامبری که خدا اورا صاحب خلق عظیم ورحمت عالمیان معرفی کرده واین چنین تجلیلی نموده آن رفتار ناهنجار وغیر انسانی را نسبت به یک فرد مسلمان ونابینا روا بدارد؟
شاه گفت : خیر هرگز تصور نمی شود که این حرکت نامعقول از پیامبر رحمت ورسول انسانیت سر زده باشد ، آقای علوی خودتان بفرمایید این سوره درباره چه کسی نازل شده است ؟
علوی : < در روایات صحیحی که از اهلبیت (ع) و خاندان مهبط وحی که قرآن درخانه ایشان نازل شده آمده است که شان نزول این سوره درباره عثمان بن عفان بوده هنگامی که ابن ام مکتوم عاجز ونابینا بر او وارد شد و عثمان به او ترش کرد و روی خود را از او برگردانید. دراین میان یکی دیگر از علمای شیعه بنام سید جلال الدین که درمجلس حضورداشت وارد گفتگو شد واظهار داشت : اجازه بدهید داستانی که دراین رابطه با این سوره برایم رخ داده عرض کنم :روزی در برخورد با یکی از کشیشان مسیحی به من گفت : پیامبر ما حضرت عیسي از پیامبر شما حضرت محمد (ص) خیلی افضل وبالاتر است ، گفتم چطور ؟ گفت : پیامبر شما ترشرو و بداخلاق بود ونسبت به افراد عاجز ونابینا روش غیر انسانی داشت واز آنها رو برمیگردانید درحالی که عیس پیامبر ما نرمخو واخلاق عالی داشت وکور مادر زاد وپیسی را شفا می بخشید. درجوابش گفتم : اینطور نیست آقای مسیحی ! ما شیعیان را عقیده برآن است که این سوره (عبس ) درباره ی عثمان بن عفان آمده است نه رسول خدا (ص) وپیامبر ما نیک خوی و دارای خلق عظیم وصفات حمیده مافوق تصور بوده است وخداوند متعال درباره ی او فرموده است : آیه 4 سوره (ن) آیه 107 سوره انبیاء
کشیش مسیحی در پاسخم گفت : می این مطلب را دربغداد از یکی از خطبای مسجد شنیده ام !علوی رشته سخن را ادامه داد وگفت : مشهور در نزد ما این است که داستان را برخی از راویان وجدان فروخته به رسول خدا (ص) نسبت داده اند تا دامن عثمان را از لکه پاک نمایند. آری! آنها به خدا وپیامبرش دروغ بستند تا خلفا وفرمانروایشان را از این نواقص منزه بدارند.
شاه بسیار خوب مطلب دیگری را مطرح کنید.
ادامه دارد...


برچسب‌ها:
پنج شنبه 22 خرداد 1393برچسب:اثبات تشیع, .::. 1:54 .::. منتظر ظهور .::.

مناظره هفتم : جسم بودن خداوند (العیاذ بالله) مانند انسان !
علوی : سنیها نسبتهایی به خدا روا میدارند که هرگز لایق ساحت مقدس وجلالش نیست .
عباسی : مثلا چه نسبتهایی ؟ >  علوی : آنها می گویند که خدا جسم است ومانند انسان می خندد وگریه میکند ، دست وپا دارد ، چشم وصورت دارد ، و بر الاغ سوار شده به آسمان دنیا فرو می آید ودر روز قیامت پای خود را داخل جهنم می نماید. ((11)) درتفسیر فخر رازی درسوره انعام آیه 103 سوره یونس آیه 26 سوره قیامت آیه 22و23 درکتاب صحیح بخاری ج 4 کتاب الرقاق ص 92 باب الصراط جسر جهنم و ج 1 ص 100 وغیره...
عباسی : مگر چه اشکالی دارد ؟ این قرآن است که بطور صریح میگوید وجاء ربک : یعنی خدای تو در روز قیامت می آید. ودر جای دیگر میفرماید یوم یکشف عن ساق یعنی در روز قیامت پرده از روی ساق خدا برداشته میشود ونیر می فرماید یدالله فوق ایدیهم یعنی دست خدا بالای تمام دستهاست ودراخبار سنت آمده است که خدا پای خودرا وارد جهنم خواهد کرد! (12 و 13و14 )) سوره فجر آیه 22 سوره قلم آیه 42 سوره فتح آیه 10
علوی : درنزد ما آنچه از این قبیل احادیث وارد شد تماما باطل وکذب محض است زیرا ابوهریره وهم قماشان او که اینگونه اخبار را جعل میکنند به رسول خدا (ص) دروغ افترا می بندند وخود عمر ابوهریره را از نقل حدیث منع نموده وبشدت تادیب کرد .    شاه خطاب به وزیر :   راستی عمر ابوهریره را از نقل حدیث جلوگیری نمود ؟
وزیر آری ! طبق نوشته تاریخ نویسان عمر این کار کرده است . (15) کتاب صحیح مسلم ج1 ص 34 - شرح ابن ابی الحدید ج1 ص 360 وج 4 ص 63
شاه : در این صورت چرا ما به احادیث ابوهریره اعتماد می کنیم ؟  وزیر : قربان بجهت این است که علمای ما روایتهای او را پذیرفته اند.
شاه : بنابراین لازم می آید که علمای ما از عمر داناتر باشند زیرا عمر بخاطر اینکه ابوهریره از قول رسول خدا دروغ می بافت وحدیث جعل میکرد او را از این کار منع نمود ولی علمای ما به روایتهای دروغین او عمل میکنند.
مناظره : هشتم  ظاهر وباطن قرآن
عباسی : بسیار خوب آقای علوی فرض کنیم روایتهایی که درباره خدا وصفات خدا از سنت رسیده جعلی ونادرست باشد ولی راجع به آیاتی که در قرآن آمده چه میگویید؟
علوی : قرآن کریم آیه های محکم ومتشابه وظاهر وباطن دارد ، درباره محکمات آنکه روشن وظاهر است به ظاهرش عمل می کنیم واما متشابهاتش لازم است که معنای آنرا به مقتضیات بلاغت درجهات مجاز یا کنایه یا تقدیر بگیریم وگرنه معنای آن نه عقلا ونه شرعا صحیح نخواهد بود.
مثلا اگر آیه وجاء ربک ( آیه 22 سوره فجر )) یعنی خدای تو در روز قیامت می آید به همان معنای ظاهرش بگیری با عقل وشرع هردو مخالت کرده ای زیرا که هم عقل وهم شرع هردو حکم میکنند که خدا در همه جا هست وهرگز از هیچ مکانی خالی نبوده ونخواهد بود ولی ظاهر آیه جسمیت خدا را بیان میکند وجسم چیزی است که به جا ومکان نیازمند باشد واین بدان معنا است که چنانچه خدا در آسمان باشد در زمین نیست واگر درزمین باشد در آسمان نخواهد بود واین تعبیر نه عقلا ونه شرعا صحیح نیست .
عباسی که در برابر پاسخ محکم ومنطقی متحیر واز جواب درمانده بود اندکی درنگ نمود وگفت : من گفته شمارا قبول ندارم وما باید به همان ظاهر آیات قرآن عمل نماییم.
علوی : دراین صورت با آیه های متشابه کلام خدا چه خواهید کرد؟ از طرفی شما نمی توانید به تمام ظواهر قرآن عمل نمایید وگرنه لازم می آید که این دوست شما شیخ احمد عثمان که درکنار شما نشسته است از اهل جهنم باشد؟!
(( نامبرده از علمای اهل سنت واز هردو چشم نابینا بود))
عباسی با تعجب : چرا ؟ به چه دلیل ؟   علوی : زیرا که خدای متعال درآیه 72  سوره اسراء می فرماید: کسی که در این دنیا کور باشد درآخرت نیز کور بلکه کورتر خواهد بود واز آنجایی که شیخ احمد امروز در دنیا کوراست درآخرت نیز کور وگمراهتر خواهد بود، جناب شیخ احمد ! آیا شما به این معنا راضی هستید؟
شیخ جواب داد: ابدا هرگز ،  معنای آیه این چنین نیست بلکه مراد از آن کسی است که از جاده حق منحرف گشته وراه ضلالت رفته باشد. >   علوی : بنابراین ثابت شد که انسان نمی تواند به همه ظواهر قرآن عمل نماید در اینجا بحث وجدال درباره معنای ظاهری قرآن بالا گرفت ، وعباسی دربرابر دلایل قاطع  وبراهین ساطع علوی بدون جواب می ماند تا با الاخره شاه دخالت کرد وگفت بحث دراین باره کافی است مطالب دیگری عنوان نمایید.
مناظره نهم :  عدم جبری بودن اعمال ما
علوی : یکی دیگر از دلیهای گمراه کننده وباطل بودن شما سنی ها درباره خدا این است کیگویید خداوند بندگان را بر  ارتکاب فعل حرام وادار میکند وسپس آنها را بر این عملشان به کیفر میرساند!
عباسی : این حرف صحیح است زیرا خدا در آیه 88 سوره نساء و آیه 87 سوره توبه میگوید :  خدا گمراه میکند
خدا بر دلهایشان مهر بی ایمانی میزند.
علوی : اولا اینکه می گویید که اینها درقرآن آمده جوابش این است همانطور که قبلا گفتیم قرآن مجاز وکنایه دارد وباید از راهش وارد شد ، مراد از ضلال وگمراهی درآیه این است که خدا انسان شقی را رها کرده  او را به حال خودش واگذار می نماید تا خود به گمراهی بیفتد واین معنا از قبیل گفته ماست که مثلا میگوییم دولت کشور را خراب کرد ومردم را بیچاره نمود، ومقصود این است که به درد مردم رسیدگی نکرد وبه خواسته های آنان وقعی ننهاد تا اینکه رو به تباهی وبدبختی کشیده شدند : وثانیا مگر سخن خدا را نشنیده ای که درآیه 28 سوره اعراف  می فرماید: خدا امر به کار زشت نمی نماید ویا در آیه3 سوره دهر می فرماید : ما به انسان هردو راه حق وباطل را نشان داده ایم وثالثا  این مطلب  عقلا صحیح نیست که خداوند بنده اش را امر به معصیت میکند سپس اورا جهت ارتکاب آن گناه کیفر بدهد!
ای عمل از مردم عوام و بیسواد هم سر نمی زند چه رسد از خدای بزرگ وحکیم ودادگر ، خدا از آنچه مشرکان وستمکاران درباره اش می گویند پاک ومنزه باشد.
مطلب بدین جا که رسید ملکشاه اظهار داشت : نه نه  هرگز امکان ندارد که خدا انسان را وادار به گناه نماید سپس او را بجرم ارتکاب گناه به کیفر برساند ای عین ظلم است وخدا از ظلم وستم مبرا وبدور باشد خداوند در آیه 182 سوره آل عمران می فرماید خداوند به بندگانش ستم روا نمیدارد ولی من گمان نمیکنم اهل سنت گفته عباسی را قبول داشته باشند؟  شاه :> به وزیر گفت آیا سنی ها به این معنا ملزم هستند ؟  وزیر  بلی قربان ! مشهور میان اهل سنت همین معنا است .  شاه : >  اینها چگونه برخلاف عقل سخن می گویند؟   وزیر : > قربان آنها در این باره استدلالات وتفسیرهایی دارند >  شاه : آنها هرچه استدلال وتاویل داشته باشند ویا درست کنند ای با عقل وخرد جور در نمی آید ومن نظر آقای علوی را کاملا تایید میکنم خداوند هرگز کسی را به عصیان وگناه اجبار نمیکند تا بعدا اورا به گناه به کیفر برساند.


ادامه دارد...


برچسب‌ها:
پنج شنبه 22 خرداد 1393برچسب:اثبات تشیع, .::. 1:51 .::. منتظر ظهور .::.

آغاز مناظره ((ماجرا)) :
اساس ماجرا از آنجا آغاز گردید که روزی یکی از علمای سرشناس وسادات جلیل القدر شیعه بنام سید حسین بن علی علوی جهت ملاقات وگفتگو بحضور ملکشاه سلجوقی پادشاه وقت رسید ، درپیان این دیدار هنگامی که آن دانشمنداز نزد شاه مرخص میگردید توسط یکی از حضار مجلس با اشاره وغمزه مورد تمسخر واستهزا قرار گرفت .
ملکشاه که خود متوجه ی این حرکت ناهنجار شده بود روبه آن شخص کرد وگفت : علت مسخره کردن این آقا چه بود؟
آن شخص گفت این مرد یک آدم پلید وناپاک واز جمله کافرانی است که مورد غضب الهی میباشد.
شاه با تعجب پرسید : چطور مگراو مسلمان نیست ؟
آن مرد گفت : خیر قربان او یک فرد شیعه است .
شاه گفت : شیعه ؟  مگر شیعه یکی از فرقه های مسلمانان نیست ؟
مرد گفت : خیر قربان آنها خلافت ابوبکر وعمر وعثمان را قبول ندارند .
خلاصه شاه تصمیم گرفت بین علمای سنی و سید علوی مناظره ای در حضور خودش  برگزار نماید.
مجلس مناظره
بالاخره روز موعود فرا رسید ملکشاه با وزیر ورجال مملکت درجای خود قرار گرفتند علمای اهل سنت در سمت راست وعلمای شیعه در سمت چپ پادشاه جلوس نمودند .
مناظره اول :  کافر بودن صحابه پیامبر(ص)
دراین هنگام بزرگ علمای اهل سنت ملقب به شیخ عباسی رشته سخن را بدست گرفت واین چنین آغازکرد :
من تمی توانم با افراد مذهبی که تمامی صحابه ی رسول خدا (ص) را کافر میداند بحث وگفتگو کنم .
سید علوی عالم شیعه  گفت :  آقاجان بفرمایید اینان چه کسانی هستند که تمامی صحابه را کافر میدانند؟
عباسی شما شیعیان .  علوی گفت : این گفته شما خلاف واقع است آیا مگر حضرت علی (ع) وعباس وسلمان و ابن عباس ومقداد وابوذر رضی اله عنهم وغیر ایشان از صحابه نبوده اند ؟ آیا ما شیعیان همه آنها را کافر میدانیم؟
عباسی : مقصود من از همه صحابه ابوبکر وعمر وعثمان وپیروانشان  میباشند.
علوی گفت : شما با تناقض گویی خود سخن خودت را نقض کردید مگر درعلم منطق بیان نشده که موجبه ی جزئیه نقیض سالبه ی کلیه است ؟  شما اول میگویید که شیعه همه صحابه را کافر میدانند بعد میگویید که بعضی از صحابه را؟
عالم شیعه آنگاه اضافه کرد : بنابراین آقای عباسی ثابت شد ! که گفته ی شما شیعه تمامی صحابه پیامبر(ص) را کافر میداند کذب محض بوده ویک دروغ آشکار است .
مناظره دوم : دشنام دادن به صحابه پیامبر (ص)
عباسی که در اینجا خود را در برابر منطق علوی عاجز و زبون می بیند وپاسخی نداشت که بدهد چهره اش از شرم سرخ شده وگفت : ولی آیا شما شیعیان ، ابوبکر وعمر وعثمان را لعن ودشنام نمی دهید ؟
علوی : در میان شیعیان عده ای هستند که آنها را ناسزا می گویند وعده ای نمی گویند.
عباسی : شما از کدام دسته اید ؟    علوی : من اهل دشنام و ناسزا نیستم اما به نظر من کسانی هم که آنها را دشنام میدهند دلیل منطقی دارند وسب وشتم این سه نفر نه فقط هیچگونه ایرادی ندارد وباعث کفر وارتداد نمی شوند بلکه گناه صغیره هم بحساب نمی آید . (1)
عباسی روبه شاه کرد وگفت : اعلی حضرت توجه فرمودند که این مرد چه میگوید ؟
علوی گفت : آقای عباسی ! درسخنان خود شاه را طرف مخاطب قراردادن مغالطه ای بیش نیست ، شاه ما را جهت بحث ومناظره توام با اقامه دلیل وبرهان در اینجا گرد هم آوردند نه برای توسل به زور و قوه ی قهریه !
شاه گفت : آقای علوی راست می گوید ، شما چه جوابی دارید آقای عباسی ؟
عباسی : پر واضح است کسی که صحابه را دشنام بدهد وبه آنها ناسزا بگوید مرتد وکافر است .
علوی این معنا در نزد شما واضح است نه در نزد ما ، بگوئید ببینم شما با اجتهاد وبرهان خودتان چه دلیلی برکفر دشنام دهنده ی صحابه ( این سه نفر) دارید؟
آیا شما قبول ندارید کسی را که رسول خدا (ص) لعنت کرده مستحق لعنت کردن باشد ؟
عباسی :  چرا قبول دارم .  علوی : پیامبر اکرم (ص) ابوبکر وعمر هر دو را لعنت فرموده است .
عباسی : درکجا پیامبر آنهارا لعنت کرده ؟ این نسبت دروغ دادن به رسول اله (ص) است پناه می بریم به خدا از چنین افترا !!    علوی گفت : درکتابهای اهل سنت آمده است که پیامبر(ص) سپاهی را به سرکردگی اسامه بن زید فراهم نمود وابوبکر وعمر را جزو افراد آ« سپاه قرار دادسپس فرمود : خدا لعنت کند کسی که از سپاه اسامه تخلف ورزد ودرآن شرکت ننماید. ومسلما ابوبکر وعمر به تصدیق تمام کتب وسیره ها وتواریخ هردو از سپاه اسامه تخلف ورزیدند ودر آن شرکت ننمودند، بنابراین لعنت پیامبر(ص) شامل حال آن دو گردید وهرکسی را که پیامبر لعنت کند مسلمانان نیز می تواند او را لعنت نمایند.
در این هنگام شاه روبه وزیرش کرد وگفت : آیا گفته های علوی صحیح است؟   وزیر گفت : بلی قربان تاریخ نویسان اینچنین نوشته اند . (2)
علوی به سخنان خود ادامه داد وگفت : گذشته اینها اگر لعن ودشنام صحابه پیامبر حرام وسبب کفر وارتداد میشود شما چرا معاویه را کافر نمیدانید وچرا حکم به فسق و فجورش نمی دهید ؟ درحالی که همین معاویه مدت 40 سال حضرت علی (ع) را لعن وناسزا گفت وبعد از او نیز دشنام وهتک آن حضرت تا 70 سال ادامه داشت !
درحالیکه پیامبر فرمودند : هرکس علی را دشنام دهد مرا وخدا را دشنام داده است .(3)
مناظره سوم : جمع آوری قرآن
عباسی گفت :» یکی از بدعتهای شما شیعیان این است که قرآن را قبول ندارید !  علوی : خیر ! بلکه این از بدعتهای خود شما است که عملا قرآن را قبول ندارید بدلیل اینکه خودتان می گویید که قرآن را عثمان جمع آوری کرده  ومن از شما می پرسم : آیا پیامبر(ص) تا این اندازه نسبت به محافظت از قرآن ودستورات الهی دور اندیش نبود و از این عمل ابتکاری عثمان پس از خود وامثال عثمان ، جاهل وبی اطلاع بود ولازم نمی دید که قرآن را جمع کند تا اینکه باید عثمان بعدا بیاید وآنرا گردآوری نماید؟  واز طرفی چگونه می توان پذیرفت که قرآن درحیات رسول خدا (ص) جمع آوری نشده درحالی که خود ایشان به اصحاب وقومش مکرر می فرمود قرآن را ختم کنید ویا می فرمود که هرکس یک ختم قرآن کند فلان ثواب را خواهد داشت . آیا این معقول است که حضرتش امر به ختم قرآنی بفرماید که هنوز جمع آوری نشده است ؟  واِا تمامی مسلمانان در وادی ضلالت بسر میبردند تا اینکه آقای عثمان آمد وآنها را از این گمراهی نجات داد؟
شاه خطاب به وزیرش : آیا این گفته های علوی صحت دارد وسنیها معتقدند که جمع آوری قرآن بدست عثمان صورت گرفته است ؟   وزیر : آری اعلی حضرتا !  مفسرین وتاریخ نویسان اینچنین برای ما نقل کرده اند> علوی در ادامه سخنانش گفت : اعلی حضرت مستحضر باشند که شیعه را عقیده بر آن است که قرآن همانگونه که اکنون ملاحظه می فرمایند در زمان حضرت رسول (ص) جمع آوری گردیده نه یک حرف کم ونه یک حرف زیاد . (4)
ولی سنیها میگویند که درقرآن کم وزیاد شده ودستکاری ها درآن رخ داده ، تقدیم وتاخیر گشته وبالاخره رسول خدا (ص) آنرا گردآوری نکرده بلکه اینجناب عثمان است زمانی که به حکومت رسید وامیر شد اقدام به جمع آوری آن نموده است .
مناظره چهارم :  بطلان خلافت سه گانه
سخنان علوی بدین جا که رسید عباسی گویا جان تازه ای گرفت فرصت را غنیمت شمرده گفت : اعلی حضرت ! آیا مسموع خاطر افتاد که این مرد چه می گوید؟ عثمان را خلیفه نمی داند بلکه او را امیر می خواند؟!
علوی گفت : آری ! عثمان خلیفه نبود .   شاه : چرا وبه چه دلیل ؟
علوی : زیرا شیعه اصل خلافت هر سه نفر ابوبکر وعمر وعثمان را باطل وناحق میداند.
شاه با تعجب تکرارکرد : چطور ؟ نفهمیدم ! ... چرا ؟ 
علوی : زیرا عثمان توسط شورای شش نفری که عمر آنها را معین کرده بود به حکومت رسید و تازه از جمع شش نفر تنها دو یا سه نفر به او رای دادند و تمام افراد شورا وی را انتخاب نکردند. بنابراین قانونی بودن خلافت عثمان مستند به عمر است واز طرفی عمر نیز خود به وصیت ابوبکربه حکومت رسید وقانونی او تنها مستند به یکنفر که ابوبکر باشد گردید وخود ابوبکر توسط یک گروه کوچک با زور و ارعاب انتخاب وحکومت را بدست گرفت وخلاصه قانونی بودن خلافت ابوبکر مستند به اسلحه وقوه ی قهریه گردید وبدین جهت عمر در حق او گفت : بیعت کردن مردم با ابوبکر امری تصادفی وکاری بی رویه بوده ویکی از کارهای زمان جاهلیت پیش از اسلام بشمار میرود. خداوند مسلمانان را از شر آن محفوظ بدارد واز آن به بعد هرکس بدین شیوه انتخاب شد او را بکشید ! (5)
بعلاوه همین ابوبکر بود که گفت : مرا رها کنید واز من دست بردارید با وجود علی (ع) در میان شما من سزاوار این مقام نیستم . بدین جهت شیعه معتقد است که خلافت این سه نفر از ریشه و بنیاد باطل است .
شاه خطاب به وزیرش : ای مطالب علوی درباره ی ابوبکر وعمر صحت دارد؟
وزیر : آری ، تاریخ نویسان این چنین نقل کرده اند. (6) شاه  پرسید :  دراین صورت به چه جهت ما این سه نفر را بزرگ می شماریم وبرای آنها احترام قائلیم ؟   وزیر گفت : به جهت متابعت از پدران ونیاکان شادروان خودمان می باشد.
دراینجا علوی رو به ملکشاه کرد وگفت : اعلی حضرت از آقای وزیر سئوال بفرمایند آیا انسان باید از حق پیروی کند یا از پدران واقوام خود؟    آیا مگر تقلید از گذشتگان درست نقطه ی مقابل حق نیست ومصداق آیه کریمه ی خداوند متعال نمی باشد که می فرماید: ((آیه 23 سوره زخرف ))  مشرکان گفتند پدران ما همین راه رفتند وما از آنها پیروی می کنیم .
مناظره پنجم :  تنها خلیفه ی برحق حضرت علی ابن ابی طالب (ع) است
ملکشاه خطاب به علوی : چنانچه این سه نفر هیچکدام خلیفه پیامبر نبوده اند پس دراین صورت چه کسی خلیفه ی رسول خدا بوده است ؟
علوی پاسخ داد : تنها خلیفه ی برحق رسول خدا (ص) همانا امیر المومنین حضرت علی بن ابیطالب (ع) میباشد.
شاه : به چه علت ایشان تنها خلیفه هستند؟
علوی : بعلت اینکه پیامبر بدستور خدا ایشان را خلیفه وجانشین بعد از خود قراردا چنانکه در بسیاری از جاها ومناسبتهای گوناگون به این معنی آشکارا تصریح فومرده است (7)  آیه سوره ی شعرا آیه 214
از آن  جمله زمانی بود که مردم را درمحلی میان مکه ومدینه بنام غدیر خم جمع کرد ودست حضرت علی (ع) را گرفته بلند نمود وخطاب به مسلمانان فرمود :  من کنت مولاه فهذا علی مولاه ، اللهم وال من والاه وعادمن عادا وانصر من نصره واخذل من خذله یعنی > هرکسی که مولی وصاحب اختیار اوهستم این علی نیز مولی وصاحب اختیار اوست (8)
آنگاه پیامبر(ص) دست بدعا برداشت وگفت : پروردگارا هرکس از او (علی) پیروی کرد اورا یاور ودوست بدار وهرکس از او متابعت ننمود لطف ورحمتت را از او دریغ بدار وآنکس که وی را یاری کرد یاری و آنکس که از او کناره گرفت از رحمت خود دور بگردان.
حضرت سپس از روی منبر به زیر آمد وبه جمعیت مسلمانان که تعداد ایشان درآن وقت بنابر نقل تواریخ بیش از 120 هزار نفر بود فرمود که مسلمانها بیایند وعلی (ع) را بنام امیر المومنین بخوانند وبر او سلام کنند، بدستور حضرت بی درنگ یکی پس از دیگری نزد علی (ع) می آمدند و میگفتند : السلام علیک یا امیر المومنین :  از جمله ابوبکر وعمر بحضور مولی آمدند وبا لقب امیر المومنین بر او سلام نمودند و عمر گفت  >  خوشا باد تو را ای فرزند ابوطالب تو از هم اکنون مولای من وتمام مومنین بوده وخواهی بود. (9)
بنابراین تنها خلیفه ی شرعی وبرحق رسول خدا (ص) بدرستی امام علی بن ابی طالب (ع) می باشد.
شاه  خطاب به وزیرش : آیا سخنان علوی صحت دارد ؟
وزیر : آری ! مفسران وتاریخ نویسان آنرا نوشته اند ، ملکشاه : بسیار خوب ، مطلب دیگری عنوان نمایید.
مناظره ششم : تحریف قرآن
عباسی عنوان دیگری را دربارهی قرآن مطرح کرد و گفت : شیعه می گوید که قرآن تحریف ودستکاری شده است ، علوی پاسخ داد : قضیه درست عکس آن است ، این درمیان شما اهل سنت مشهور است که قرآن تحریف شده است ،   عباسی :  این یک دروغ شاخدار وکذب محض است ،   علوی : آیا مگر شما درکتابهایتان روایت نکرده اید که آیاتی درباره غرانیق بر پیامبر نازل شده بود وبعدا  آن آیات از قرآن حذف واسقاط گردید؟!
شاه خطاب به وزیر: آیا این ادعا صحیح است ؟  وزیر بلی قربان ! درتاریخ آنرا گفته اند. (10)
شاه :  دراین صورت چگونه می توان به یک قرآن دستکاری شده اعتماد کرد ؟
علوی : اعلی حضرت مستحضر باشند که ما به این مطالب معتقد نیستیم بلکه این عقیده اهل سنت وجماعت است وثابت شد که قرآن در نزد ما مورد اعتماد بوده ونزد سنی ها مورد قبول واعتماد نیست .
عباسی : علمای شما نیز درکتابهایتان از این قبیل روایات را نقل نموده اند ،   علوی : تمامی آن روایات جعلی وساخته وپرداخته دشمنان شیعه بوده که می خواستند از این طریق شیعه را بدنام کنند . سند و راویان اینگونه اخبار واحادیث از نظر ما هیچگونه ارزشی نداردوچنانچه این قبیل تحریفات از کسی نقل شود برای ما سندیت ندارد ومورد قبول نخواهد بود.  آری ! مذهب ما وعلمای ما هرگز مانند شما نمی گویند که خداوند العیاذ بالله  درباره ستایش بتها آیاتی نازل کرده ومی گوید  بتهای ( غرانیق ) مقامی بس بزرگ دارند که از آنها امید شفاعت میرود!  ملکشاه بسیارخوب مطالب دیگری مطرح کنید .
ادامه دارد..


برچسب‌ها:
پنج شنبه 22 خرداد 1393برچسب:اثبات تشیع, .::. 1:46 .::. منتظر ظهور .::.

در همین راستا حجة الإسلام و المسلمین سید «مقتدی صدر» در پاسخ به این فرد اظهار داشت: ما با اهل سنت عراق برادریم، و این فرد باید خفه شود

شیعیان عده ای وحشی هستند!
به گزارش مصاف به نقل از  شیعه آنلاین، اخبار رسیده از عراق حاکی از آن است که مشاور «أسامه النجيفي» رئیس مجلس عراق در آخرین اظهارات خود در شبکه العربیه که از سوي رژيم آل سعود حمايت و پشتيباني مي شود، گفت: نباید شیعیان بر عراق حکمرانی کنند. شیعیان عده ای وحشی هستند که اگر عراق به دست آنها بیفتد اموال عراق در ظرف چند سال از بین خواهد رفت!
 
وی در ادامه اظهارات خود افزود: اهل سنت باید حرکتی انجام دهند. نباید شیعیان روز به روز در امور عراق نفوذ کنند.
 
گفتني است، مشاور «أسامه النجيفي» از جانب تمامی اهل سنت عراق از عربستان سعودی استغاثه و کمک خواست تا به اصطلاح آنان را از شيعيان نجات دهند.
 
وی همچنين گفت: اهل سنت در انتخابات عراق وحدت نداشتند. اگر وحدت بین ما جریان داشت، هرگز شیعیان بر ما مسلط نمي شدند. از اهل سنت عراق درخواست مي کنم که به "داعش" علیه دولت "نوری مالکی" بپیوندند!
 
در همین راستا حجة الإسلام و المسلمين سيد «مقتدی صدر» در پاسخ به این فرد اظهار داشت: ما با اهل سنت عراق برادریم، و این فرد باید خفه شود!
منبع: جنبش مصاف

برچسب‌ها:
چهار شنبه 21 خرداد 1393برچسب:اثبات تشیع, .::. 1:19 .::. منتظر ظهور .::.

افراط و تفریط همواره قرین هر اندیشه و تفکری بوده است و هیچ دین و مذهبی نمی‌تواند ادعا نماید که پیروانش از افراط و تفریط به دور بوده و دچار آن نشده‌اند. البته شناخت حدود افراط و تفریط تنها برای کسانی حاصل می‌شود که با مراجعه به منابع اصیل دینی آگاهی‌ کاملی از آموزه‌ها و دستورات دینی به دست آورده‌اند، ورنه عنوانِ «تفریط در دین» همواره از عناوینی بوده که افراط‌گرایان با استفاده آن عدم همراهی دیگران با اندیشه‌های خویش را توجیه نموده‌اند، همچنان که تفریط گران نیز معمولاً با چماق افراط‌‌گرایی اعتدال‌گرایان را مورد نوازش قرار می‌دهند. چیزی که بدیهی است مذهب تشیع نیز در آموزه‌های خویش با افراط‌ها و تفریط‌های فراوانی روبرو بوده است که عالمان آگاه و روشن‌فکر با مراجعه به منابع اصیل دینی باید به تبیین مرزها و حدود آنها بپردازند. اما هدف از این نوشتار بررسی آموزه‌های دینی، و بیان افراط‌ها و تفریط‌‌های صورت گرفته پیرامون آنها نیست، بلکه معرفی جریانی نوپدید است که با بهره‌گیری از افراط‌ گرایی‌های سابق، و تفسیر و توجیه آنها و همچنین افزودن مطالبی جدید اهداف خاصی را در جهان اسلام دنبال می‌کنند؛ به دیگر سخن در طول تاریخ تشیع همواره افراد گوناگونی در بعضی از اندیشه‌های مذهبی دچار افراط شده‌اند امّا هیچ‌گاه این افراط‌گرایی در خدمت جریانی خاص نبوده و به هدف تبلیغ و ترویج جریان‌ها و گروه‌ها مورداستفاده قرار نمی‌گرفته است، این در حالی است که جریانی که از آن سخن می‌گوییم با بهره‌گیری از افراط‌گرایی‌های مذهبی می‌کوشد تا: اولاً، چهره‌ای متفاوت و زشت از تشیع در منظر مسلمانان و جهانیان ارائه نماید و سدی در مقابل نفوذ تفکر انقلاب اسلامی ایران به وجود آورد. ثانیاً، از درون به مقابله و ایستادگی در برابر تشیع اصیل و انقلابی پرداخته و با مبارزه درون مذهبی، ضمن متزلزل ساختن جاذبه‌های تشیع آنها را به دافعه تبدیل نماید. البته بحث دراین‌باره فراوان بوده و ان شاء الله در فرصتی مستقل به بیان آن خواهیم پرداخت. اما در ادامه این نوشتار نگاهی خواهیم داشت به بعضی از گزاره‌هایی که این جریان از آنها به عنوان سرمایه‌ی اصلی  در راه تبلیغ و ترویج خویش بهره می‌برد.

79088 236247 1402215865 مختصات فكري جرياني تندرو در لباس شيعه

۱٫ سوق دادن تمام مباحث اعتقادی و دینی در مواجهه با اهل‌سنت

این جریان با سوءاستفاده از تعصبات مذهبی مردم، تمامی مطالب دینی را به سمت مخاصمه و مواجهه با اهل سنت سوق می‌دهند و تنها از دریچه‌ی تنگ اختلافات شیعه و سنی به تمام مسائل دینی نگاه می‌کنند؛ با این رویکرد است که مبلغین این جریان تنها به بیان مسائلی می‌پردازند که شیعه و سنی در آن اختلاف داشته و آنها می‌توانند با دامن زدن به این مباحث به تشدید دشمنی‌های دینی و مذهبی بپردازند. از این جهت بسیاری از آموزه‌های مهم دینی، همچون توحید و نبوت،  توسط این جریان مورد غفلت واقع شده و پیروان این جریان، به این اصول عقاید اسلامی نیز تنها از نگاه اختلاف مذهبی شیعه و سنی نگریسته و لذا پاسخی مناسب و منطقی در برابر شبهات دیگران ارائه نمی‌کنند. افزون بر این، اگرچه این جریان بر بحث ولایت ائمه اطهار-علیهم السلام- تأکید ویژه‌ای دارند، اما معمولاً به طرح مباحث حاشیه‌ای پیرامون ولایت پرداخته و در مواجهه با اهل‌سنت مطالبی را مطرح می‌کنند که اعتقاد به آنها نقشی در اثبات موضوع ولایت ندارد، بلکه می‌تواند عامه‌ی مسلمانان را از خط ولایت دور ساخته و درگیر مجادله‌ها و مخاصمه‌های بی‌حاصل مذهبی نماید.  

 

 


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
دو شنبه 19 خرداد 1393برچسب:اثبات تشیع, .::. 18:9 .::. منتظر ظهور .::.

حضرت علی اکبر علیه السلام فرزند رشید امام حسین علیه السلام تمام ویژگی های یک مجاهد فی سبیل الله را بر اساس ویژگی های مطرح شده در آیات قرآن کریم برای مجاهدین، یکجا در وجود خود دارا بودند.

آنچه از تاریخ زندگی نسبتا کوتاه ایشان بر می آید این است که ویژگی هایی مانند ویژگی های یاران و اصحاب پیامبر (ص) در وجود ایشان بارز و مشهود بود . قرآن کریم می فرماید « محمد رَّسُولُ اللَّهِ وَالَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاء عَلَى الْکُفَّارِ رُحَمَاء بَیْنَهُمْ» پیامبر (ص) و همراهان او ، نسبت به دشمنان سرسخت، مقاوم و نفوذناپذیر و نسبت به مومنین دلسوز ، رحیم و مهربان بودند.

 این ویژگی و سایر ویژگی های ایشان همه برگرفته از این سخن پدر بزرگوارشان است که در آخرین لحظات زندگی حضرت علی اکبر (ع) بیان کردند که « اشبه الناس خلقا، خلقا و منطقا برسول الله »!! شبیه ترین مردم از نظر ظاهری، از نظر اخلاق و گفتار و شیوه سلوک و تفکر به رسول خدا (ص) بود.

حضرت علی اکبر (ع) نه تنها تمام ویژگی های مجاهدان در راه خدا را دارا بودند بلکه بنابر فرمایش امام حسین (ع) تمام ویژگی های رسول الله از نظر ظاهری و باطنی را در خود داشته اند. البته به جز وحی الهی که بر پیامبر(ص) نازل می شد و علم لدنی که رسول الله از آن بهره مند بودند . اما سایر خصایص ظاهری و باطنی را به طور کامل در خود ایجاد کرده بودند که یکی از آنها سرسختی نسبت به دشمنان و مهرورزی نسبت به دوستان بود.

در ماجرای پیش دستی و پیشی گرفتن حضرت علی اکبر (ع) بر سایرین در مبارزه و رفتن به میدان جنگ و جهاد به محض این که پدر بزرگوارشان یاران خود را از دست دادند ایشان نخستین کسی بود از بنی هاشم که از پدر تقاضای اذن برای رفتن میدان و مبارزه کرد و به نوعی در این راه و در این کار خیر از دیگران سبقت گرفت و اجازه نداد که کسی از بنی هاشم زودتر از ایشان در میدان نبرد حاضر شود.

ویژگی دیگر علی اکبر علیه السلام عشق او به شهادت و لقاء الله بود که همراه با آگاهی و بصیرت کامل نسبت به مقام و جایگاه پدر به عنوان امام و ولی عصر و زمان خود آن را متجلی کرد.

در تاریخ نقل است که هنگام حرکت کاروان سیدالشهدا علیه السلام به سمت کربلا، لحظاتی حضرت را خواب سبکی گرفت و پس از بیداری از خواب آثار نگرانی در چهره حضرت نمایان شد. علی اکبر علیه السلام علت این نگرانی را از پدر جویا شد و امام فرمودند: در خواب دیدم که این کاروان به سمت مرگ پیش می رود. ایشان از پدر سوال کرد: افلسنا علی الحق؟ آیا ما بر حق نیستسم؟ پدر فرمودند : چرا هستیم. سپس علی اکبر(ع) در کمال شجاعت و شهامت عرضه داشتند: پس هیچ باکی از شهادت در راه خدا نیست.

 این نحوه بیان ، از یک تفکر زیبا و نگرش عالی نسبت به زندگی دنیا و جهان آخرت که زندگی ابدی است حکایت می کند و نشان می دهد که علی اکبر سلام الله علیه در پذیرش ولایت ولی زمان خود ، لحظه ای دچار شک و تردید نشد.

تنها کسانی که دارای ایمان قوی نسبت به خداوند متعال و جهان بینی عمیق هستند ممکن است چنین حالتی از آنها سر بزند که نگرش ایشان نسبت به مرگ به شکلی زیبا مانند حضرت علی اکبر سلام الله علیه تجلی یابد.

این اتفاق برای هر کسی رخ نمی دهد. تنها افرادی که دارای بهره فراوانی از توفیقات الهی بر اساس آیات قرآن کریم و حض عظیم و ایمان قوی و توکل بالا هستند اینگونه سخنانی بیان می کنند.

حضرت علی اکبر علیه السلام بنا بر نقلی که از پدر بزرگوارشان روایت شده همه ویژگی های پیامبر خدا(ص) را در خود جمع کرده بود. تمام صفات و ویژگی های ظاهری و باطنی و اخلاقی که در راس همه آنها ولایت پذیری و بصیرت نسبت به راهی بود که پدر انتخاب کرده بود و سرانجام نیز در همین راه و بر سر این اعتقاد راسخ جانش را تقدیم دین اسلام و آرمان های پدر بزرگوارش کرد.

دکتر محمد حسین توانایی، عضو هئیت علمی دانشگاه امام صادق علیه السلام

منبع : خبرگزاری شبستان


برچسب‌ها:
دو شنبه 19 خرداد 1393برچسب:اثبات تشیع, .::. 17:57 .::. منتظر ظهور .::.
بر اساس معلومات موثق، برخی از عملیات های تروریستی گروهک های تکفیری به دست همین افراد انجام می شود، کسانی که با وعده های مالی هنگفت وارد این گروهک ها می شوند و حاضرند در ازای پول دست به جنایت بزنند و برادران وخواهران خود را بکشند.توطئه ای خطرناک که که نابودی شیعه از داخل خودش راهدف قرار داده است.

46269 296 تبدیل جوانان نیازمند شیعه به تروریست هایی بر علیه خود شیعیان توسط سعودی

گروه های تکفیری تروریستی از وضعیت برخی خانواده های  نیازمند و فقیر شیعه مناطق جنوبی عراق سوء استفاده کرده و به جذب آنها اقدام می کنند.
 
بر اساس معلومات موثق، برخی از عملیات های تروریستی گروهک های تکفیری به  دست همین افراد انجام می شود، کسانی که با وعده های مالی هنگفت وارد این گروهک ها می شوند و حاضرند در ازای پول دست به جنایت بزنند و برادران وخواهران خود را بکشند. این یک توطئه خطرناک است که تجزیه شیعه و نابودی آن از داخل خودش راهدف قرار داده است، زیرا هنگامی که تروریست از خود شیعیان باشد بدین معنی است که نهایت نزدیکی به خانواده های شیعی را دارد و بر این اساس انجام این عملیات ها بسیار راحت تر می شود.
 
 
ریشه های این طرح به زمان نایف بن عبدالعزیز در دهه هشتاد و نود قرن گذشته باز می گردد، براساس معلومات فاش شده از اطلاعات سعودی، بندر بن سلطان راه وی را ادامه داده و در حال حاضر با پشتیبانی سعودی به جذب جوانان فقیر شیعه اقدام نموده تا از آنها به عنوان مهره هایی برای انجام عملیات هایی برعلیه خود شیعیان استفاده کند.
 
خانواده حاکم سعودی از بدو تاسیس یک هدف مشخص را در پیش رو داشت : نابودی مکتب حقه تشیع و پیروان آن؛ این هدف و مسیر مشخص آنها را به سوی صدور فتواهای قتل شیعیان و… سوق داده است. تشخیص و اطلاع رسانی مسئله فعلی در عراق کفایت نمی کند بلکه بر مسئولان امر است که در مورد چگونگی برخورد با این مسئله خطرناک و حل آن تدبیری بیندیشند.
 

منبع: وعده صادق


برچسب‌ها:
یک شنبه 18 خرداد 1393برچسب:اثبات تشیع, .::. 18:48 .::. منتظر ظهور .::.

محبت و دوست داشتن امیرالمومنین آقا علی بن ابی طالب سلام الله علیه؛ نشانه ی سلامت ایمان، دینداری و حلال زادگی است و هر مسلمانی باید “علی را دوست بدارد” و “دوست داشتنِ علی را اظهار کند”.

هیچ یک از مذاهب اسلامی منکر احترام و دوست داشتن علی و فاطمه سلام الله علیهما نیستند و این یک امر مشترک بین شیعه و سنی است اما لجاجت ها و تعصبات برخی عوام موجب غفلت از این امر مهم شده در حالی که باید به این مهم اهتمام شود و حب علی را باید فراگیر کرد. اگر هر فرد مسلمان، با هر مذهبی این دوستی را اظهار کند، موجب نزدیکی مذاهب و فرق اسلامی می شود؛ نه مایه افتراق و دوری.

رسول خدا صلوات الله علیه و آله بارها به “محبت” و “دوست داشتن” علی علیه السلام و “لزومِ” دوست داشتن او و “اهمیتِ” دوست داشتن و  “اظهار” آن و دوستی کردن و “یاری” کردن خمسه ی طیبه و به ویژه شخص امیرالمومنین علی بن ابی طالب توصیه فرموده اند و این سفارشات را شیعه و سنی نقل کرده اند و در مجامع روایی موجود است.

حتی مسئله با عظمت ولایت با مفهوم رفیع اولویت و سرپرستی و محبت که مورد نظر و اعتقاد شیعیان است را علمای اهل سنت ولایت؛ علی را صرفا “دوست داشتن علی” ترجمه و تفسیر کرده اند -جدای از مباحث کلامی متقن و نقدهای علمی به این ترجمه- باید انتظار داشت همان تلقی “محبت” از واژه “ولایت” را از احادیثی مانند حدیث شریف غدیر که به صورت متواتر از رسول الله صل الله علیه و آله نقل شده است را عمل کنند و محبت علی را اظهار کنند.  

لطفا در این باره قدری تامل بفرمایید.

چند حدیث معروف از رسول اکرم ص در این خصوص را از یکی از کتب روایی اهل سنت، تقدیم می کنم:

۱. قال رسول الله: عُنوانُ صحیفةِ المومنِ حُبُّ علی ابن ابی طالب (کَنزُ العُمّال)

« سر لوحه ی کارنامه ی مومن دوستی علی ابن ابی طالب است.»

۲. قال رسول الله :  حُبّ علیٍّ یأکلُ الذُّنوبَ کما تاکُلُ النّارُ الحَطَبَ . (کَنزُ العُمّال)

« دوستی علی گناهان را فرو می خورد هم چنان که آتش هیزم را »

۳. قال رسول الله:لا یُحبک الّا مومن و لا یُبغِضُک الا منافق (کَنزُ العُمّال)

رسول خدا ص [به علی علیه السلام] فرمودند:« تو را جز مومن دوست ندارد و تو را جز منافق دشمن نمی دارد»

۴. قال رسول الله: اِنَّ علیّاً منّی و اَنا منهُ و هو ولیُّ کلِّ مومنٍ (کَنزُ العُمّال)

« علی از من است و من از او .او ولی هر مومنی است.»

۵. قال رسول الله:ما ثبّت الله حبَّ علیٍّ فی قلب مومنٍ فَزَلَّت به قّدّمٌ الّا ثبّتَ اللهُ قدما یوم القیامةِ علی الصراطِ (کَنزُ العُمّال)

« هر گاه خداوند عشق و دوستی علی را در دل مومنی استوار سازد و با این حال قدمش بلغزد(خطایی از او سر زند)در روز قیامت قدمش را بر صراط استوار نگه دارد.»

۶. عن رسول الله ص؛ مُشیرا الی علیٍ ع: إنَّ هذا أخی و وَصیّی و خلیفتی فیکم؛ فأسمَعوا لَهُ و أطیعوا  (کَنزُ العُمّال)

« اشاره به علی :این برادر و وصی و جانشین من در میان شماست . فرمانش را بشنوید و اطاعتش کنید»

۷. قال رسول الله: علیُّ منّی بمنزلةِ رَِاسی مِن بدنی (کَنزُ العُمّال)

« علی برای من مانند سر من است برای پیکرم»

۸. قال رسول الله: لِعلیٍّ: انتَ منّی بمنزلةِ هارونَ من موسی الّا اَنّه لا نبّیَ بعدی  (کَنزُ العُمّال)

«به علی علیه السلام فرمودند: تو نسبت به من مانند هارون هستی نسبت به موسی؛ جز آن که پس از من پیامبری نیست.

 

مزید اطلاع:

کنز العمّال فی سنن الاقوال و الافعال از کتب روایی اهل سنت است که علاءالدین علی بن حسام معروف به “متقی هندی” (م ۹۷۵ یا ۹۷۷ هـ) از گردآوری و تنظیم روایات سه کتاب “الجامع الکبیر”، “الجامع الصغیر” و “زوائد الجامع الصغیر”؛ از آثار جلال‌الدین سیوطی، تالیف کرده است.

منبع: http://shahab-moradi.ir/


برچسب‌ها:
یک شنبه 18 خرداد 1393برچسب:اثبات تشیع, .::. 18:42 .::. منتظر ظهور .::.

در میان آثاری که در مورد ائمه اطهار و به صورت مشخص تر درباره امام سجاد (ع) نوشته شده و توانسته باشد اجزاء مختلف زندگی ایشان را به صورتی منسجم در کنار هم قرار داده باشد می توان به کتاب «انسان ۲۵۰ ساله» اشاره نمود. این کتاب مشتمل بر بیانات مقام معظم رهبری درباره زندگی سیاسی-مبارزاتی ائمه معصومین علیهم السلام می باشد. این اثر در واقع «یک فرا تحلیل تاریخی است؛ که به جای شرح و تفصیل وقایع زندگی ائمه، نگاهی کل گرا به زندگی هر یک از معصومین باتوجه به بستر تاریخی دوره مربوطه و در راستای مقصود واحدی که همه ی این بزرگواران دنبال می کردند ارائه می دهد.»( انسان ۲۵۰ ساله، ص۱۰)[۱] در این نوشته سعی شده تا چکیده ای منسجم از فصولی که فضای پس از حادثه عظیم کربلا و دوران امامت امام سجاد را تبیین نموده ارائه نماییم.

ایده اصلی رهبری انقلاب این است که اساسا برای اینکه سیره ی هر فردی به معنای واقعی آن روشن شود لازم است تا جهت گیری کلی او مشخص گردد. در سایه مشخص شدن این گرایش کلی است که حوادث جزئی معنی می یابد.به همین دلیل برای درک صحیح اقداماتی که بعضا در سیره معصومین منسجم به نظر نمی رسند لازم است تا آن جهت گیری کلی آنان را درک کنیم. و آن جهت گیری کلی تلاش برای برپایی حکومت اسلامی است. در حقیقت ایشان با این ایده، یک چارچوب تحلیلی برای مطالعه سیره معصومین ارائه می دهند تا به کمک آن بتوان به درک عمیق تری از زندگانی معصومین نائل آمد.

این جهت کلی درباره امام سجاد(ع) نیز صادق است. یعنی تمامی اقدامات ایشان از جمله دعاها و مناجات ها و مواضع ایشان در قبال دوستان و دشمنان، تمامی معنایی سیاسی یافته و قدمی در راستای تشکیل حکومت می باشد. برای بررسی زندگانی حضرت در گام نخست می توان دوران ایشان را به دلیل تفاوت روشی حضرت به دو دوره تقسیم نمود: دوران اولیه؛ کوتاه و انقلابی – دوران ثانویه؛ طولانی، ملایم و ریشه‌دار.

۱- دوران اولیه: کوتاه و انقلابی

منظور دوران اسارت حضرت می باشد که پس از واقعه عظیم عاشورا شروع می شود. امام را در این دوره «به صورت یک انقلابی پرخروشی می بینید که کمترین سخنی را تحمل نمی کند و در برابر چشم همه، پاسخ های دندان شکن به دشمنان مقتدر خود می دهد.»(ص۱۷۰) در برابر عبید الله بن زیاد به نحوی سخن می راند که او قصد جان ایشان را می نماید. «در شام، چه در مجلس یزید و چه در مسجد در برابر انبوه جمعیت، حقایق را با روشن ترین  بیان برملا می کند، و این گفتار ها و خطبه ها متضمن حقانیت اهل بیت برای خلافت، و افشای جنایت های دستگاه حاکم موجود، و هشدار تلخ و زننده به آن مردم غافل و ناآگاه است.»(ص۱۷۰) زبان تند و برنده و صریح حضرت در این دوره از آن روست که زمینه ی کار و فعالیت خود در آینده را مهیا کند. و آن زمینه، هک شدن تمامی آنچه که بر حسین (ع) و یارانش در عاشورا روا داشته شد، در اذهان مردمان آن روزگار بود. ایشان با گسترش پیام شهادت غریبانه اباعبدالله شوره زار قلب های مردمان روزگار خویش را آماده می نمایند تا امکان پاشیدن دوباره بزرهای معارف الهی در آنان فراهم آید.


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
سه شنبه 13 خرداد 1393برچسب:اثبات تشیع, .::. 21:0 .::. منتظر ظهور .::.

                                                                                                  

بسم الله الرحمن الرحیم

ای عاشقان ای عاشقان عالم سراپا ناز شد

سیمرغ قاف عشق را هنگامه پرواز شد

زاسرار خلقت بهر ما افشا هزاران راز شد

کلک جهان آرای حق آماده اعجاز شد

از فرط شادی و شعف عفو گنه آغاز شد

باب الحوائج امد و درهای رحمت باز شد

ساقی بیاور جام می چون اشجع الناس آمده

عاشوریان را مژده ده بر گو که عباس آمده

از دامن ام البنین ماهی به یثرب سر زده

کز حسن رویش طعنه ها  بر خسرو خاور زده

پهلو به پهلوی علی مانند شیر نر زده

گلبوسه ها بر دست او داماد پیغمبر زده

از بهر یاری حسین تکبیر از دل بر زده

پرچم علیه دشمنان بر قله باور زده

 


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
دو شنبه 12 خرداد 1393برچسب:اثبات تشیع, .::. 1:28 .::. منتظر ظهور .::.

۱- کرامت نفس سید الشهداء

این اصل بزرگ اسلامى در وجود ابا عبدالله علیه السلام تجسم پیدا کرد و تمام حیات آن حضرت پر است از شعارهاى کرامت نفس .(۱)

۲- اوج کرامت و عزت نفس

در کلماتى از امام حسین علیه السلام رسیده است عزت و شرافت و کرامت انسانى موج مى زند و راز این که اینگونه کلمات از ایشان به نسبت بیشتر از ائمه رسیده این است که داستان کربلا، زمینه اى بود براى اینکه روح امام حسین در این قسمت تجلى خودش را ظاهر کند به صورت این کلمات . نوشته اند، در وقتى که حضرت سید الشهداء مى آمدند به طرف کربلا، مکرر افراد به ایشان برخورد مى کردند و هر کس هم بر خورد مى کرد مى گفت : آقا نرو خطر جانى دارد. حضرت هم به هر یک از این‌ها جوابى مى داد، و البته جواب‌ها همه در همین حدود بود که نه ، من باید بروم . یکى از آن‌ها وقتى که با حضرت ملاقات کرد گفت : مصلحت نیست ، نروید. فرمود: من به تو همان جوابى را می‌دهم که یکى از صحابه رسول خدا صلى‌الله‌علیه‌وآله به شخصى که مى خواست او را از شرکت در جهاد اسلامى منع کند داد. آن وقت حضرت سید‌‌الشهداء این شعرها را براى او خواندند:

سامضى و ما بالموت عار على الفتى

اذا ما نوى حقا و جاهد مسلما

و واسى الرجال الصالحین بنفسه

و فارق مثبورا و خالف مجرما

امام حسین علیه السلام مى فرماید: موت فى عز خیر مت حیاه فى ذل ؛(۵) مردن در سایه عزت بهتر است از زندگى با ذلت

خواهم رفت . مرگ براى انسان جوانمرد ننگ نیست ، اگر در راه حق جهاد کند و در حالى که مسلم است کوشش به خرج بدهد (نیتش حق باشد و در حالى که مسلم است مجاهده و جهاد کند) و با مردان صالح ، مواسات و همگامى و همدردى نماید، و بر عکس ، راه خودش را از مردم بد بخت هلاک شده و مجرم گناهکار جدا کند.

فان عشت لم اندم و ان مت لم الم

کفى بک ذلا ان تعیش و ترغما(۲)

من یا زنده مى مانم یا مى میرم . از این دو خارج نیست . این راهى که من مى روم هر دو طرفش براى من خیر و سعادت است . اگر زنده بمانم مورد مذمت نیستم ؛ چون از مرگ فرار نکردم و از این آزمایش موفق بیرون آمدم تاز مرگ نترسیدم و زنده ماندم . چنین زندگى براى من ننگ و مذموم نیست . اگر هم بمیرم مورد ملامت نیستم . کفى بک ذلا ان تعیش و ترغما(۳) (همه این سه شعر براى این مصراع آخر است ) براى تو این ذلت و بدبختى بس که زنده بمانى و دماغت به خاک مالیده باشد. دیگر بدبختى و ذلتى بالاتر از این زندگى نیست .(۴)

۳- روح عزت و بزرگ منشى

امام حسین علیه السلام مى فرماید: موت فى عز خیر مت حیاه فى ذل ؛(۵) مردن در سایه عزت بهتر است از زندگى با ذلت ، امام حسین علیه السلام نمى گوید: جهاد با نفس حکم مى کند که ما تن به حکم یزید و ابن زیاد بدهیم ، چون بیشتر خودمان مجاهده کرده ایم ! الا و ان الذعى ابن الدعى قد رکز بین …؛(۶) پسر زیاد! این ناکس پسر ناکى که از من خواسته است که یکى از این دو را برگزینم : یا تن به ذلت بدهم و یا شمشیر و هیهات منا الذله ما کجا و تن ره ذلت دادن کجا! خدا راضى نمى شود بن به ذلت بدهم . یعنى مى خواست بفرماید نه اینکه احساسات شخصى من است، مکتب من، به من اجازه نمى دهد، خداى من ، به من اجازه نمى دهد، پیغمبر من ، به من اجازه نمى دهد، تربیت من ، به من اجازه نمى دهد، من در دامن على علیه السلام و در دامن زهرا علیه السلام بزرگ شده ام .

امام حسین علیه السلام نفرمود: ما مى رویم تن به ذلت ابن زیاد مى دهیم ، بگذار هر کارى مى خواهد بکند، مگر غیر از این است که به ما اهانت و توهین مى کند و فحش مى کند و فحش مى دهد؟ هر چه او بیشتر از این کارها کند، بیشتر جهاد با نفس کرده ایم ! ابدا چنین چیزى نیست لا و الله لا اعطیکم بیدى اعطاء الذلیل ، و لا افرا فرار العبید؛(۷) من هرگز دست ذلت به شما نمى دهم و مانند بندگان فرار نمى کنم . یا به نقل دیگرى : و لا اقد اقرار العبید؛ مانند بندگان فرار اعتراف نمى کنم و تن به ذلت نمى دهم . از این نوع تعبیرات در قرآن و حدیث و در کلمات ائمه اطهار علیه السلام – مخصوصا در کلمات امام حسین علیه السلام – خیلى زیاد است .(۸)

۴- عزت در مرگ سرخ است

(حسین علیه السلام ) چون در راهى قدم بر مى دارد که با یک آدم هلاک شده بدبخت و گناهکار مثل یزید مخالفت مى کند بگذار کشته بشود. شما مى گویید کشته مى شوم ، یکى از این دو بیشتر نیست : یا زنده مى مانم یا کشته مى شوم . فان عشت لم اندم ؛ اگر زنده ماندم ، کسى نمى گوید تو چرا زنده ماندى .

و ان مت لم الم ؛ و اگر در این راه کشته بشوم ، احدى در دنیا مرا ملامت نخواهد کرد اگر بداند که من در چه راهى رفتم . کفى بک ذلا ان تعیش و ترغما؛ براى بدبختى و ذلت تو کافى است که زندگى بکنى اما دماغت را به خاک بمالند.

باز مى بینید که حماسه است . در بین راه نیز خطابه مى خواند و مى فرماید: الا ترون ان الحق لا یعمل به و ان الباطل لا یتناهى عنه بعد در آخرش مى فرماید: انى لا ارى الموت الا سعادع و لا الحیوه مع الظالمین الا برما؛ من مردن را براى خودم سعادت ، و زندگى با ستمگران را موجب ملامت مى بینم . (۹)

۵- حسین مرد بیعت نیست!

حر بعد از برخورد با ابا عبدالله مى خواست ایشان را به طرف کوفه ببرد و امام امتناع کرد. حسین حاضر نبود تن به ذلت بدهد، چون او مى خواست آقا را تحت الحفظ ببرد. فرمود: ابدا من نمى آیم .

بالاخره پس از مذاکرات قرار شد راهى را بگیرند که نه منتهى به کوفه بشود و نه منتهى به مدینه ، یعنى به اصطلاح جهت غرب را بگیرند، که آمدند تا منتهى شد به سرزمین کربلا.

۶- شرافت امام

در بین راه (امام ) وقتى که با اصحاب خودش صحبت مى کند، مکرمت و بزرگوارى و ترجیح دادن مردن با شرافت بر زندگى با ننگ ، شعار اوست ؛ الا ترون ان الحق لا یعمل به و ان الباطل لا یتناهى عنه؟ نمى بینید؟ چشم هایتان باز نیست؟ نمى بینید که به حق عمل نمى شود، نمى بینید که این همه فساد وجود دارد و کسى از آن نهى نمى کند؟ در چنین شرایط لیرغب المؤ من فى لقاء الله محقا؛ مؤمن باید مرگ را طلب کند. کرامت و شرافت را از پذیرش به ارث برد.(۱۰)

پی نوشت ها:

۱٫ حماسه حسینى ، ج ۳، ص ۳۸۱٫

۲٫ انسان الاشراف ، ج ۳، ص ۱۷۱٫

۳٫ انسان الاشراف ، ج ۳، ص ۱۷۱٫

۴٫ فلسفه اخلاق ، ص ۱۶۰٫

۵٫ ملحقات احقاق الحق ، ج ۱۱، ص ۶۰۱٫

۶٫ لهوف ص ۸۵، نفس المهموم ص ۱۴۹٫

۷٫ ارشاد مفید، ص ۲۳۵٫

۸٫ انسان کامل ، ص ۲۳۹٫

۹٫ حماسه حسینى ، ج ۱، ص ۱۵۳و۱۵۴٫٫

۱۰٫ گفتارهاى معنوى ، ص ۱۹۱و۱۹۲٫

عباس عزیزی

موسسه تحقیقاتی حضرت ولی عصر (عج)


برچسب‌ها:
دو شنبه 12 خرداد 1393برچسب:اثبات تشیع, .::. 1:7 .::. منتظر ظهور .::.

اهل سنت به چهار شاخه اصلی حنفی، حنبلی، شافعی و مالکی تقسیم می‌شوند که به مرور زمان برخی از این شاخه ها به ده‌ها زیرشاخه تقسیم شده و هر کدام برای خود به مسلکی جداگانه با عقایدی خاص تبدیل شدند. وهابیت نیز یکی از فرقه‌هایی است که خود را منتسب به حنبلی‌ها می‌دانند؛ بدین معنی که وهابیت بسیاری از اعتقادات خود را از احمد بن حنبل و آراء و عقاید وی گرفته‌اند. با این حال بسیاری از علمای حنبلی نیز وهابیت را فرقه‌ای جدا از خود قلمداد کرده و از نزدیکی به آن خود را مبرا کرده‌اند.

الف- پیشینه فکری و سیاسی وهابیت؛

۱٫۱٫احمد بن حنبل(۲۴۱-۱۶۴ه.ق):

احمدبن حنبل، موسس و بانی فرقه حنبلی و از رهبران فکری اصحاب حدیث به شمار می‌آید که در ربیع الاول ۱۶۴ه.ق در بغداد بدنیا آمد. وی نه تنها طریقه اصحاب حدیث را از پیشینیان به ارث برد، بلکه آن را احیا کرد و با تعالیمی که عرضه داشت، برای تنظیم مبانی فکری آنان کوشش کرد. از همین رو پس از او اصحاب حدیث بیش از هرکس به گفته‌ها و نوشته‌های وی در تأیید افکار خویش استناد جسته‌اند.

احمد را باید به میانجیگری شاگردش ابن تیمیه، پیشرو مذهب وهابی و تا حدی الهام‌بخش نهضت مذهبی و محافظه‌کارانه سلفیان نامید. احمد بن حنبل فقیهی کثیرالسفر بود و در طلب علم و حدیث به شام، حجاز، یمن، کوفه و بصره سفر می‌کرد و احادیث بسیار گرد آورد و آنها را در مجموعه‌ای بنام مسند ابن حنبل فراهم آورد. احمد در فقه و حدیث، استادان بسیاری داشت، به طوری که ابن خلکان وی را یکی از اصحاب و شاگردان خاص امام شافعی می‌داند.

442272 652 فرقه وهابیت چگونه پایه‌گذاری شد و تفاوت‌ وهابیون با اهل‌تسنن چیست؟

 

ابن حنبل سخت از پذیرش اعتقاد به مخلوق بودن قرآن که آن را مخالف سنت می‌دانست، امتناع کرد. او معتقد بود که این ترکیب حروف و اصوات به همین شکل فعلی در عالم ازل ثابت و به ذات خداوند قائم بود. وبنابراین، به قدیم بودن و غیرمخلوق بودن قرآن معتقد بود.

442273 621 فرقه وهابیت چگونه پایه‌گذاری شد و تفاوت‌ وهابیون با اهل‌تسنن چیست؟

آرامگاه محمد ابن حنبل

هیئت استفتای دائمی وهابیان: «بنای بر قبور بدعت منکر است

که در آن غلو در تعظیم صاحب قبر، راهی بسوی شرک است و باید تخریب شود»

همزمان با خلافت متوکل در ۲۳۲ه.ق وضع اصحاب حدیث یکباره تغییر کرد و به علت هواداری خلیفه از آنان و مبارزه با معتزلیان، طبیعی می‌نماید که احمد نیز در دستگاه خلافت عزتی یافته باشد. امامت احمد در عقاید در عصر متوکل سبب شد که سایر فرقه‌های اهل حدیث، تحلیل روند و نام و نشانی از آنان باقی نماند. به خصوص که خلفای عباسی، از متوکل به بعد، حمایت کامل خود را از احمد و شاگردان او دریغ نکردند و آنچه را احمد در عقاید و احکام گفته بود، دربست پذیرفتند. طبعا محدثان دیگر که غالبا زندگی آنان از طریق حکومت‌ها اداره می‌شد، ناجار به ترک روش خود شدند و بر اثر کتمان عقیده، به تدریج نابود گشتند.

ابن حنبل پس از ۷۷ سال زندگی در دوازدهم ربیع الاول ۲۴۱ه.ق پس از یک دوره بیماری نه روزه در بغداد درگذشت و جسد وی را در مقبره باب حر به خاک سپردند. تاریخ زندگانی وی، گواهی می‌دهد که مقاومت احمد در راه عقیده‌اش، عواطف مردم را به سوی او جلب کرد و به تدریج میان اهل سنت به مقام امامت در عقیده رسید و توانست عقاید اهل تسنن را طبق روایتی که نزد او معتبر بود منتشر سازد. مکتبی که وی بانی آن شد به نام خود وی «حنبلی» نام گرفت.

حدیث‌گرایی این گروه در عقاید و فقه و پذیرش اخبار وارده، سبب نفی هرگونه عقل‌گرایی، ضدیت با رأی و مخالفت با هرگونه چند و چون در احادیث موجود شد.

در واقع، نسل نخست اهل حدیث از استنباط‌های فقهی پرهیز می‌کردند و بطور عمده خود را محدث می‌شناختند. این مسئله در مورد احمد بن حنبل، پیشوای حنابله، کاملا صادق است. به مرور اهل حدیث در دیدگاه‌های خود حنبلی شدند.(حوزه نمایندگی ولی فقیه در امور حج و زیارت، شناخت عربستان، نشر مشعر، بی تا، بی جا،ص۱۰۸)

۱٫۲٫ابن تیمیه:

احمدبن تیمیه، در دهم ربیع الاول ۶۶۱ه.ق پنج سال پس از سقوط خلافت عباسیان در بغداد، در یکی از مناطق شام به نام حرّان متولد شد. این شهر در سال‌های پیش از تولد وی و در دوران کودکی‌اش مورد هجوم مغولان قرار گرفت. بنابراین، مردم شهر از جمله عبدالحلیم پدر ابن تیمیه مجبور شدند شهر را به قصد دمشق ترک کنند.

احمد بن تیمیه به عنوان فقیه، محدث و متکلم حنبلی، ضد هر آزاد اندیشی و نوگرایی قیام کرد و اقدامات وی باعث انحطاط و عقب‌ماندگی بیش از پیش مذهب حنبلی شد. در مناظرات فخر رازی درباره مذاهب اهل سنت از عصر ابن تیمیه به دوره انحطاط و سستی گرفتن تفکر فلسفی و استدلال منطقی و قرن روی آوری مسلمانان اعم از اهل شیعه و اهل سنت به ظواهر دین و توجه سطحی به معارف خشک و مذهبی یاد شده است.

از مهمترین مواردی که علما بر ابن تیمیه ایراد گرفته‌اند، عبارت بود از:

۱٫ برای خداوند جسم قائل شده است.

۲٫ ذات خداوند را بسان اجسام، مکان‌دار دانسته است.

۳٫ خداوند را به اجسام و مخلوقات تشبیه کرده است.

۴٫ عظمت معنوی پیامبر را پس از رحلت وی انکار کرده است.

۵٫ زیارت و شفاعت پیامبر و اولیا و صلحا را انکار کرده است.

۶٫ به اصحاب پیامبر اهانت کرده است.

۷٫ مهمتر از همه اینکه تمام مسلمانان را کافر خوانده است.


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
یک شنبه 11 خرداد 1393برچسب:اثبات تشیع, .::. 17:40 .::. منتظر ظهور .::.

                                                                     

و یَقولَ الکافِرُ یلَیتَنی کُنتُ تُرابا... . آری روزی می رسد که کافر با خود می گوید ای کاش خاک می بودم. امّا آن روز چه روزی است؟

آن روز همان روزی است که انسان تنها آن چه را که از پیش، چه خوب و چه بد، که با دستان خود فرستاده است پیش روی خود می بیند.آن روز روز حشر نخواهد بود چراکه در آن روز انسان نه تنها اعمال ما تقدّم، که با خود آورده است را می بیند بلکه اعمال ما تأخّر خود را که پس از مرگش با آنچه در این دنیا بر جای گذاشته نیز می بیند. پس آن روز تنها همان لحظه ی نجات بخش و رهایی برای مومنان و لحظه ی درد آور مرگ برای کافران است.چه کافران به خدا و معاد و نبوّت و چه کافران به به امامت و ولایت علی (ع) و اولادش. چرا که ابلیس نیز به خوا و معاد ایمان داشته است ولی خداوند در باره ی او می فرمایند:((...کانَ من الکافرین.)) که او از کافران بود.

و آن روز همان روزی است که که کافر می گوید ای کاش من خاک می بودم. امّا سوال اینجاست که چرا می گوید خاک.؟ چرا سنگ نمی گوید؟ چرا که در سوره ی بقره عنوان سنگ و هیزم بودن برای مردم در آتش به کار رفته است. آنجایی که خداوند می فرمایند:((... وُقودُها الناّسُ و الحِجاره اُعِدُّت للکافرین)).

آری در آن روز کافر می گوید ای کاش خاک می بودم چرا که می بیند لقب ابوتراب از آن کیست. چرا که در آن لحظه ی مرگ حقانیت و ولایت علی (ع) بر او آشکار می گردد و می خواهد که خاک باشد تا بگویند پدر او نیز علی (ع) است. همانگونه که رسول الله فرموده اند:(( اَنا وَ عَلی اَبوا هذه اُمَّه))، که من و علی پدران این امت هستیم.

اما بارالهی کجاست آن پدر امت که از اولاد امیر المومنین است؟ کجاست آن پدر خوب امت که دستانش را بر سرمان کشد که ما یتیم هستیم؟

به امید ظهور مولی و سرورمان حضرت حجت (عج) که صد البته نزدیک است.


برچسب‌ها:
جمعه 26 ارديبهشت 1393برچسب:اثبات تشیع, .::. 11:16 .::. منتظر ظهور .::.

                                                                                

از ارزش‎های اخلاقی برای کمال ایمان و شرافت انسان، راضی بودن به قضای الهی و تسلیم محض بودن در مقابل شداید، بلاها و گرفتاری‎های ناخواسته زندگی است. « أَحَسِبَ النَّاسُ أَن یُتْرَکُوا أَن یَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا یُفْتَنُونَ – وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ… (عنکبوت/ ۲ و ۳)»؛ آیا مردم می‏پندارند همین که گفتند ما ایمان آورده‏ایم رهایشان کنند و امتحان نخواهند شد! (هرگز چنین نیست) و ما امت‎های پیشین را همه امتحان و آزمایش کردیم.»

تمام پیامبران مورد آزمایش و امتحان الهی قرار گرفتند اما امتحان همه یکسان نبود، برخی سخت‏تر و برخی ساده‏تر بود.

بسیاری از این آزمایش‏ها موفق بیرون نمی‏آیند و درجه‏ای هم نمی‏گیرند اما زینب سلام الله علیها از این آزمایش سربلند بیرون آمد. او نسبت‏ به دین الهی سخن ناسزا بر زبان نراند و پس از مادرش بالاترین افتخار برای زنان مسلمان شد.

این پیام رضایت و تسلیم در مقابل حوادث از سوی امام حسین(علیه‌السلام) آن «نفس مطمئنه‏ای‏» که ندای «ارجعی‏» را با مقام بلند «راضیة مرضیة‏» لبیک گفته است در روز عاشورا به زینب واگذار شد.

به فرموده رسول گرامی اسلام، صابر حقیقی کسی است که بر مصیبت، طاعت و معصیت صبر بورزد و حضرت زینب در این موارد، در درجه بالایی قرار داشت. عبادات آن بانو بهترین نشانه صبر بر اطاعت ایشان است و کسی که بر ترک گناه شکیبا نباشد لیاقت‏ حمل پرچم کربلا را بعد از برادرش ندارد.

ابن‏زیاد به حضرت زینب سلام الله علیها می‏گوید: «کیف رایت صنع الله باخیک و اهل بیتک‏»؛ معامله خدا را با برادرت حسین و اهل بیتت چگونه دیدی؟

زینب جواب می‏دهد: «ما رایت الا جمیلا»؛ جز زیبایی چیزی ندیدم.

یعنی او نه تنها راضی به شهادت بوده است ‏بلکه بر این خون و نبرد شجاعانه مباهات می‏کند زیرا فرجام آن را زیبا می‏بیند. کسی که خون و شهادت و سر از تن جدا شدن و بر بالای نیزه رفتن را «زیبا» می‏بیند سربلند همیشه روزگار است. وی علت این زیبایی را چنین بیان می‏کند: «اینها از آن انسان‎هایی هستند که خداوند کشته شدن را بر پیشانی آنها ثبت کرده است و اکنون به سوی جایگاه‎های حقیقی خود رفته‏اند.»

 

آری، وی با این همه رنج‏ها و بلاها نه تنها روحیه خود را نباخت ‏بلکه به مقام خشنودی رسید. این فرهنگ زینبیان است که از کار پاکیزه خود پشیمان و ناراضی نیستند.

صبر و استقامت

به فرموده رسول گرامی اسلام، صابر حقیقی کسی است که بر مصیبت، طاعت و معصیت صبر بورزد و حضرت زینب در این موارد، در درجه بالایی قرار داشت. عبادات آن بانو بهترین نشانه صبر بر اطاعت ایشان است و کسی که بر ترک گناه شکیبا نباشد لیاقت‏حمل پرچم کربلا را بعد از برادرش ندارد.

اما صبر بر مصیبت، راستی چه زنی به اندازه زینب، مصیبت، رنج و اندوه دیده است. این زن قهرمان شاهد رنج‎های مادرش زهرا(علیهاالسلام) و پدرش علی(علیه‌السلام) بوده است.

شاهد شهادت مادرش و فرق شکافته پدر، شهادت برادرش حسن مجتبی و بیرون ریختن جگر او، شهادت برادرش حسین و چهار یا پنج‏ برادر دیگرش، دو فرزند خود و فرزندان برادرش حسن و حسین که مجموع شهدای این خانواده ۱۸ نفر می‏باشند.

آری، حضرت زینب علیهاالسلام با این همه رنج‏ها و بلاها نه تنها روحیه خود را نباخت ‏بلکه به مقام خشنودی رسید. این فرهنگ زینبیان است که از کار پاکیزه خود پشیمان و ناراضی نیستند.

او خود به اسارت رفته است و گرسنگی، تشنگی، آوارگی و سرگردانی در بیابانها و … را تحمل کرده است.

اینها بخشی از مصیبت‎های زینب است و به همین علت او را «ام المصائب‏» نامیده‏اند. براستی اگر این رنج‏ها بر قامت کوهی بلند فرو می‏ریخت‏ خم می‏گشت و اگر بر روز روشن بار می‏شد به شب تار تبدیل می‏گشت.

زینب در صبر بی‏نظیر است. او از پیامبران اولواالعزم به ویژه پیامبر خاتم صبر را به ارث برده است، قرآن پیامبر را چنین دعوت به صبر می‏کند: «فَاصْبِرْ کَمَا صَبَرَ أُوْلُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ‏»(احقاف/ ۳۵)؛ او صبر را از برادرش آموخت. امام حسین(علیه‌السلام) همه را از صبر خود به شگفتی درآورد: «لقد عجبت من صبرک ملائکة السماء»؛ از صبرش نه تنها انسان‎ها بلکه فرشتگان نیز که بر کرده صابران عالم آگاهند به شگفت آمدند.

امام سجاد(علیه‌السلام) می‏فرماید: «وقتی ما وارد گودال قتلگاه شدیم و چشم من به‏بدن‎های قطعه قطعه پدرم و یاوران او افتاد سینه‏ام دچار تنگی شد و حالتی به من دست داد که نزدیک بود روح از بدنم پرواز کند. در این حال عمه‏ام زینب وقتی نگرانی مرا دید، گفت: «مالی اراک تجود بنفسک؟»؛ ای یادگار جد و پدر و برادرانم، این چه حالی است که در تو مشاهده می‏کنم؟ چرا با جان خود بازی می‏کنی؟ غمگین مباش و بیتابی مکن! به خدا سوگند این پیمان رسول خداست ‏با جد و پدر و عموی تو.»

شجاعت زینب علیهاالسلام

شجاع تنها آن نیست که در میدان‎های جنگ دلیران بجنگد و ترسی به دل راه ندهد. چه، ای بسا همین شخص اگر بلاهای بزرگی به او برسد تحمل خود را از دست دهد. و اگر هوای نفس بر او غلبه کند چیره وی شود. همان‏طور که پیامبر اکرم(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) فرموده است‏ شجاع‎ترین مردم کسی است که بر هوای نفس خود غالب شود. مؤمن به کسی گویند که همانند کوه استوار است و حوادث روزگار ایمان او را سست نمی‏کند.

زینب کبری سلام الله علیها در حادثه کربلا نه تنها ایمانش ضعیف نشد بلکه با تکیه به خداوند هر روز بر عزت و شوکتش افزوده می‏گشت. دلاوری زینب، پس از حادثه کربلا تجلی می‏کند. در زمانی شجاعت‏ خود را بروز می‏دهد که حکومت جلاد و ظالم بنی‏امیه مُهر خاموشی بر دهان همه زده است. تا زمان حسین(علیه‌السلام) تنها او بود که قدرت مقابله با طاغوت زمان را داشت اما بعد از امام حسین(علیه‌السلام) کسی جرات مبارزه علنی و افشاگری با آن حکومت را نداشت. در چنین زمانی که خفقان کامل حکمفرما بود تنها زینب حافظ آیین خدا روی زمین و مصداق روشن آمر به معروف و ناهی از منکر، افشاگر مفاسد حاکمان جور، پاسدار آیین محمد و خون حسین و یاران او شد.

پیامبر اکرم(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) فرموده است‏ شجاع‎ترین مردم کسی است که بر هوای نفس خود غالب شود. مؤمن به کسی گویند که همانند کوه استوار است و حوادث روزگار ایمان او را سست نمی‏کند.

 

وی در دو مجلس کوفه و شام این قدرت را به نمایش گذاشت. با بی‏اعتنایی وارد مجلس ابن‏زیاد شد. ابن‏زیاد پرسید این زن کسیت؟ زینب جوابی به او نداد. پس وی برای تحقیر حضرت گفت: «ستایش خدای را که شما را رسوا کرد و شما را کشت و سخن‎های دروغتان را نمایان کرد.»

اما پاسدار خون حسین به او چنین فرمود: «ستایش خدای را که ما را با پیامبری چون محمد(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) گرامی داشت. بدان که فاسق رسوا شد و دروغگو انسان نابکار است که آن هم غیر از ما (خاندان نبوت) است.»، یعنی شمایید فاسق و فاجر.

این سخن رویارو در حضور نماینده یک حاکم ظالم است، اما زینب در حضور خود ظالم یعنی یزید با عزت و قوت قلب بیشتر وارد مبارزه می‏شود:

ای یزید! سلطنت، انسانیت تو را از بین برده است. تو اهل عذاب آخرت هستی.

تو کسی نبوده‏ای «یابن الطلقاء»؛ آزاد شده جد من رسول خدایی.

نفرین‏ها بر تو باد.

ارزش تو را بسیار پست و ناچیز می‏دانم، تو را سرزنش‎ها و نکوهش‎های بسیار و کوبنده می‏نمایم.

تو با دین رسول خدا مبارزه می‏کنی اما بدان اگر تمام تلاشهایت را به کار گیری دین ما از بین نمی‏رود و تا ابد باقی خواهد ماند. اما تو نابود خواهی شد.

این شجاعت زینب چنان یزید سرمست را به ذلت کشاند که او را پشیمان نمود و مردم نیز چهره پلید یزید را به خوبی شناختند. «یزید را دشنام دادند و لعن کردند و به اهل‎بیت علیهم السلام روی نمودند و یزید آگاه شد، خواست‏ خویش را از خون آن حضرت تبرئه نماید نسبت قتل را به «ابن زیاد» داد و او را نفرین کرد و بر کشتن آن حضرت اظهار پشیمانی نمود… .»

زینب در صبر بی‏نظیر است. او از پیامبران اولواالعزم به ویژه پیامبر خاتم صبر را به ارث برده است، قرآن پیامبر را چنین دعوت به صبر می‏کند: « فَاصْبِرْ کَمَا صَبَرَ أُوْلُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ‏»(احقاف/ ۳۵)؛ او صبر را از برادرش آموخت.

سرچشمه این قدرت زینب، ایمان به خداست و انسان مؤمن همیشه دارای عزت و شوکت ‏بوده، ذلت در او راه ندارد.

این در حالی است که زینب سلام الله علیها عاطفه، رقت و گریه خود در پی داغ‏های بسیار سنگین را در سینه خفه کرده است و این‏گونه بر یزید می‏تازد.

پس چرا گریه؟

با چنین حال، وی در جاهای متعدد گریه کرده و همه را نیز به گریه انداخته است. چه این که گریه با شجاعت و استقامت منافاتی ندارد. او همان‏طور که با شجاعت و صبر و استقامت، مقام خویش را بالا برد با گریه بر سیدالشهدا و شهیدان خود در حماسه آنان و حفظ خون ایشان، جایگاه آنها را ارج نهاد. آری گریه بر سیدالشهدا برای زینب پلکان عروج و آرام جان اوست و برای ما وسیله آمرزش گناهان است.»

دیگر این که انسان هر چه مقامات معنوی بالایی داشته باشد اما چون دارای جسم و جان انسانی است. از عاطفه، رقت و محبت ‏بیشتری برخوردار است. کسی که چنین عزادار است عاطفه‏اش تحرک دارد و باید بر عزیز از دست رفته‏اش بیشتر اشک بریزد، همان‏طور که فاطمه زهرا(علیهاالسلام) بر پدرش و امام صادق(علیه‌السلام) بر فرزندش گریستند


برچسب‌ها:
پنج شنبه 25 ارديبهشت 1393برچسب:اثبات تشیع, .::. 15:56 .::. منتظر ظهور .::.

  علی(ع) مظهر اتحاد است نه مبدأ اختلاف

حسن رحیم‌پور ازغدی یکی از بزرگترین چهره‌های فرهنگی است که در عرصه وحدت اسلامی تلاش می‌کند و در این راه با مخالفت‌های فراوانی روبرو شده است؛ گفتار زیر که توسط پایگاه «اخوت» تدوین شده است یکی از سخنرانی‌های وی است که در باب جایگاه وحدوی حضرت علی(ع) ارائه شده است:

علی (ع) بزرگ‌ترین معلم وحدت

علی (ع) بزرگ‌ترین معلم وحدت است. چون در حالی که خار در چشم و استخوان در گلویش بود، باز هم به خاطر مصلحت و وحدت اسلام سکوت کرد. سیاست امیرالمومنین (ع) دفاع از مسلمین در برابر دشمنان اسلام و وحدت اسلامی و گفتگوی انتقادی غیردشمنانه در درون جهان اسلام بوده است. ما هم باید‌‌ همان کاری که امیرالمومنین (ع) انجام داد، انجام دهیم.

از نظر ما صاحب حق و اولین معترض علی (ع) است. اما خود ایشان در نامه ۶۲ نهج البلاغه می‌فرماید: وقتی رسول خدا «ص» از دنیا رفتند بین مسلمانان بر سر حکومت پس از ایشان اختلاف افتاد. من ابتدا باور نمی‌کردم که در این زمینه اختلافی پیش آید ولی این کار انجام شد. من اعتراض کردم. اول بیعت نکردم. چیزهایی را به یادشان آوردم که خود تایید کردند. اما بعد دیدم که جریان تضعیف اصل اسلام و قرآن در حال تقویت است. خیلی از تازه مسلمان‌ها به ارتداد افتادند. ترسیدم که موج ارتداد تقویت شود و اصل دین خدا به خطر بیفتد. ترسیدم از اینکه اگر در این لحظه به خاطر اسلام فداکاری نکنم و اجازه بدهم بین مسلمین جنگ داخلی رخ بدهد، اصل اسلام در خطر می‌افتد. من باید انتخاب می‌کردم بین خلافت و بقای اصل اسلام. اگر در این شرایط بر حق خود پافشاری کنم، اسلام در خطر می‌افتد. اگر حکومت به دست من بیفتد بعد از چندسال تمام می‌شود اما اگر اسلام ضربه بخورد دیگر قابل برگشت نیست. من در آن زمان به تکلیف خود عمل کردم و بیعت کردم و اجازه ندادم که باطل پیشروی کند و حق زائل گردد. (نقل به مضمون)

اسلام با کمترین غفلت تباه می‌شد

ابن ابی الحدید نقل می‌کند که در جنگ جمل، حضرت امیر (ع) از کوفه به سمت بصره می‌آمد و فرمود: من به خلفا انتقاد داشتم اما دیدم تحمل آن وضعیت در عین سختی، حتما بسیار مهم‌تر است از اینکه من با آنان درگیر شوم و بین مسلمین درگیری داخلی بوجود بیاید و سبب خونریزی میان آنان شود. دیدم مردم تازه مسلمان شده‌اند و اگر من بر سر حکومت – که حق ماست – درگیر شوم، تازه مسلمانان اینگونه برداشت می‌کنند که اصحاب پیامبر بعد از وی برای قدرت به جان هم افتاده‌اند. دین مانند مشک پر از شیری است که بسیار آسیب پذیر است و با کمترین غفلت تمام آن تباه و فاسد خواهد شد.

در «المناقب» آمده که ابوالطفیل عامر بن وائله نقل می‌کند که در روز سقیفه علی با آن اتفاقات مخالف بود. اما وقتی با ابوبکر بیعت شد، از علی شنیدم که گفت به خدا سوگند من از او شایسته‌تر به حکومت بودم اما شنیدم مردم با ابوبکر بیعت کردند و تبعیت کردم. چون ترسیدم که اگر بر سر حکومت درگیر شوم، مردم دوباره کافر شوند و مسلمانان علیه هم شمشیر بکشند.

سکوت برای بقای اسم رسول خدا «ص»

ابن ابی الحدید نقل می‌کند که وقتی فاطمه زهرا «س» به امیرالمومنین (ع) گفتند که باید اعتراض را گسترش دهیم، همزمان صدای اذان می‌آمد که می‌گفت اشهد ان محمد رسول الله. حضرت امیر (ع) فرمود: اگر می‌خواهی که اسم رسول خدا و این اذان بماند باید تحمل و سکوت کنیم.

حضرت امیر (ع) در نامه ۵۸ نهج البلاغه می‌فرماید: من منتقد این وضعیت هستم. اما هیچ کس حریص‌تر از من برای وحدت و الفت امت اسلام نیست. خداوند با جریانات بعد از پیامبر «ص» ما را امتحان کرد و من با اعمال خود هدفی جز رضایت و پاداش خداوند نداشتم.

در حکمت ۲۲ نهج البلاغه نیز می‌فرماید: ما حقی داشتیم و آن را گفتیم. اگر این حق داده شود به وظیفه‌ام عمل می‌کنم وگرنه پشت ش‌تر می‌نشینم و به کار خود مشغول می‌شوم. در انصاب الاشراف از حضرت امیر (ع) نقل می‌کند: من می‌توانستم درگیر شوم اما چنین نکردم. چون ترسیدم که عصر جاهلیت دوباره برگردد. در تعبیر دیگر می‌فرماید: به خدا سوگند اگر نبود ترس به جان هم افتادن مسلمانان و بازگشت کفر و نابودی دین، سکوت نمی‌کردم و به شیوه دیگری عمل می‌کردم.

حضرت امیر (ع) سکوت کردند چون بعد از وفات پیامبر «ص» موج وسیع ارتداد در میان مسلمانان راه افتاد. در سیره ابن هشام از جناب عایشه نقل می‌کند: بعد از رحلت پیامبر خدا، عرب به ارتداد گرائید و نفاق آشکار شد. مسعودی در مروج الذهب می‌گوید: موج ارتداد عرب ده روز بعد از رحلت پیامبر شروع شد و به جز مردم مکه و مدینه و اقلیتی از دیگر قبائل، تقریبا همگان از اسلام برگشتند.

ابن اثیر و طبرانی هم می‌گویند که بعد از پیامبر به جز قریش و ثقیف، بیشتر اعراب به درجات مختلف مرتد شدند. مثلا بعضی در این حد از اسلام برگشتند که گفتند به حکومت اسلامی‌زکات نمی‌دهیم یا اینکه گفتند خلیفه را قبول نداریم و…

تو از کِی دلسوز اسلام شدی؟!

زبیر بن بکّار از محمد بن اسحاق نقل می‌کند که بعد از جریان سقیفه، یکی از فرزندان ابولهب خدمت علی (ع) آمد و شروع کرد در ستایش علی (ع) و نفی جناب ابوبکر و جناب عمر حرف زمی‌دن. در حالی که پیش از این دشمن علی (ع) بود! گفت که حکومت حق علی است. حضرت را به قیام علیه خلیفه اول تحریک کرد و گفت که ما در کنار تو ایستاده‌ایم. حضرت لحظاتی به او نگاه کردند و فرمودند: «سلامة دینه احبّ الینا من غیره». سالم ماندن اصل اسلام در نظر من مهم‌تر از حکومت است. شما از کِی طرفدار من شدید؟! شما که تا دیروز در جبهه مخالف اسلام بودید!

همچنین بعد از سقیفه ابوسفیان پدر معاویه از کنار خانه پیامبر «ص» گذشت و گفت:‌ای خاندان هاشم،‌ای فرزندان عبدمناف، آیا راضی شدید که این فرومایه فرزند فرومایه حاکم شما شود؟ آمد پیش امیرالمومنین (ع) و گفت: علیه ابوبکر قیام کن و من با تو هستم. استدلال او این بود که قبیله ابوبکر از قبائل دسته دوم است و خلافت باید در قبیله مهمی مثل قبیله ما باشد! حضرت امیر (ع) به او فرمود: تو که رهبر کفر بودی و بعد از فتح مکه از روی ترس مسلمان شدی، از کِی دلسوز‌تر از ما نسبت به اسلام شده‌ای؟!

ابوسفیان بعد از اینکه از حضرت امیر (ع) ناامید می‌شود، سراغ عباس عموی پیامبر «ص» می‌آید. می‌گوید: تو به میراث محمد شایسته‌تر از دیگران هستی. دستت را جلو بیاور تا همین الان با تو بیعت کنم. عباس خندید و گفت: «ای ابوسفیان چیزی را که علی نمی‌پذیرد، عباس نخواهد پذیرفت.» یعنی من زرنگ‌تر از تو هستم. رفتی پیش علی تا فتنه راه بیندازی وقتی نتوانستی سراغ من آمده‌ای.

ما از علی، علی‌تر نیستیم!

ما که از علی، علی‌تر نیستیم! خود صاحب حق می‌گوید برای وحدت مسلمین سکوت می‌کنم. البته انتقادش را انجام می‌دهد ولی اجازه نمی‌دهد که بین مسلمین دعوا راه بیفتد. بیش از ۳۵ روایت از حضرت امیر (ع) وجود دارد با این مضمون که من سکوت کردم برای اینکه میان امت اسلام اختلاف و شکاف نیفتد.

حضرت امیر (ع) حکومت را هم برای اسلام می‌خواست. حکومت وسیله است و اسلام هدف. می‌فرمود اگر بخواهم وسیله را به دست آورم، اصل هدف از بین می‌رود. برای علی (ع) اسلام مهم‌تر از حکومت علی بود. الان هم استدلال ما همین است که هدف اصلی که اسلام است، با درگیری مذهبی از بین می‌رود.

تشیع مساوی است با ولایت علی بن ابی طالب «ع». ولی ولایت علی (ع) هم وسیله‌ای است برای هدفی بالا‌تر که اصل اسلام است. نمی‌شود به اسم حبّ علی (ع) کاری کرد که اصل اسلام که علی (ع) خودش را فدای آن کرد، به خطر بیفتد. اصلا علی (ع) برای رفع اختلاف آمد. علی (ع) منشا اختلاف نیست. ما نباید امیرالمومنین (ع) را به عنوان منشا اختلاف مسلمین معرفی کنیم. علی (ع) مظهر اتحاد است نه مبدا اختلاف.

حضرت امیر (ع) بین خلفا و معاویه فرق می‌گذاشت

اختلاف نظر‌ها را باید طبقه بندی کرد. خود حضرت امیر (ع) بین خلفا و معاویه فرق می‌گذاشت. ایشان منتقد خلفا بودند ولی درگیر نمی‌شدند. یکی کردن یزید و معاویه با عمر و ابوبکر درست نیست. موضع امیرالمومنین (ع) در برابر خلفا انتقادی است، اما هرگز موضع ایشان در برابر خلفا مانند موضعشان در برابر معاویه نبوده است. خود حضرت امیر (ع) در نهج البلاغه تفاوت میان خلفا و معاویه را بیان می‌فرماید.

معاویه به حضرت امیر (ع) نامه می‌نویسد و به ایشان توهین می‌کند و طعنه می‌زند که خلفا از تو افضل بوده‌اند. حضرت امیر (ع) در جواب نمی‌فرماید که نه، من افضل بوده‌ام. بلکه می‌فرماید: در نامه‌ات نوشته‌ای که افضل اصحاب فلانی و فلانی هستند. چیزی گفتی که اگر درست باشد به درد تو نمی‌خورد و اگر غلط باشد باز هم به درد تو نمی‌خورد. به تو چه که چه کسی افضل است و چه کسی نیست؟! به تو ربطی ندارد که من افضل هستم یا ابوبکر و عمر.

معنی این روایت از حضرت امیر (ع) این است که ایشان اختلاف با خلفا را با اختلاف با معاویه یکی نمی‌کردند و بین آن‌ها فرق می‌گذاشتند. این روایت باید برای ما درس باشد که نوع نگاه‌مان به تاریخ صدر اسلام را اینگونه تنظیم کنیم. البته نمی‌خواهیم بگوییم اختلاف حضرت امیر (ع) با خلفا مهم نبوده است. بحث این است که باید اختلافات را طبقه بندی کرد.

اجتماع امت از خلافت من مهم‌تر است

عده‌ای از اصحاب پیامبر «ص» با ابوبکر بیعت نکردند. بُریده یکی از آنان بود. حضرت امیر «ص» به او فرمود:‌ای بریده هرکاری که اکثر مردم انجام دادند، شما هم انجام دهید. امروز اجتماع امت مهم‌تر از خلافت من است.

موسی بن عبدالله بن حسن می‌گوید بعضی اصحاب با جناب ابوبکر بیعت نکردند و به حضرت علی (ع) می‌گفتند تا شما بیعت نکنید، ما هم بیعت نمی‌کنیم. حضرت امیر (ع) فرمود: من حرف خودم را زدم. من بیعت می‌کنم و شما هم بیعت کنید. من سر یک دو راهی هستم که یا باید از خلافت بگذرم یا باید بین مسلمین جنگ راه بیفتد. من اجازه نمی‌دهم به خاطر خلافت من بین مسلمانان جنگ راه بیفتد.

جناب زبیر به نشانه اعتراض به ماجرای سقیفه با عده‌ای دیگر از اصحاب در خانه حضرت زهرا «س» تحصن کرده بودند. خود حضرت امیر (ع) آمدند و آنان را راضی به بیعت کردن با جناب ابوبکر کردند.

ما بیعت کردیم، شما هم بیعت کنید

ابن اثیر درباره ابان بن سعید و عده‌ای دیگر از اصحاب نقل می‌کند که این‌ها افرادی بودند که با جناب ابوبکر بیعت نکردند و می‌گفتند که هرکاری که بنی هاشم بکند ما هم‌‌ همان کار را انجام می‌دهیم. حضرت امیر (ع) فرمود ما بیعت کردیم، شما هم بیعت کنید.

در زمان خلفا به اصحابی مانند سلمان و ابوذر و… پیشنهاد پست‌های حکومتی می‌شد. این افراد خدمت حضرت امیر (ع) می‌رسیدند و برای قبول این پیشنهادات مشورت می‌کردند که حضرت امیر به آنان می‌فرمود با حکومت همکاری کنید. امام حسن (ع) و امام حسین (ع) در سپاه خلفا برای جهاد شرکت می‌کردند. این بزرگواران هم در فتوحات ایران و هم در فتوحات شمال آفریقا در سپاه خلیفه دوم حضور داشتند.

همکاری انتقادی حضرت امیر (ع) با خلفا

حضرت امیر (ع) با خلفا همکاری انتقادی داشته است. ایشان به خلفا مشورت می‌داده و آنان را کمک می‌کرده است. در جنگ خلیفه دوم با ساسانیان، خلیفه دوم به حضرت امیر (ع) پیشنهاد می‌دهد که فرماندهی سپاه را بپذیرند که ایشان قبول نمی‌کنند. خود خلیفه دوم تصمیم گرفت که فرمانده سپاه شود. حضرت امیر (ع) جلوگیری کرد و گفت شما خلیفه مسلمین هستی و نباید در جلوی جبهه بایستی. اگر شما کشته بشوی، کل سپاه اسلام از هم می‌پاشد.

یعنی حضرت امیر (ع) حتی برای خلفا دلسوزی می‌کرده است. ایشان منتقد بوده است ولی برای دلسوزی اسلام و مسلمین به خلفا کمک می‌کرده است. در قضاوت‌ها خلفا به حضرت امیر (ع) رجوع می‌دادند و ایشان هم قهر نکرد و کمک می‌کردند.

خلفا هم با علی (ع) مشورت می‌کردند. در معضلات فقهی و حقوقی، در امور دیوانی و اقتصادی و اجتماعی، در مسئله جنگ و صلح و سیاست خارجی، در مسائل معرفتی، در تفسیر و قرائت قرآن و… با حضرت امیر مشورت می‌شد و مکرر نقل شده که خلفا نظر علی (ع) را بر سایر اصحاب مقدم می‌داشتند.. مثلا مبدا قرار گرفتن تاریخ هجری در زمان خلیفه دوم و با نظر حضرت امیر (ع) انجام گرفت. در زمان خلیفه اول هم برای رویارویی با روم، جناب ابوبکر نظر علی (ع) را در مورد زمان و چگونگی مواجهه با روم پذیرفت.

جناب عمر می‌گوید: پیامبر «ص» به ما می‌گفت که هروقت اختلافی بین شما پیش آمد به علی مراجعه کنید. این روایت در سی منبع از منابع اهل سنت از خلیفه دوم نقل شده که اگر علی نبود، عمر هلاک می‌شد.

بحث ما بر سر حکومت نیست

بعد از قتل خلیفه سوم که نزد حضرت امیر (ع) آمدند تا ایشان خلافت را قبول کند. فرمود دست از سر من بردارید. من هم یکی از شما. هرکه را انتخاب کنید من از همه مطیع‌تر خواهم بود. من کمک باشم بهتر از اینکه حاکم باشم. معنی این جملات این است که بحث ما بر سر حکومت نیست.

 


برچسب‌ها:
پنج شنبه 25 ارديبهشت 1393برچسب:اثبات تشیع, .::. 15:46 .::. منتظر ظهور .::.

                                                                 

خداوند خطاب به فاطمه بنت اسد فرمود:که به خانه ی من داخل شو. و کعبه، مامن و پناهگاه مسلمین و بیت الله الحرام شکافته شد و او داخل شد.پس در مقابل چشمان پر مهر مادر و بر دامان گلستانی از شکوفه های یاس و دستان نواشگر آفتاب و بوسه های شیرین باد و بر بال های حریر ملائکه کودکی چشم به جهان گشود.

آنکه امیرمومنان، همسر فاطمه ی زهرا و پدر حسنین بود. اویی که همان حیدر کرار بلافرار بود. همانی که سپرش پشت نداشت و دشمنی در جنگ پشت به او نکرده بود. همانی که خداوند در وصفش می فرمایند: لا فَتی الّا علی وَ لا سَیفَ الّا ذوالفَقار. همانی که در مصاف با دشمن ذوالفقار دودمه در دستش همه را مبهوت خویش می کرد.

آری او همان یگانه مولود کعبه علی بن ابی طالب است. همانی رسول الله در وصفش می فرمایند: علیٌ مَعَ الحق وَ الحقُ مع علی. همانی که باید در قبله ی مسلمانان چشم به جهان بگشاید تا تمامی مسلمین دریابند که علیٌ حُبُه جُنَه، قَسیم النّار و الجنه؛ که تنها حب علی و اولادش مهری است که مسلمانان بتوانند از آن حوض کوثر بادهی عشق را از دست ساقی آن،امیرالمومنین (ع)، بنوشند. همانی که با سن کم از اولین ایمان آورندگان به رسول الله بود. همانی که صاحب روز غدیر و عامل تکمیل دین و اتمام نعمت الهی است.

همانی که از گندم حلال خود برای مردم گذشت و چون آدم نبود.همانی که چون نوح قومش را نفرین نکرد و تنها گفت خداوندا علی را از اینان بگیر. همانی که چون می خواست آیه ی برائت را بَرد هیچ ترسی در دل نداشت و چون موسی نبود که وقتی خداوند به او برادرش هارون دستور داد به سمت فرعون بروید و او را هدایت کنید کفتند که پروردگارا ما می ترسیم. همانی که خداوند به مادرش فرمود به خانه ی من،کعبه،داخل شو ولی به حضرت مریم برای تول عیسی مسیح و آن منجی بنی اسرائیل می فرماید که از خانه من بیرون رو که این جا زایشگاه نیست. همانی که چون ابراهیم نیست و خود می فرماید که اگر تمامی حجاب ها و پرده ها کنار روند نه ذره ای بر ایمان علی افزوده می شود و نه ذره ای کاسته که من به یقین رسیده ام در حالی که ابراهیم (ع) برای اطمینان قلبش از خداوند می خواهد که زنده شدن مردگان را ببیند.

ولی زمانی که از او پرسیده می شود که ای علی تو برتری یا رسول الله پاسخ میدهد که:((اَنَا عَبدٌ مِن عَبیدِ مُحَمد))؛ که من بنده ای هستم از بندگان محمد(ص. آری او همان امیر مومنان، امیر ملک کلام، اسد الله اغالب، شهاب الله ثاقب و... است و این ما ایم در زمره ی شیعیان او آنها هرگز در نار جاودان نخواهند شد و سرانجام رایحه ی بهشت و رضوان الهی به مشامشان خواهن رسید.

اما ای مسلمین در یابید علی زمان را که عجب مظلوم است. مگر چند نفر در می دانند که او کیست، نامش چیست، فرزند کیست، او مظلوم است به خدا قسم. پس همگی برای ظهورش دعا کنیم و فرج بخوانیم که مگر تسکینی بر دل خون صاحب الزمان گردد. و نیز سعی کنیم که این اتظار را در عمل نیز با ترک گناهان و هر روز خدایی تر شدن و رسیدن به امام زمانش نشان دهیم که همین گناهان ما است که ظهور حضرتش را به تاخیر می اندازد. پس بیایید همگی امام زملنی شویم چرا که امیر مومنان نیز خود، برای دفاع از امام زمانش حضرت محمد(ص) همچون در جنگ احد هفتاد و چند زخم بر بدن مبارک حضرت وارد شد و خود را در برابر طوفان ها قرار دادند

به امید ظهور مولی و سرورمان حضرت حجت (عج) که صد البته نزدیک است.


برچسب‌ها:
دو شنبه 22 ارديبهشت 1393برچسب:اثبات تشیع, .::. 23:49 .::. منتظر ظهور .::.

               

خداوند تمام عالم و مخلوقات را آفرید. زیبا، آنقدر زیبا که عالم از وصفش عاجز است.پس خداوند اشرف مخلوقات و خلیفه الله علی العرض را آفرید.آری او انسان را آفرید.آن آفریده ای که  حق تعالی از خلقش به خود بالید و فرمود:تبارک الله احسن الخالقین.که این برترین آفریده ی من در عالمین است.پس خداوند به تمامی ملائکه فرمودند همگی بر خلیفه الله سجده کنید که او برترین مخلوقات من است. 

تمامی ملائکه به سجود رفتند چرا که این سجده کردن دستورو فرمان معشوق بود و مخلوق چون عاشقی باید  کلام معبود و معشوق را بی چون و جرا عمل کند و به عشق خود وفادار بماند.اما مخلوقی  سرکش و طغیان گر به فرمان خالقش عمل نکرد. جرا که او بله ای که در روز الست در برابر شرط عبودیت خدا درصراط مستقیم را از اجبار و بغض گفته بود و ظاهری اما در باطن این شرط را نپذیرفته بود. پس هنگامی که در دنیا بر دار ابتلا آزموده شد باطنش آشکار گشت واز آن آزمون سربلند بیرون نیامد.آری همان ابلیس بود. همانی که به انسان حسادت ورزید که خداوندا چرا؟ این منم که تنها شش هزار سال فقط یک سجده ام برای تو بود.این منم که از آتشم ولی او از خاک است. پس چرا او؟ و ابلیس از آنجا ضربه خورد که به خود بالید و با حسد پیمان اخوت بست. پس خداوند فرمود که او ((کان من الکافرین)) ابیس از کافران بود. و تنها در این بخش از آیه سی و چهارم سوره بقره می توان سه نکته ی مهم را مورد بررسی قرار داد.

1-در این بخش خداوند از لفظ کان استفاده نکردند در لغط به معنای بود است. در صورتی که ابلیس با این عمل یعنی سجده نکردن باید در زمره ی کافران قرار گیرد، در حالی که خداوند می فرمایند او از ابتدا کافر بود. آری صحیح است، چرا که ابلیس از همان روز اول در عالم ذر با بغض نسبت به پذیرش شرط عبودیت و پذیرش صراط مستقیم، همان چهارده نور الهی، بلی گفت ودر زمره ی کافران قرار گرفت و در دنیا با آزموده شدن به خودش نیز این مسئله اثبات گردید که با تمام وجود بله نگفته بود.

2- خداوند می فرمایند کان من الکافرین که از کافرین بود. این نشانگر این است که از ابتدا کافرین دیگری نیز وجود داشته است و ابلیس در جبه ی ضد حق تنها نبوده است بلکه کافران دیگری نیز وجود داشته اند که ابلیس اولین مخلوقی بوده است که کفر او بر همه عیان گشت.

3-چرا خداوند می فرمایند او کافر بود؟ مگر کافر کسی نیست که خداوند را قبول نداشته باشد، و به معاد اعتقادی نداشته باشد. اما ابلیس خود در قرآن می گوید: انی اخاف من الله رب العالمین، که من از پروردگار جهانیان می ترسم. مگر نه این است که سال های سال برای پروردگار سجده کرد تا در درجه ملائکه قرار گرفت. مگر نه این است که برای گمراه کردن مردم از صراط مستقیم هنگام مهلت گرفتن از خداوند می گوید که تا روز قیامت به من فرصت بده، پس او به معاد نیز اعتقاد دارد. همچنین او نبوت را می شناسد چرا که می گوید من تمامی بندگانت را گمراه می کنم الا عبادک المخلَصین، به غیر از بندگان پاک شده ی تو. همچنین ابلیس صراط مستقیم را هم می شناسد چرا که خود در سوره ی اعراف آیه ی 16  می گوید « قَالَ فَبِما اَغْوَیتَنیِ لَاَعقُدَنَّ لَهُم صِراطَکَ‌ اَلمُستَقیمَ؛ پس بدان سبب که مرا به بیراهه افکندی حتما در کمین آنها بر سر راه مستقیم تو خواهم نشست.» بنابراین ابلیس خود صراز مستقیم که همان اهل بیت هستند را می شناسد که می خواهد بر سر بنشیند و همانطور که گفته شده با سه قسم مردم را از رفتن به این صراط منحرف سازد.اما با این حال او کافر است، به دلیل نداشتن دو ویژگی:

1- او امامت را قبول ندارد و نمی خواهد که رسول الله و اهل بیت ایشان را ولی و امام و خلیفه الله علی العرض بداند.

2- او خداند را عادل نمی داند و عدالت خدا را قبول ندارد چرا که می گوید خداوندا چرا این چهارده نفر، تو عادل نبودی که اینان را... « قَالَ فَبِما اَغْوَیتَنیِ لَاَعقُدَنَّ لَهُم صِراطَکَ‌ اَلمُستَقیمَ؛ پس بدان سبب که مرا به بیراهه افکندی حتما در کمین آنها بر سر راه مستقیم تو خواهم نشست.» پس ابلیس خدا را مانع رشد خود می داند نه عادل .و این در صورتی است که این دو اصل که همان دو اصل اساسی هستند و تنها در تشیع به عنوان اصول دین قرار دارند. ((آری ابلیس کافر بود به این دلایل.))

امابار خدایا نلغزان قلب مرا بعد از این که این که مرا هدایت کردی. خداوندا من صراط و مسیر درستی را که به تو می رسد یافته ام و می دانم که اکنون و در حال حاضر آن صراط مستقیم من حجت بن الحسن العسگری است.اما صد افسوس که هزار و صد و اندی سال است که از نظر ها غایب اند، چرا که بشر لیاقت چنین وجود پر برکی را ندارد و برای ظهور و حضور امام و وفاداری برای ولایت تربیت نشده اند.

اما خداوندا دیگر بس است اینقدر انتظار و اشک ریختن در فراق یار و هزاران با گفتن که یا لیتنا کنا معکم، ای ما هم با شما می بودیم که اگر می بودیم،چه ها می کردیم .

آری اینان همه درد و دل های من بر سر سجاده ی عشق بود. سجاده ای که بوی اشک بر حسین می داد. پس در آن هنگام کتابجه ای را که در کنار مهر و تسبیحم  مرا صدا می زد برداشتم. صفحه ای را گشودم، از وظایف منتظران گفته بود و راه و رسم انتظار یار. نکته ای توجهم را به خود جلب کرد، نگاهی انداختم و به آن خیره شدم و آن را چندین مرتبه خواندم تا از حافظه ام بازی گوشی نکند و از تومار سر لوحه های زندگی ام پاک نشود. و آن جمله این بود: برای رسیدن به امام زمان، حسن نیت خود را به دین نشان دهید. و آن گاه در یافتم که برای رسیدن به حسین(ع)، و آن قافله ی عشق، حسین زمان را دریابم و برای ظهورش کاری انجام دهم که اگر نه، در آن دنیا و صحرای محشر چگونه جواب مادرش زهرا را بدهم که دستانم خالی است.

پس ای مسلمانان به خود بجنبید که ولله صاحب الزمان، آن غریب ترین غرین فاطمه، چه بسیار غریب است. مگر چند نفر در این دنیا او را می شناسد، چند نفر می داند که او کیست،نامش چیست،فرزند کیست، او مظلوم است به خدا قسم.اما به خود بیایم، شروع کنیم گناهانمان را یک به یک ترک کنیم، عهدهای چهل روزه با خدا و امام زمانش ببندیم اما بدانیم که اگر عهد ببندیم و به آن عهد عمل نکنیم خداوند لعن می کنند و دل سنگ می شود همان طور که خداوند در سوره مائده می فرمایند:(( فبمانقضهم میثاقهم لعناهم و جعلنا قلوبهم قاسیه ))پس بیاییم گناهانمان را ترک کنیم که با هر گناه ما ظهور ثانیه ثانیه، ساعت ساعت، ماه ماه به تاخیر می افتد.

به امید ظهور مولی و سرورمان حضرت حجت ( عج) که صد البته نزدیک است.

 


برچسب‌ها:
پنج شنبه 11 ارديبهشت 1393برچسب:اثبات تشیع, .::. 21:26 .::. منتظر ظهور .::.

 

                       

در اثبات تشیع و حقانیت مذهب شیعه که پیروانش از امام علی (ع)، امیرمومنان پیروی می کنند و او را امام و جانشین رسول الله و خلیفه الله علی العرض می دانند، احادیث و روایاتی با اسناد بسیار معتبر، ونیز در خود قرآن آیات مبینی وحود دارد که حجت را بر تمامی مردم تمام کرده و پاسخی برای آنان نمی گذارد.از جمله ی آن حدیث منزله است که در کتب بسیاری از حمله صحیح مسلم، صحیح بخاری و مستدرک الی الصحیحین آورده شده است که رسول اکرم خاتم النبیین ه حضرت علی (ع)می فرمایند:آیا راضی و خشنود نیستی که بوده باشی نسبت به من همانند هارون به موسی، جز آنکه بعد از من پیامبری نخواهد بود.که با توجه به این حدیث تمامی شبهات بر طرف می شود.

در قرآن کریم در سوره هایی چون طه و اعراف داستان حضرت موسی و برادرش هارون آورده شده است که شباهات بسیاری به ماجرای حضرت رسول و حضرت علی (ع) شباهت دارد و تنها با مطالعه این سوره ها مشخص می شود. برای مثال در سوره ی طه حضرت مدسی هنگامی که به طور سینا برای آوردن الواح،تورات، رفته بودند، هارون برادر خود را جانشین خود و خلیفه قرار دادند. هنان گونه که در قرآن می فرمایند: << اخلفنی فی قومی و اصلح و لا تتبع سبیل المفسدین >>، و در میان قومم به جای من بنشین و به اصلاح آنها بپرداز و از راه فاسدان پیروی مکن. ویا حضرت موسی می فرمایند:<< هارون خلفنی فی قومی خلیفه >> اما هنگامی که موسی امت را با یک ثقل که تورات ناطق بود و جانشین موسی بود رها کرد برای آوردن ثقل دیگر، خداوند میان امت موسی فتنه کرد تا به خود مردم نیز ثابت شود که هنوز تفاوت میان  توراتی که کلام ندارد و سخن نمی گوید بلکه باید از او سخن کشید و مطالبش را تأویل کرد و این تنها کار کسی است که جانشین خدا بعد از رسول در میان مردم است، وآن تورات ناطق را می دانند یا خیر.

اما وای از آن روزی هارون به مردم فرمود که من هستم آن سزاوارترین مردم به جانشینی موسی، ولی مردم از آن فتنه و آزمون الهی سربلند بیرون نیامدند و قصد حمله به خانه او و کشتنش را داشتند، اما هارون سکوت  کرد و چیزی نگفت تا در میان امت موسی تفرقه بوجود نیاید. که در قرآن توصیه های بسیاری به وحدت و جلوگیری از تفرقه شده و خداوند تفرقه را با انواع بلا ها یکسان دانسته اند. پس هارون سکوت کرد برای جلوگیری از تفرقه و وحدت همان طور که خداوند در قرآن کریم از زبان حضرت هارون می فرمایند: <<انی خشیت ان تقول فرقت بین بنی اسرائیل >>، تا آن هنگامی که موسی پی از ده روز تاخیر بازگشت و قومش را گوساله پرست دید. پس الواح را بر زمین زد. اما چرا؟ مگر آن الواح سخنان خداوند نبود، مگر قابل احترام نبود؟ پس چرا پیامبری که وحی بر خود او نازل شده بود آن را بر زمین زد؟

آری موسی (ع) می خواست با این کار به امت بفهماند که ای مردم تورات بدون ولی زمان ارزشی ندارد و هرکدام از این دو ثقل در کنار دیگری و با یکدیگر  کامل و عامل سعادت انسان است. درصورتی که مردم با توجه به آیه نود و شش سوره طه که می فرماید: سامری گفت: من چیزی را دریافتم که مردم در نیافته بودند و مشتی از آنچه رسول بر جای نهاده بود برگرفتم و در آنش افکندم و نفس من اینگونه آن کار را در نظرم بیاراست و مرابه آن وسوسه کرد.

آری مردم تنها قسمتی از اثر و برجای مانده ی رسول را برداشتند که همان کتاب خدا بود ولی هارون زمان را رها کردندکه این ها همه مکر و وسوسه شیطان است و انسان را از خدا دور می کند. آری زمان رسول الله هم مردم میان دو ثقل و اثر بر جای مانده رسول در یک دوراهی عظیم زمان ماندند و تنها عده ای قلیل تفکر کردند و پند گرفتند از ماجرای امت موسی که دوباره باید فتنه ای می شد تا مردم غربال شوندو تنها یاران واقعی ثقل مهم و گفتار رسول و آن قرآن ناطق را و هارون زمان را به درستی شناختند و به دنبال علی آن هارون امت رسول رفتند. اما عده ی کثیری گفتند حسبنا کتاب الله ولی نمی دانستند خدا همچون تورات برای موسی و قرآن برای مصطفی(ص) بدون ولی زمان منتخب شده از جانب خدا و رسولش آن کسی که آیه ی تطهیر در شأن او و فرزندانش نازل شد و خداوند آنها را از هرگونه رجس و پلیدی پاک گرداند و رسول اکرم اهل بیتش را چون سفینه و کشتی نجاتی می دانند که هر که در آن وارد شود نجات می یابد و اگر نه غرق می شود و تا هنگامی که امت در آن کشتینجات هستند در امان اند ولی مادامی که از آن خارج شوند در امواج پرجوش و خروش ظلمت فرو می روند و مردم از آن کشتی نجات بیرون رفتند و قصد کشتن ناخدای آن علی امیرالمومنین را داشتند، آری آن قرآن باید بر سر نیزه رود.

پس بر خانه ی علی ریختند، همچون هارون، اما علی (ع) سکت کرد تا میان امت اسلام تفرقه ایجاد نشود و او در میان مهم و اهم، اهم را برگزید تا از نابود شدن رنج های رسول بر سر تبلیغ و ترویج واین دین کامل و مبین و از دست رفتن اسلام جلوگیری کند، همچون هارون. نسل رسول خدا از جانب علی (ع) ادامه یافت و یکی پس از دیگری، فرزندان مطهرش به امامت رسیدند چراکه خداوند اینگونه خواست که عهد خود را به آل ابراهیم دهد و آنها را کثیر گرداند. و همان طودر که پس از حضرت ایراهیم فرزندش اسماعیل و سپس دیگر پیامبران از فرزندان اسماعیل بودند،تا اینکه کثرت به واسطه ی حضرت زهرا انجام شد و سپس فرزندانش به  ترتیب به مقام امامت رسیدند.همچون هارون که بعد از حضرت نوسی پیامبری به واسطه هارون ادامه یافت نه از موسی.

آری این علی است. همان هارون امت که خداوند در کتاب قرآن و رسول در روایات و احادیثش، با اینکه دشمنان اهل بیت که همان دشمنان خداوند هستند می خواستند آنها به مردم نرسند. اما خواست خدا بود تا شیعیان علی و فرزندانش باقی بمانند و سر انجام آن آخرین غریب فاطمه را بازگردانند و ظهور را رقم بزنند.آری رسول اکرم هم در احادیث و روایاتشان ولایت علی را به تمامی جردم ابیلغ فرمودند. اما صد افسوس که عده ای چون آن هعراب جاهلی که پیامبر در جوار خانه ی خدا برای هدایتشان قرآن تلاوت می فرمددند ولی مردم گوش وقلب خود را بر حقیقت بستند،آنها نبز با اینکه حقیقت برایشان آشکار است اما از نور به ظلمات می روند و یا از خود را از ظلمات رها نمی کنند، که وای بر آن ها باد.

بار خدایا اکنون در دستم  یکی از ثقلین را دارم، ولی ثقل دیگر را نمی بینم. خدایا پس کجاست؟ پیامبر که فرمودند این دو هرگز از هم جدا نمی شوند مگر بر سر حوض کوثر بر من وارد شوند. پس کجاست؟

آری او همان غریب فاطمه، حضرت مهدی ( عج)که عالمی در انتظار آن منجی جهان هستند، انا چون معتای حقیقی انتظار و راه و رسم منتظر بودن را نمی دانیم و برای ظهورش کاری نکرده و آناده نمی شویم، نمی آید. پس مسلمانان کجایید که آن مهدی فاطمه، آن خورشید حقیقی دنیا هزار و صد و اندی سال است که در پس ابر هاست؟

به امید ظهور مولی و سرورمان حضرت حجت (عج) که صد البته نزدیک است.


برچسب‌ها:
پنج شنبه 4 ارديبهشت 1393برچسب:اثبات تشیع, .::. 12:45 .::. منتظر ظهور .::.

                 

آن روز, روز گرمی بود. آفتاب شراره های آتش را بر سرمان می باراند. آسمان چون تنوری بود سرشار از حرارت و زمین چون گدازه های آتش. آن روز همان روزی بود که با کعبه خانه خدا وداع کردیم و به مدینه شهر پیامبر بازمی گشتیم.عطش در وجود همه حاجیان غوغا می کرد.همه به دنبال جرعه ای آب گوادا بودند تا کویر خشک وجودشان را گلستانی سرسبز کنند. شتر ها و اسبان دیگر توان قدم گذاشتن بر خاک های تکه تکه شده ی بیابان را نداشتند.

تعدادی از آنها با سوارانشان در راه ماندند تا کمی زیر سایه ی ابری که شاید در آن محشر پیدا شود استداحتی کنند.اما عده ای راه رسول خدا را پیش گرفتندو قدم به قدم پشت رسول خدا می رفتند و جا پای ایشان می گذاشند که مگر از صراط مستقیم فاصله بگیرند. عده ای هم بودند که اندکی آب داشتند، نوشیدند و روحشان را زنده کرند و طریق خود را پیش گرفتد و از صراط فاصله گرفتند. ناگهان پیغمبر توقفی کردند.از این دنیای خاکی اندکی فاصله گرفتند. جبرئيل امین را مقابل چشمان دیدند. به ایشان سلام دادند و سلام خدا را نیز به رسول اکرم رساندند. پیامبر لبخند ملیحی بر لب هایشان نشست. جبرائيل فرمود یا رسول الله پیامی از جانب حق تعالی بر شما آورده ام. که حق تعالی فرمودند ای پیامر ما و بهترین خلق و عبد ما مطلبی را به امت برسان که اگر چنین نکنی رسالتت را انجام نداده ای و از خطر دشمنان ما مترس که ما با تو هستیم.

در دل رسول اکرم اطمینانی جای گرفت و به خدا توکل کردند. به عده ای از صحابه فرمودند اساسی را که بار شترهایتان است را در ایت زمین بچینید و بلندی درست کنید تا چون منبری شود. تپه مانندی ساختند و سایه بانی گذاردند تا مبادا آفتاب رسول خدا را ی بیازارد. پیامبر فرمودند همین جا اتراق می کنیم تا آن هایی که جا مانده اند به ما برسند و آنهایی هایی که پیش تر رفته اند به سمت ما باز گردند. ناگهان بین صحابه زمزمه ای به گوش رسید.همه با خود می گفتند رسول خدا را چه شده که و در راه مدینه دستور توقف دادند. این چه موضوع مهمی است که رسول خدا ما را در این گرمای طاقت فرسا در این بیابان خشک به توقف وا داشتند. چه شده که آنهایی که جلو رفتند و باز ماندند باید بازگردند، آن هم در این ظهر گرم،زمانی که تمامی حجاج باز گشتند پیغمبر اسلام بر آن منبر رفتند. کوچه ی انتظار چشم و دل همه ی انبوه آن جمعت برای شنیدن سخن پیامبر طولانی و بی پایان بود. حضرت توکل به خداوند کردند و لب به سخن گشودند. خطبه ی ایشان چون بشارتی برای حق طلبان و انذاری برای مشرکان در اذهان همه مسکن گذید و ماندگار شد. رسول خدا مدح و ستایش ایزد تبارک و تعالی گفتند و شهادت های مختلفی دادند. سپس لحن سخن ایشان جدی شد و توجه عام و خاص حاظر در آن زمین را به خود متوجه کردند. پس دست علی ابن ابی طالب را در دست گرفتند،با انگشتان مبارک خود دست علی (ع) را فشردند و گرمای محبتی را به علی (ع)منتقل کردند. دست علی را به سمت آسمان بردند، بالا آنقدر بالا که ابرهای آسمان را پاره پاره کرد.نفس ها در سینه ها حبس شد. پیغمبر با صدایی رسا و شیوا فرمودند:هر که من ولی و صاحب اختیاد او هستم زین پس علی ولی و صاحب اختیار اوست، و زین پس او امام شما و جانشین من است. سپس خود لقب امیرالمومنین را برایشان برگزید که لقب تنها شایسته علی است.

پس تمامی مسلمانان با حضرت علی (ع) دست بیعت دادند که ایشان انام و جانشین رسول است.پس تمامی ملائکه زمین خشک آن کویر را مهمان ابر های بهاری کردند، و بر زمین فرشی از رز های سرخ و آبی پهن کردند. و در آن روز بود که خداوند دین اسلام و تمامی زحمات رسول اکرم را تکمیل کردند و نعمت را تمام که دین قبل از بیعت با علی (ع) و پذیرفتن ولایت و امامت فرزندانش تمام نشده بود.اما پس از شهادت رسول اکرم ین مردم ناقص ماند و تمامی آنها بجر عده ای انگشت شمار بیعت خود را فراموش کردند و به غیر از آن برگذیده شده ی خدا و رسولش روی آوردند.

اما بار الهی برای ظهور مولی و سرورمان حضرت حجت (عج) باید شیعیان باشند، تا ظهور را نزدیک کنند و آن را رقم بزنند. آن شیعیانی که پیرو امیرالمومنین هستند و دین کامل و نعمت خداوند در اختیار آنهاست. پس خداوندا تمامی حق جویان را به مذهب نجات یافته که میانبر در این مورد نی فرمایند:امت من به هفتاد و سه فرقه تقسیم می شوند که تنها یکی از آنها نحات یافته و حق است و پیروانش اهل بهشت راهنمایی فرما که صبح ظهور نزدیک است.

به امید ظهور مولی و سرورمان حضرت حجت (عج) که صد البته نزدیک است.


برچسب‌ها:
چهار شنبه 3 ارديبهشت 1393برچسب:اثبات تشیع, .::. 20:3 .::. منتظر ظهور .::.

                                                                   

پس از اتمام خلقت باری تعالی در شش روز خداوند جهانی را که از نیست هست کردند به تمامی موجودات خود نشان دادند. تمامی موجودات، اعم از مختار و مجبور از آنچه که از آیه ی الست استنباط می شود، در پذیرش شرط خلقت که عبودیت بود بلی گفتند. عبودیتی که همان رسیدنبه خدا در صراطی مستقیم بود که خداوند تعیین کرد.

پس عده ای از اعماق وجود بله گفتند و آن شرط را پذیرفتند و عده ای با حسی ناخشایند. در موجودات مجبور این بله که یا از سر بغض یا کراهت گفتند و یا از سر اطاعت، وجود و ذاتشان را شکل داد. ولی در موجودات مختار آن بله به صورت های گوناگونی بروز کرد. پس خداوند همه ی موجودات مختار اعم از انس و جن را در این دنیا بر دار ابتلا آزمود.

عده ای در این دنیا صراط را خوب می شناختند و در این صراط مستقیم به دین و قوانین آن نیز به خوبی عمل نمودند که صد البته آنها در جنات نعیم جاودان اند و مشمول آن آیه سوره ی حمد می شوند که خداوند می فرمایند:« اَنعَمتَ عَلَیهم ». عده ای در این دنیا  صراط را خوب نشناختند و به آن وارد نشدند ولی زندگی پاک و درستی داشتند که آنها همان « وَلَضالین » و گمراهان اند که با این که پاک و سالم زندگی می کردند اما هر چه می گذرد به خدا نمی رسند بلکه از او دور می شوند. عده ای هم صرط را نشناختند و هم زندگی سراسر پلیدی و بدی داشتند که آنان همان « مَغضوبِ عَلَیهم » و مورد غضب واقع شده خداوند هستند و در جهنم ابدی اند. اما عده ای هم هستند که صراط را می شناسند ودر آن صراطی که سیر الی الله است وارد شده اند ولی به خوبی به دین خدا و قوانین آن عمل نکردند وکمی ها و کاستی هایی داشتند که من باب رحمانیت خداوند گناهانشان را یا دراین دنیا و یا در هنگام مرگ با سکرات موت و یا در برزخ ناخالصی هایشان پاک شده و وارد بهشت خداوند می شوند.

اما این صراط  کدام صراط است که قسیم نار و جنت است.کدام صراطی است که مبنایی برای تشخیص انسان هاست؟ آری آن همان محمد (ص)، علی ولی الله، فاطمه ی زهرا، حسنین و دیگر ائمه از فرزندان حسین، نور دیدگان رسول و میوه ی دل زهرا است. همان هایی که رسول خدا در وصف آنها می فرمایند: ما چون شجره طیبه ای هستیم. که من تنه ی این شجره و فاطمه شاخه ی آن و علی پیوند آن و حسنین میوه های و شیعیان ما برگ های آن شجره اند. اما صد افسوس که پس از شهادت رسول اکرم شیعیان و برگ ها به تعداد انگشت شمار رسیدند و قاطعان طمع به قطع آن شجره کردند، که درختی که خشک باشد از نداشتن برگ هایش هویدا است. این صراط همان چهارده نور الهی است.همان گونه که حضرت علی (ع) می فرمایند: « اَنَا صِراطٌ مُستَقیم » و فرزندش همان دیگر غریب زهرا امام صادق می فرمایند: « وَلله نَحنُ صِراطٌ مُستَقیم ».

اما چون روزعاشورا کسی نبود که صدای حق و هَل مِن ناصِراٍ یَنصُرُنی مولایش را بشنود. که حسین، آن کسی که خون رسول خدا آن منجی دنیا و آورنده ی دین مبین اسلام که دیگر پیامبران الهی چه الوالعزم و چه غیره، دنیا و اذهان مردم را برای آمدنآن دینی که معجزه اش تنها عقلانیت بود و بر پایه ایمان به خدای واحد و قبول رسول اکرم و اهل بیتش حاکم بود آماده کرده بودند و خدا پسندید که دین تنها اسلام باشد و خاتم نبیین تنها محمد (ص) که نامش در تمام کتب الهی بدون تحریف آمده بود و بشارت چون اویی به تمامی ادیان داده شده بود، در رگ هایش جاری بود و امام و صراط تمامی مردم توسط آن لشکر عظیم که همگی شکم هایشان از مال حرام فربه شده بود آن چُنان به شهادت رسید.همراه با تعداد یارانی اندک که همگی پرپر شدند و تمامی این ها به خاطر این بود آن شجره طیبه رسول که بعد از ایشان حسین (ع) و سپس نه امام دیگر از آن سید شباب اهل جنت، مولی و امام و جانشین و سزاوارترین مردم به خلافت پس از پیامبر بودند، برگی نداشت و تنها هفتاد و دو برگ بودند که امام زمان خود را شناختند و بیعت او برگردنشان بود و نه به مرگ جاهلیت از دنیا نرفتند بلکه شهید فی سبیل الله بودند و امام حسین در وصفشان می فرمایند که نه اهل بیتی چون شما بوده و نه یارانی چون شما.

و من در غم و افسوس آن روزی که مردم چگونه می خواهند در آن دنیا جواب رسول الله را بدهند که با اهل بیت او چه کردیم و چه مقدار آن ها امام ما بودند و چه مقدار ما مأموم. چطور می خواهند می خواهند چداب آیه های قرآن را بدهند که برای اهل خرد اثبات امیرالومنین بودن علی (ع) و امامت فرزندانش را کرده است بدهند. چطور سر بالا بیاورند وقتی احادیث و روایات رسول چون حدیث منزله، حدیث ثقلین، حدیث حوض و آن واقعه ی تاریخی غدیر که دین در آن روز کامل شد ونعمت خدا تمام، را می دیدند و حجت تمام می شد، اما به مذهب حق و کشتی نجات رسول و اهل بیتش پناه نمی آوردند ویا در حق آنها وفاداری نکردند.

وفاداری، آری وفاداری. که عباس ابن علی نمونه بارز وفاداری نسبت به امام زمانش بود و مکارم الاخلاق را از زهرای مرضیه آموخت که چطور برای ولایت در میان در و دیوار شمشیرها و نیزه ها قرار گیرد ولی آه نگوید که برای زنده نگه داشتن ولایت کاری نکرده ایم. مگر برای زهرا از دست دادن فرزند و سیلی خورن و برای عباس ابن علی از دست دادن دست و عمود آهنین خوردم و تشنه شهید شدن در حالی که دست در آب زد و آب ننوشید که مولایم حسین تشنه است، آنگاه من آب بنوشم، و برای زینب  پرپر شدن تنها یادگاری های جدش در مقابل چشمانش ولی هیچ نگفتن، و خطابه های علی گونه خواندنبرای زنده نگه داشتن آن روز عاشورا، آن روزی که برای عالم حجت تمام کرد که ای مردم یا باید در سپاه حسین وحسینی باشید و یا در لشکر یزید ویزیدی، برای ولایت کاری است.

پس خدای من از تو معرفت و وفاداری نسبت به امام زمانم را آن حجت ابن الحسن العسگری، آن آخرین غریب فاطمه، و ثابت قدم ماندن در این راه را از تو ای پروردگار جهانیان و آن نازل کننده قرآن مبین طلب می کنم. خدایا به من توفیق گام برداشتن و شهادت در راه امام زمانم را از تو می خواهم که صدای هَل مِن ناصِراٍ یَنصرُنی او را می شنوم که می فرمایند ظور نزدیک است اگر عباس شوید. آن را تأخیر نیندارید.که هر گناه شما شیعیان ما دقیقه دقیقه،ساعت ساعت، ماه ماه، ظهور حق را به تأخیر می اندازد.و من مادامی نیست که برای شما دعا نکنم که صبح ظهور نزدیک است.

به امید ظور مولی و سرورمان حضرت حجت (ع) که صد البته نزدیک است.


برچسب‌ها:
سه شنبه 2 ارديبهشت 1393برچسب:اثبات تشیع, .::. 2:6 .::. منتظر ظهور .::.
درباره ما

به وبلاگ خودتون خوش آمدید. هدف بنده از ایجاد این وبلاگ تهمت های ناروایی است که به شیعیان امیر المومنین (ع) زده می شود. همچنین یکی دیگر از اهداف ایجاد وحدت بین اهل سنت و تشیع است و هیچ قصد توهینی به برادران اهل سنت ما وجود ندارد بلکه هدف اثبات مذهب تشیع در فضای حسن تفاهم است.
طراح قالب
ثامن تـــم


۩۩کد صوتی مهدوی برای وبلاگ شما۩۩

ختم صلوات

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 8 صفحه بعد